فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

رفتار درست، نمایان‌گر خوبی دافا

5 اوت 2017 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در شهر چونگ‌چینگ، چین

(Minghui.org) حدوداً 60 ساله هستم. قبل از اینکه تمرین دافا را آغاز کنم، زندگی بسیار سختی داشتم. هنوز نوزاد بودم که والدینم هر دو درگذشتند و من به فرزندی پذیرفته شدم. انقلاب فرهنگی با تحصیلم در مدرسه مداخله کرد و فقط توانستم مدرکِ اتمام دوره دبستان را بگیرم. برای «بازآموزی» مرا به حومه شهر فرستادند. اگرچه ضعیف و رنجور بودم، اما هنوز مجبور بودم کارهای سخت و سنگین انجام دهم. در نتیجه به روماتیسم مبتلا شدم.

در بازگشت به محل زندگی‌ام، وضعیت روماتیسمم بدتر شد و بر قلبم تأثیر گذاشت. همچنین به سایر بیماری‌ها، ازجمله سنگ کیسه صفرا، التهاب کیسه صفرا و مشکلات معده مبتلا شدم. برای مدتی طولانی تحت درمان قرار گرفتم و باید مراقب خورد و خوراکم نیز می‌بودم.

در نوامبر 1997 به‌محض یادگیری فالون دافا، شاهد تغییرات مثبت زیادی در خودم بودم! می‌توانستم به‌خوبی بخوابم و پس از مدت کوتاهی می‌توانستم هر چیزی بخورم. روماتیسم، مشکل قلبی و همه بیماری‌های دیگرم ازبین رفتند. چهره‌ رنگ پریده‌ام به چهره‌ای سرخ‌و سفید و سالم تبدیل شد.

جیانگ زمین، رئیس سابق رژیم کمونیست، آزار و شکنجه فالون دافا را در سال 1999 آغاز کرد. شوهرم نیز فالون دافا را تمرین می‌کند. قبل از اینکه در تمرین‌مان ثابت‌قدم شویم، تحت آزار و اذیت قرار گرفتیم. شوهرم بین سال‌های 1999 و 2003 چند بار دستگیر و بازداشت شد.

اداره مشکلات

مادرشوهرم حدود 80 سال دارد و از دوران بچگی ضعیف و بیمار بوده است. هرگز شخص خوش‌فکری نبود، اما پس از اینکه در محل کارش به سِمت مدیریت رسید، به فردی بسیار مدعی و خودخواه تبدیل شد و خودش را بسیار سطح بالا در نظر می‌گرفت. برای فرزندانش خیلی سخت بود که او را راضی نگه‌دارند و با او همراه و سازگار باشند. وقتی پیرتر شد، فرزندانش تصمیم گرفتند او را به خانه سالمندان ببرند.

در مسیرمان به خانه سالمندان، متوجه شدم که خیلی ناراحت است. وقتی به آنجا رسیدیم نیز متوجه شدم که آن مرکز به‌خوبی آنچه در روزنامه شرح داده‌ شده بود، به‌نظر نمی‌رسد. با خودم فکر کردم که به‌عنوان یک تمرین‌کننده باید چه کار کنم.

به درون نگاه کردم. اگر با تصمیم فرزندانش موافقت می‌کردم، آیا مانند فردی عادی رفتار نکرده بودم؟ ازآنجا که از سختی می‌ترسیدم، مایل نبودم از مادرشوهر سالمندم مراقبت کنم. احساس می‌کردم این نگرش یک تمرین‌کننده نیست، بنابراین تصمیم گرفتم او را به خانه خودم ببرم.

چند بار مجبور شدیم او را در بیمارستان بستری کنیم. وقتی بستری می‌شد، طوری از او مراقبت می‌کردم که گویا مادر خودم است. برای همه وعده‌های غذایی‌اش آشپزی می‌کردم و آنها را به بیمارستان می‌بردم. او تحت تأثیر رفتار من، دست از باور به دروغ‌های حزب برداشت و به دافا باور آورد.

در مرحله‌ای تصمیم گرفت بعد از فوت، خانه‌اش را به خانواده برادرشوهرم بدهد. من و شوهرم فقط یک خانه داشتیم، درحالی که برادرشوهرم و همسرش چند خانه داشتند. مادرشوهرم نزد ما مانده بود و فرزندانش از او مراقبت نمی‌کردند. تحت چنین شرایطی منطقی بود که ما را وارث خانه خود بداند، اما او تصمیم گرفت خانه‌اش را به آنها بدهد.

ازآنجایی که فالون دافا را تمرین می‌کنم، ناراحت نشدم. درعوض، خیلی آرام بودم. حتی به خودم یادآوری کردم تا زمانی که در قید حیات است، به‌خوبی از او مراقبت کنم. او از نگرش و رفتار من خیلی خوشحال بود و مکرراً به مردم می‌گفت که من چقدر خوب و عالی هستم!

رفتار درست من نگرش دوستان و وابستگان‌مان را نیز نسبت به دافا تغییر داده است. آنها دیگر به دروغ‌های حزب گوش نمی‌دهند، از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته به آن نیز خارج شده‌اند و اغلب به سایرین می‌گویند: «فالون دافا خوب است!»

مزایای حاصل از باور به فالون دافا

در زمین‌لرزه سال 2008 در شهر ونچوآن، خواهرم درحال آشپزی بود که ناگهان صدای مردم را شنید که فریاد می‌کشیدند: «بدوید! زود باشید! زمین‌لرزه است!» او کلیدش را برداشت و به‌سرعت در را قفل کرد و به پایین پله‌ها دوید.

وقتی به محل امنی رسید، ناگهان به‌خاطر آورد که درحال آشپزی بوده و نمی‌دانست که آیا اجاق را خاموش کرده یا نه. ترسیده بود و نمی‌دانست چه کار کند. بنابراین تصمیم گرفت برگردد و اجاق را خاموش کند.

او در طبقه ششم زندگی می‌کرد. هنگامی که از پله‌ها بالا می‌رفت، ساختمان می‌لرزید و بالا رفتن از پله‌ها سخت بود. او ناگهان به‌خاطر آورد که باید در مواجهه با خطر، عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را ازبر بخواند. به‌محض اینکه این عبارات را تکرار کرد، به‌راحتی توانست از پله‌ها بالا برود.

او به منزل برگشت و اجاق را خاموش کرد. درطبقه اول ساختمان‌شان مهدکودکی بود. به‌محض اینکه به پایین پله‌ها رسید، دید که کارکنان هنوز درحال بیرون بردن کودکان از ساختمان هستند. او ناگهان حرف‌هایم درباره خوب بودن را به‌خاطر آورد و به آنها کمک کرد تا کودکان را به مکان امنی برسانند. بعداً که به خانه من آمد، گفت که طی آن فاجعه، حقیقتاً احساس می‌کرد استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، به او کمک م