(Minghui.org) ماجرای زیر واقعی است. حوادث مشابه فراوانی را تمرین‌کنندگان فالون دافا در چین گزارش کرده‌اند که باور به الهیات افزایش یافته است.

همکاری در بخش حسابداری در شرکتم، در ماه مه 2007 عازم سفری تجاری به شانگهای بود. راننده‌اش جدید بود و اشتباهی کرد که منجر به تصادف شدیدی شد. همکارم را با عجله به واحد مراقبت‌های ویژه (آی‌سی‌یو) در بیمارستانی در شانگهای بردند.

او مدت 33 روز در بخش آی‌سی‌یو، درحالت کما، بدون هیچ علامتی از بهبودی بستری بود. او در سن 20 سالگی، تازه ازدواج کرده و تنها فرزند والدینش بود. هزینه‌های درمانی و هتل و هزینه زندگی والدین و همسرش مسئولیت سنگینی برای شرکت خصوصی ما بوده است. هر روز، رئیس شرکت امیدوار بود که همکارم از کما بیرون بیاید.

من در بخش منابع انسانی کار می‌کردم و شخصاً این همکار را نمی‌شناختم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا، درحد توانم می‌خواستم برای کمک به او کاری انجام دهم. بنابراین از رئیس شرکت خواستم که برای کمک به او به آنجا بروم و او موافقت کرد.

در ابتدا، خانواده همکار را پیدا کردم و با آنها کمی درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت کردم. آنها همگی حمایت و موافقت کردند که علیه آزار و شکنجه با خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) موضع خود را اتخاذ کنند. به هریک از آنها یک یاد بود فالون دافا دادم و به آنها آموختم که این عبارت: «فالون دافا خوب است» را با من تکرار کنند.

پس از اینکه آنها این عبارت: «فالون دافا خوب است» را برای یک ساعت و نیم تکرار کردند، همسرش گفت او می‌تواند میدان انرژی نیرومندی را احساس کند و در بدنش احساس گرما می‌کند. مادر نیز به بودیسم باور داشت. او گفت که می‌تواند حلقه‌های نور را در اطرافم ببیند. آن روز صبح، آنها به من اجازه دادند که همراه‌شان برای ملاقات یک ساعت در روز خانواده با همکارم بروم.

هنگامی‌که آنجا بودیم، موسیقی فالون دافا را از دستگاه پخش کردم. پس از زمان کوتاهی سر و بدنش شروع به حرکت کرد...

برای باقی روز، اعضای خانواده‌اش به تکرار: «فالون دافا خوب است» ادامه دادند. روز بعد، همکارم از کما بیرون آمد. اولین کلماتش اینها بودند: «می‌خواهم آب پرتقال بنوشم.»

چنین کمای بلند مدتی، به‌آسانی می‌تواند به آسیب دائم ذهنی و فیزیکی منجر شود. اما، او توانست فقط طی چند ماه به‌طور کامل شفا یابد. اخیراً، در یک دانشگاه معتبر در مقطع فوق لیسانس فارغ‌التحصیل شد. در حال حاضر او و همسرش یک دختر دوست داشتنی نیز دارند.

پس از این حادثه، هر موقع که نزد این همکار می‌روم، او با قدردانی به من می‌گوید: «استاد شما بزرگ است!»