(Minghui.org) به طریق بسیار جالبی با فالون دافا آشنا شدم. دولت چین مدت‌ها بود که برخی سایت‌های اینترنتی را برای شهروندان خود سانسور کرده بود. با نرم‌افزاری آشنا شدم که می‌توانست از سد آن عبور کند. پس از بارها استفاده از آن، به دنبال اطلاعاتی درباره فالون دافا گشتم زیرا از آنجا که دولت خیلی این تمرین را مورد حمله قرار داده بود کنجکاو شدم تا ببینم درباره چیست.

توانستم جوآن فالون را بخوانم و فکر کردم که آن کتاب واقعاً خوب است. سپس تمرینات را با استفاده از عکس‌های آن یاد گرفتم. به این صورت بود که من تمرین‌کننده فالون دافا شدم.

رشد و ارتقاء خودم

نوشیدن مشروبات الکلی و سیگار کشیدن را ترک و از هرگونه مطلب با گرایش جنسی دوری کردم. حتی بازی‌های کامپیوتری و کارتون‌هایی را که دوست داشتم کنار گذاشتم.

مردم از من می‌پرسیدند: «پس در زندگی از چه چیزی لذت می‌بری؟»

و من در جواب می‌گفتم: «تزکیه»

چون قبلاً خیلی به بازی‌های کامپیوتری و کارتون‌ها علاقه‌مند بودم، از بین بردن آن وابستگی‌ها برایم بسیار سخت بود.

استاد بیان کردند: «ماده‌ و ذهن هر دو یک‌ چیز هستند.» (جوآن فالون)

متوجه شدم که افکار و عقاید بشری‌مان نیز ماده هستند. چیزهایی که دیدیم، شنیدیم و لمس کردیم نیز این مواد را قوی‌تر می‌کردند. اگر من دافا را در ذهنم بنا نمی‌کردم، افکار و عقاید پیشینم مرتبط با کارتون و بازی‌های کامپیوتری می‌توانست مرا کنترل کند.

زمان بیشتری را به مطالعه فا اختصاص دادم و شروع کردم به از بر کردن جوآن فالون. متوجه شدم جهان ارائه شدۀ فا بسیار بی‌نهایت و عمیق بود. دیگر به بازی‌ها و انیمیشن فکر نکردم.

به دوستانم گفتم که فالون دافا خوب است و پیشنهاد کردم که حزب کمونیست را ترک کنند اما آنها موافقت نکردند بنابراین تا مدتی درباره این موضوع با آنها صحبت نکردم.

سخن استاد را به یاد آوردم:

«البته آسان نیست که تفکرتان را یک‌دفعه عوض کرد، اما از امروز به بعد، همان‌طور که در کلاس‌هایم شرکت می‌کنید، به‌تدریج تفکرتان عوض خواهد شد، پس امیدوارم همگی به‌دقت گوش کنید.» (جوآن فالون)

متوجه شدم شکافم این بود که خیلی مشتاق بودم که دوستانم را به یک باره متقاعد کنم. درباره این موضوع همچنان با آنها صحبت کردم تا اینکه پس از گذشت مدتی چند نفر از آنها نه فقط سازمان‌های وابسته به حزب کمونیست را ترک کردند بلکه کتاب‌های دافا را نیز خواندند.

تزکیه در محل کار

سابقاً نمی‌دانستم چطور با مردم همراه شوم. پس از مطالعه دافا به درون نگاه کردم و متوجه شدم من به ظاهر مردم دقت می‌کنم. فکر می‌کردم مردم خوش‌ظاهر افراد خوبی هم هستند در نتیجه به افرادی با ظاهر معمولی نزدیک نمی‌شدم.

در یک کلاس بیمه، کنار خانم چاقی نشستم که پوستش زمخت و تیره بود و از این بابت ناراحت بودم. سپس کلام استاد را به یاد آوردم:

«همان‌طور که به نجات موجودات ذی‌شعور و اعتباربخشی به فا می‌پردازید هر چیزی که با آن برخورد می‌کنید تصادفی نیست. هیچ چیزی به آن سادگی نیست، خواه چیزی باشد که جزئی به‌نظر برسد، افکاری که شخصی دارد، یا زنجیره‌ی وسیعی از افراد و چیزهایی که وقتی درحال روشن‌گری حقیقت هستید با آن‌ها برخورد می‌کنید. اما فقط وقتی قابل‌قبول است که با نیک‌خواهی در قلب‌تان به انجام امور می‌پردازید.» (آموزش فای ارائه شده در منهتن)

به خودم گفتم استاد نظم و ترتیبی دادند تا افکار و عقاید بشری‌ام را درست کنم. من می‌بایست با او صادق، نیک‌خواه و صبور باشم. لبخند زدم و لوازمم را کنار گذاشتم تا او راحت‌تر بنشیند.

خانمی که رفتار و کردار بی‌ادبانه‌ای داشت از من خواست تا او را به خانه برسانم. با اینکه راضی به این کار نبودم اما موافقت کردم. هیچ کدام در اتوموبیل صحبت نمی‌کردیم. برای اینکه آن فضای سنگین از بین برود من سؤالی پرسیدم و او با شور اشتیاق زیادی پاسخ داد. اگر من صرفاً بر اساس ظاهر او قضاوت کرده بودم، هیچ وقت نمی‌توانستم بفهمم که چنین گرم و با ملاحظه است.

خانم زیبایی در چند پروژه با من همکاری می‌کرد. بعد از آشنایی بیشتر، به او علاقه‌مند شدم و دلم می‌خواست هر روز با او معاشرت کنم. او نیز احساس متقابلی از خود نشان می‌داد. می‌دانستم نباید اجازه دهم چنین اتفاقی بی‌افتد زیرا من مرد متأهلی بودم در نتیجه افکارم را کنترل کردم.

منزل یکی از همکارانم نزدیک منزل ما بود و چند بار درخواست کرد او را برسانم. چند روز این کار را کردم اما او هر روز می‌خواست با من بیاید و این موضوع مرا اذیت می‌کرد اما می‌دانستم که باید به درون نگاه کنم. متوجه شدم انجام کار خوب برای یک بار راحت است اما همیشه شخص خوبی بودن و کارهای خوب انجام دادن سخت بود. پس از اینکه دست از شمارش برداشتم که چند بار او را رسانده‌ام، خیالم آسوده شد.

یک بار که رئيسم را به منزلش رساندم گفت: «مردم در محل کار در مقابل دیگران حرف می‌زنند و می‌خندند اما افراد گستاخ و بد دهن پشت سر آنها حرف می‌زنند.»

گفتم: «من هیچ وقت حرف بدی درباره سایرین نمی‌زنم. اگر کسی هم به من خیانت کند فقط خودم را سرزنش می‌کنم.»

بعداً وقتی به او توصیه کردم که حزب کمونیست و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کند گفت: «بله حتماً. پیش از این خاله‌ام گفته بود که این کار را کنم اما من قبول نکردم. ولی حرف‌های شما را باور دارم.»

تزکیه در خانه

یک بار چند جفت جوراب در تشتی دیدم که برای شستشوی پا از آن استفاده می‌کردیم. من به آنها دست نزدم و منتظر همسرم ماندم تا آنها را بشوید. آنها دو روز همانجا بودند. روز سوم جوراب‌ها در تشتی که صورتم را در آن می‌شستم یافتم! من به شدت عصبانی شدم.

مقالاتی را به یاد آوردم که در آنها گفته شده بود باید قلبمان را تزکیه کنیم تا به سایرین فکر کنیم. اگر من نمی‌توانستم چند جفت جوراب را بشویم، چطور می‌خواستم بگویم که به دیگران فکر می‌کنم؟ شاید این آزمونی برای من بود تا وابستگی خودخواهی‌ام را از بین ببرم. به این طریق جوراب‌ها را شستم.

اغلب پسرم را سرزنش می‌کردم که گاهی خودم از این کار ناراحت می‌شدم اما نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سپس سخنرانی استاد در سیدنی را خواندم درباره اینکه وقتی یک موجود روشن‌بین بزرگ دنیایش را مدیریت می‌کند: «او آن را به‌طور کامل با نیکخواهی و مهربانی و عشق اداره می‌کند.» به درون نگاه کردم و متوجه شدم که زمان کافی برای بازی با او صرف نمی‌کنم تا بتوانم ارزش‌های مثبتی را به او منتقل کنم. دیگر او را به آن اندازه سرزنش نکردم.

حالا اگر پسرم صبح زود از خواب بیدار شود، به او می‌گویم که جوآن فالون را بخواند. من پس از شروع تمرین فالون دافا از لحظ جسمی و ذهنی رشد و ارتقاء بسیاری یافته‌ام. احساس می‌کنم به وسیله قانون بودا دوباره از نو بنا شدم. تمام زندگی سرشار از نور است و هر روز بهتر می‌شود.