فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

چارۀ کار ساده است: فالون گونگ

17 ژوئیه 2017 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در هبی، چین

(Minghui.org) یک شب آشفته و پریشان بودم و نمی‌توانستم بخوابم. شوهر و پسرم در خوابی عمیق بودند. وقتی بلند صدای‌شان زدم و آنها بیدار نشدند، روی‌شان آب سرد ریختم و کل بدن‌شان را خیس کردم.

اما این قبل از اینکه فالون دافا را یادبگیرم، اتفاق افتاد. در آن زمان به‌شدت به شهرت، ثروت و حسادت وابسته بودم. با پاهای متورم و کمردرد شدید فقط می‌توانستم برای نیم ساعت درازکشیده در تخت بخوابم و باقی شب را مجبور بودم به‌حالت نشسته بخوابم. به‌دلیل کم‌خوابی، به‌شدت بداخلاق شده بودم که با گذشت زمان بدتر نیز می‌شد.

در اواخر سال 1996، «به‌طور اتفاقی» به یک تمرین‌کننده فالون گونگ برخورد کردم که درباره این تمرین به من گفت. درست روز بعد از آن، به محل تمرین رفتم. در طول تمرین جریان گرمی را روی پشتم احساس می‌کردم؛ حسی از راحتی زیاد. قلبم مملو از شادی بود. وقتی کمی چشمانم را باز کردم، آسمان به ‌رنگ نارنجی بود. پس از اتمام تمرینات در بدنم احساس راحتی و آرامش داشتم و تمام علائم بیماری‌ام کاهش یافته بودند. آن چیزی بود که قبلاً هرگز تجربه نکرده بودم. فوراً همه کتاب‌های فالون گونگ را که می‌توانستم، خریداری کردم.

بعداً در منزلم یک گروه مطالعه فا راه‌اندازی کردم. هر روز آموزه‌های فا را مطالعه می‌کردم و تمرینات را انجام می‌دادم. از آموزه‌ها به‌عنوان راهنمایی برای زندگی‌ام استفاده کرده و سعی می‌کردم به انسانی خوب تبدیل شوم. پس از مدت کوتاهی، از فردی سرد و درونگرا به فردی خندان و شاد و اجتماعی تبدیل شدم. علاوه‌براین همه بیماری‌هایم از بین رفتند. خانواده‌ام نیز از مزایای تمرین فالون گونگ من فوق‌العاده بهره‌مند شدند.

آزمایشی برای باورم

در سال 1998 یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، چشم چپم به‌شدت دچار خارش و از تورم شدید به‌اندازه یک تخم مرغ شده بود. شوهرم مرا ترغیب کرد به بیمارستان بروم. چند متخصص تشخیص دادند که چشمم عفونت کرده است. می‌گفتند خیلی دیر به بیمارستان مراجعه کرده‌ام و نیاز به عمل جراحی فوری دارم تا چشم چپم را بیرون بیاورند. پزشک اظهار کرد که اگر عمل جراحی موفقیت‌آمیز باشد، با چشم راستم فقط می‌توانم مقداری نور ببینم و اگر موفقیت‌آمیز نباشد، به‌طور کامل نابینا می‌شوم.

درحالی که شوهرم کارهای بستری شدن در بیمارستان را انجام می‌داد، ترسِ ازدست دادن چشمانم بر من غلبه کرد. سپس به‌یاد آوردم که فالون گونگ را تمرین می‌کنم و باید آرامشم را حفظ کنم. ناگهان احساس کردم که باید بلافاصله بیمارستان را ترک کنم. بلند شدم و از میان جمعیت خودم را بیرون کشیدم. از بیمارستان بیرون آمدم، تاکسی گرفتم و به خانه بازگشتم.

مدت زیادی از رسیدنم به خانه نگذشته بود که شوهرم نیز آمد. سعی کرد مرا به‌زور به بیمارستان برگرداند. ناامیدانه به در چسبیده بودم و می‌گفتم ترجیح می‌دهم بمیرم تا اینکه به بیمارستان برگردم. او با بستگان‌مان تماس گرفت. بیش از 20 نفر به منزل ما آمدند. وقتی چشمانم را دیدند، شوکه و از تشخیص پزشک مطلع شدند. آنها با گریه مرا ترغیب می‌کردند برای عمل جراحی به بیمارستان بروم.

در قلبم به‌خوبی می‌دانستم که بیمارستان نمی‌تواند چشمانم را درمان کند- فقط فالون گونگ می‌تواند به من کمک کند. هیچ انتخاب دیگری نداشتم. اما شوهرم هنوز پافشاری می‌کرد که برای عمل جراحی به بیمارستان بروم.

گفتم: «درحالی که کارما را ازبین می‌برم، فالون گونگ درحال پاکسازی بدنم است. لطفاً دو روز به من وقت بده. در این دو روز در خانه فا را مطالعه خواهم کرد و تمرینات را انجام خواهم داد. سپس اگر چشمانم بهبود یافتند، دیگر به بیمارستان نمی‌رویم، اما اگر تغییر نکردند، همراهت برای عمل جراحی به بیمارستان خواهم آمد.»

او موافقت کرد و گفت: «اگر چشمانت با انجام تمرینات بهبود یابد، من نیز فالون گونگ را تمرین خواهم کرد.»

بنابراین آرام شدم و در آرامش شروع به خواندن جوان فالون کردم. نمی‌توانستم چشم چپم را بازکنم و نمی‌توانستم با چشم راستم به‌خوبی ببینم. اشک می‌ریختم. سپس از خواهرزاده‌ام خواستم کتاب را برایم بخواند. خواهرزاده‌ام درحالی که اشک می‌ریخت‌، آن را برایم می‌خواند. او می‌خواند و می‌گریست، می‌خواند و می‌گریست. به او گفتم: «نباید به این شکل با من برخورد کنی. باید باور داشته باشی که چشمانم خوب خواهند شد؛ اگر باور داشته باشی، آنگاه معجزات اتفاق خواهند افتاد. باید از من حمایت کنی و به حقیقت واقعی جهان باور داشته باشی.»

سپس هر دو آرام شدیم. با دقت گوش می‌دادم و ناگهان احساس کردم مردمک‌های چشمم حرکت می‌کنند. دیگر احساس مریضی نداشتم. در غروب که همه چیز آرام شد، احساس کردم چیزهای زیادی برای گفتن به استاد لی هنگجی (بنیانگذار فاون گونگ) دارم. جوآن فالون را روی میز گذاشتم، زانو زدم و گفتم: «استاد، لطفاً مرا نجات دهید! لطفاً دو چشمم را به من بازگردانید. من فقط 43 سالم است و هنوز راه درازی در پیش رو دارم.» سپس در وضعیت لوتوس کامل نشستم و مدیتیشن کردم. وقتی احساس درد کردم، با خودم گفتم: «وقتی تحمل کردن آن سخت است، می‌توانی آن‌ را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، می‌توانی آن ‌را انجام دهی.» (جوآن فالون)

صبح روز بعد که بیدار شدم، ذهنم بسیار روشن بود. می‌توانستم چشم چپم را به‌طور جزئی باز کنم، بدون اینکه اشک بریزم. سپس به محل تمرین رفتم تا تمرینات را انجام دهم. احساس می‌کردم که گویا درحین انجام تمرین اول از روی سطح زمین بلند شده‌ام و تا ارتفاع زیادی بالا رفته‌ام. وقتی چشمانم را بازکردم، تمرین‌کنندگان را دیدم که در ردیف‌های منظم ایستاده بودند. در تمرین دوم، درحین نگه‌داشتن چرخ‌ها در دو طرف، احساس کردم کسی بازوانم را نگه داشته و حرکاتم را اصلاح می‌کند. فکر کردم استاد هستند که مرا تشویق می‌کنند.

دو هفته بعد، چشمانم کاملاً بهبود یافتند. خانواده‌ام و بستگانم همگی شاهد معجزۀ فالون گونگ بودند. بسیاری از آنها کتاب‌های فالون گونگ را تهیه کرده و تمرین را آغاز کردند.

اما سه هفته بعد، چشم چپم برای بیش از یک هفته قرمز و متورم شد. آن چند بار اتفاق افتاد. شوهرم هنوز می‌خواست به بیمارستان بروم. مدام به درون نگاه ‌کردم و فهمیدم که ملاحظه شوهرم را نمی‌کنم: لجوج بودم و به منیت وابستگی داشتم، اغلب بر روش خودم اصرار داشتم. حتی اگر اشتباه می‌کردم، از او می‌‌خواستم که عذرخواهی کند. بدون از دست دادن، چیزی به‌دست نمی‌آید! زمانی که این اصل از آموز‌های استاد را درک کردم، شوهرم دیگر حرفی از رفتن به بیمارستان نزد و چشمانم دیگر مرا اذیت نکردند.

کمردرد شوهرم بدون اینکه تحت درمان قرار گیرد، بهبود یافت

در 20 ژوئیه 1999، ح.ک.چ آزار و شکنجۀ وحشیانه فالون گونگ را آغاز کرد. شوهرم 20 هزار یوآن برای کمک به تمرین‌کنندگان داد و از تلاش‌های ما برای پژوهش‌خواهی در پکن حمایت کرد. یک مطالعه گروهی فا در منزل ما برگزار شد و کنفرانس‌های تبادل تجربه زیادی را نیز در خانه برگزار کردیم.

وقتی کنفرانسی در منزل ما برگزار می‌شد، شوهرم بیرونِ در نگهبانی می‌داد. وقتی تمرین‌کنندگانی که به ناچار خانه خود را ترک کرده بودند، به منزل ما می‌آمدند تا پیش ما بمانند، شوهرم به‌گرمی از آنها استقبال می‌کرد، بدون اینکه به نفع و ضرر شخصی خودش فکر کند.

شوهرم از درد ناحیه پایین کمرش رنج می‌برد. وقتی این درد شدید می‌شد، فقط می‌توانست برای چند دقیقه بایستد. در سال 2010 پزشک توصیه کرد تحت عمل جراحی ستون فقرات قرار بگیرد. پسرمان به‌دنبال متخصصانی از پکن بود تا او را عمل کنند. شوهرم از من خواست وسایلش را جمع کنم تا برای عمل جراحی آماده شود. به او گفتم: «من با این عمل موافق نیستم. آیا آنها می‌توانند تضمین کنند که این عمل موفقیت‌آمیز باشد؟»

شوهرم گفت هیچ کسی نمی‌تواند چنین چیزی را تضمین کند. پاسخ دادم: «فالون گونگ می‌تواند آن را تضمین کند. تو شاهد معجزه‌ای که برای من اتفاق افتاد، بودی.»

او فکر ‌کرد منظورم این است که می‌خواهم از او مراقبت کنم و به‌سرعت عصبانی شد. بلافاصله افکار درست فرستادم و از استاد خواستم او را کمک کنند. می‌دانستم که او نباید تحت آن عمل قرار بگیرد.

پس از حدود دو ساعت، شوهرم با ساکش برگشت و گفت: «آیا برایم افکار درست فرستادی؟» او گفت پزشکان درمانی محافظه‌کارانه را توصیه کردند که مستلزم تکنولوژی بالا است. اگر این عمل موفقیت‌آمیز نباشد، او برای باقی زندگی‌اش فلج خواهد شد.

سپس شروع به خواندن جوآن فالون کرد و روزی یک فصل را می‌خواند. دی‌وی‌دی‌های هنرهای نمایشی شن یون و سایر مطالب روشنگری حقیقت را نیز تماشا می‌کرد. گاهی نیز تمرینات را انجام می‌داد. دو هفته بعد، بدون اینکه تحت هیچ گونه روش درمانی قرار بگیرد، درد کمرش ازبین رفت و بهبود یافت. علاوه‌براین همه بیماری‌های دیگرش نیز ازبین رفتند. او حالا در سلامتی کامل به‌سر می‌برد، اما به‌دلیل ترس از آزار و شکنجۀ وحشیانه ح.ک.چ هنوز تمرین فالون گونگ را به‌طور جدی شروع نکرده است.