(Minghui.org) درود بر استاد و هم‌تمرین‌کنندگان:

در طول مسیر تزکیه‌ام در بیش از ده سال گذشته، بارها دچار لغزش شده‌ام، اما با توجه به وقت و زمانی که استاد با تحمل عظیم‌شان برای‌مان طولانی کرده‌اند، مأموریت یک تمرین‌کننده در دوره اصلاح فا، نیکخواهی عظیم استاد و محافظت استاد از مریدان، قدردانی‌ام از ایشان در کلمات نمی‌گنجد.

مادربزرگم فا را در سال 1996 کسب کرد. هر بار که به دیدنش می‌رفتم، او پنج تمرین را به من نشان می‌داد و می‌خواست که دافا را تمرین کنم، اما همیشه کار را بهانه می‌کردم و می‌گفتم برای انجام تمرینات وقت ندارم. پدر و مادرم تزکیه در دافا را در سال 1997 شروع کردند. همه بیماری‌های مادرم در مدتی کمتر از یک ماه ناپدید شد و او دیگر دارو مصرف نکرد.

مادرم پیشنهاد کرد که من نیز دافا را تمرین کنم. به او گفتم: «اگر احساس خوبی داری، پس آن را به‌خوبی تمرین کن. اگر وقت داشته باشم، من نیز آن را تمرین می‌کنم،» اما تمرین مدیتیشن را همراه او انجام می‌دادم و می‌توانستم بیش از نیم ساعت در حالت لوتوس بنشینم. گاهی اوقات جوآن فالون را نیز می‌خواندم.

خودداری از امضای پرچم کمونیست

من معلم یکی از بهترین دبیرستان‌ها در شهرم بودم. بعد از شروع آزار و شکنجه در سال 1999، مدیر مدرسه‌مان اعلام کرد که همه معلمان و دانش‌آموزان باید پرچم سرخ را امضاء کنند و قول بدهند که فالون دافا را تمرین نخواهند کرد.

فکر کردم: «مادرم از انواع بیماری‌ها رنج می‌بُرد،» حتی در مرحله‌ای می‌خواست دست به خودکشی بزند. به‌دنبال درمان‌های پزشکی رفت، اما فایده‌ای نداشتند. بعد از تمرین دافا، بیماری‌هایش واقعاً ازبین رفتند. بنابراین هیچ چیزی نتوانست مرا مجبور کند که آن پرچم را امضاء کنم.

همه دیدند که بدون امضاء کردن آن پرچم، به دفترم برگشتم. از پنجره دفترم می‌دیدم که هزاران نفر نام‌شان را روی پرچم امضاء کرده‌اند. قلبم مملو از تأسف بود.

همکارانم پرسیدند که چرا از امضای پرچم خودداری کردم. گفتم: «فالون دافا حقیقت، نیکخواهی و بردباری را تمرین می‌کند. آن خوب است، چرا باید آن پرچم را امضاء کنم؟» همکارانم شجاعتم را تحسین کردند.

بعد از اینکه به‌طور حقیقی تمرین دافا را شروع کردم، متوجه شدم که این آزمایشی برای من بود. آن پایه و بنیانی را نیز برایم ایجاد کرد تا حقایق را برای همکارانم روشن کنم.

تشویق از جانب استاد

در سال نوی چینی 2003 که به دیدار والدینم رفته بودم، با هم دو سخنرانی از جوآن فالون را مطالعه کردیم. آن شب رؤیایی داشتم. در آن رؤیا یک پنجره مربعی در آسمان غبارآلود بازشد و نوری طلایی از پنجره به بیرون تابید. سپس متوجه شدم که نردبانی از پنجره آویزان است.

مادرم از بیرون به پنجره تکیه داده بود و دست تکان می‌داد، بنابراین تصمیم گرفتم از نردبان بالا بروم. وقتی به پایین نگاه کردم، آسمان با ابرهای سیاه پوشیده شده بود و به‌نظر می‌رسید که خیلی خطرناک است. فکر کردم برای جلوگیری از غرق شدن در آن ابرهای تاریک، می‌بایست به بالا رفتن ادامه دهم.

همچنان بالا رفتم. جهان زیبا و درخشانی را با شن‌های نرم و سفید و آب شفاف کریستالی دیدم. مادر و پدرم در کنار آب در حال انجام مدیتیشن نشسته بودند. مادرم به من خوشامد گفت. به او گفتم که قبلاً فا را کسب کرده‌ام. فکر می‌کنم که این رؤیا تشویقی از جانب استاد بود.

استاد بیان کردند:

«فالون دافا براي اولين بار در سراسر اعصار، سرشت عالم- فای بودا- را به بشريت عرضه کرده است، اين معادل فراهم کردن نردباني براي آنها براي صعود به آسمان است.» («تعليمات در بوديسم ضعيف‌ترين و کوچک‌ترين بخش قانون بودا است» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

بعد از آن، هر زمان در مسیر تزکیه‌ام با سختی‌ها مواجه شده‌ام، به‌یاد آن رؤیا ‌افتاده‌ام. می‌دانم که همه این رنج‌ها و موانع پله‌های نردبانی است که ما را به سوی بهشت هدایت می‌کند.

رها کردن وابستگی به شهرت و نفع شخصی

ازآنجاکه آن پرچم سرخ را امضاء نکردم، همکارانم نگرانم بودند. فکر می‌کردند که مدیر با من بحث‌وجدل خواهد کرد یا گزارش مرا به پلیس خواهد داد، اما من هیچ تصور یا ترسی در ذهنم نداشتم، بنابراین هیچ اتفاقی برایم نیفتاد.

من رئیس یک گروه تقریباً 50 نفره بودم و اکثر معلمان، خانم بودند. اغلب بحث‌وجدل‌هایی صورت می‌گرفت، اما این جریان مرا به‌هم نمی‌ریخت، چراکه برای اداره آن موقعیت‌ها از الزامات دافا پیروی می‌کردم.

استاد بیان کردند:

«با نگاه از زاويه‌اي ديگر، اگر تمامي موقعيت‌هاي رهبري در اجتماع مردم عادي، با افرادي مانند ما که مي‌توانند مواردي مانند شهرت و علاقه‌ شخصي خود را رها ‌کنند اشغال شود، چه منفعت بزرگي براي مردم به‌ارمغان مي‌آورد؟» («تزکیه و کار» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

مهم‌ترین مسئلۀ مدرسه توزیع عناوین شغلی بود، چراکه آن عناوین به‌طور مستقیم به حقوق و دستمزد یک کارمند مرتبط می‌شد. برخی از همکاران سعی می‌کردند با دعوت من به رستوران‌های فانتزی یا دادن هدیه‌هایی مانند کارت‌های خرید، به من رشوه بدهند. از پذیرش هرچیزی خودداری کرده و درخصوص دیدگاه دافا درباره به‌دست آوردن و ازدست دادن با آنها صحبت می‌کردم. با ارائه کلاس‌های کیفیت، فرصت یکسانی را به همۀ اعضای تیمم داده و به آنها آموزش می‌دادم که چطور مقالاتی عالی بنویسند و از تقلا برای شهرت و منفعت خودداری می‌کردم.

استاد بیان کردند:

«...اما رشد واقعی از رها كردن چیزها پیش خواهد آمد، نه از به‌دست آوردن آنها.» («آموزش فا در سال ۲۰۰۲ در كنفرانس تبادل تجربه در فیلادلفیا در امریكا»)

زمانی که وابستگی‌هایم به شهرت و نفع شخصی را رها کردم و حقیقتاً به سایرین فکر کردم، هیچ یک از چیزهای مادی‌ام را ازدست ندادم. در عوض چیزهای بسیار بیشتری کسب کردم. عنوان برجسته‌ترین معلم، جوان‌ترین معلم موفق، را به من دادند و پایان‌نامه‌ام نیز برنده جایزه اول استانی شد. در تولید کتاب‌های درسی زبان چینی دبیرستان استانی نیز کمک می‌کردم.

معرفی دافا

همه همکارانم به من اعتماد داشتند. همه مدیران موظف بودند که اعضای جدیدی را برای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آموزش دهند. در جلسه آموزشی‌ام ابتدا مسیر حرکت حزب را شرح دادم. سپس درباره فالون گونگ و اینکه چقدر از مزایای تمرین دافا بهره‌مند شده‌ام و حقایق رویداد خودسوزی سال 2001 و چیزهای بسیار بیشتری صحبت کردم. همه با علاقه بسیار زیاد به حرف‌هایم گوش می‌دادند.

بعد از اینکه رهبر گروه شدم، گروهم هیچ عضو جدیدی برای حزب نگرفت. در عوض همۀ اعضاء حزب را ترک کردند.

سالی که آزار و شکنجه در شدیدترین وضعیت خود بود، هرگز این واقعیت را که یک تمرین‌کننده دافا هستم، مخفی نگه‌نداشتم و حقیقتاً خوشحالم که همکارانم در رابطه با عضویت‌شان در حزب، دست به انتخاب درستی زده‌اند.

یکی از همکارانم که از حزب خارج شده بود، مرا به خانه‌اش دعوت کرد. حقیقت را برای خواهر، دختر و برادرزاده‌اش روشن کردم. آنها اسکناس‌هایی را به من نشان دادند که روی‌شان پیام‌های روشنگری حقیقت نوشته شده بود. مریدان دافا را نیز تحسین کردند و گفتند که آنها افراد فوق‌العاده و بااستعدادی هستند. آن خانواده ح.ک.چ را ترک کردند. دختر همکارم قبل از سفر به ژاپن در سال 2010، از مادرم کتاب جوآن فالون را درخواست کرد. در مارس 2011، یک روز همکارم از خارجِ کشور با من تماس گرفت و باهیجان گفت: «خداوند ما را مورد برکت خودشان قرار دادند، از شما متشکریم.»

دختر جوان او شب قبل از زمین‌لرزۀ یازدهم مارس، شهر محل زندگی‌اش، توکیو، را ترک کرد. او بلیطی خرید و موفق شد سوار هواپیمای برگشت به چین شود. روز بعد شهر محل سکونت او ویران شد. پروازهای زیادی وجود داشتند که در فرودگاه توکیو گیر کردند، اما هواپیمای او به‌موقع از زمین بلند شد. به او گفتم که استاد دافا از او محافظت کرده‌اند.

توهم کارمای بیماری

در آوریل 2013 شکمم ورم کرد، گویا با گاز پر شده بود و نمی‌توانست تخلیه شود. وقتی به شکمم دست می‌زدم، احساس می‌کردم که چیزی مانند ضربان قلب در آن می‌تپد. نمی‌توانستم چیزی بخورم و اگر سعی می‌کردم بخورم، حالت تهوع و تورم افزایش می‌یافت. سپس بدون توقف غذا می‌خوردم، چراکه باعث می‌شد برای مدت کمی احساس بهتری داشته باشم.

ذهنم روشن بود، افکار درستم قدرتمند به‌نظر می‌رسید و مصمم بودم که بر ایمانم ثابت‌قدم باقی بمانم. به درون نگاه کردم. وابستگی‌های بسیاری را یافتم و احساس کردم که خودم را به‌طور واقعی تزکیه نکرده‌ام. سخنرانی‌های استاد مربوط به بیماری‌ها، همچنین تبادل تجربه‌های مرتبط با همین موضوع را در وب‌سایت مینگهویی مطالعه کردم. به‌طور مداوم نیز تکرار می‌کردم:

«چه چیزی برای ترسیدن وجود دارد؟» (هنگ یین 2)

در شب‌ نمی‌توانستم بخوابم تا اینکه خسته ‌شدم و به خواب رفتم. بعد از بیدار شدن معده‌ام هنوز متورم بود. شوهرم گفت که برای معاینه به بیمارستان بروم. به او گفتم که خوب خواهم شد، اما نگران بودم.

سپس با خودم فکر کردم: «در گذشته ازبین بردن کارما هرگز اینقدر طول نمی‌کشید. من هنوز وابستگی‌هایی دارم که ازبین نرفته‌اند، پس شاید استاد دیگر از من مراقبت نمی‌کنند؟ شاید شکافی دارم و نیروهای کهن در حال حمله به من هستند؟ آیا استاد در حال ازبین بردن کارمای من هستند یا نیروهای کهن هستند که مرا تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند؟»

این وضعیت به‌مدت چند ماه طول کشید. در شروع سپتامبر علائم بیماری بدترشد. شوهرم گفت که ممکن است باردار شده باشم و پزشک هم آن را تأیید کرد.

نمی‌دانستم که شرایطم ناشی از بارداری است یا خیر. سپس به‌خاطر آوردم که اگر فرد نتواند یک آزمایش را بگذارند، آزمایش بعدی منتظر نخواهد ماند. در اوایل اکتبر، مشکلات بیشتری اتفاق افتاد. به‌گفته پزشک، دو طرف جفت جنین در حال جدا شدن بود، بنابراین جنین قادر به زندگی نبود. شوهرم اصرار می‌کرد که سونوگرافی انجام دهم و باتوجه به مشکلات کیسه صفرایم، عمل جراحی ضروری بود. پزشک از من خواست که در اسرع وقت تصمیم بگیرم و پیشنهاد کرد که به وب‌سایتی در مورد سرطان نگاهی بیندازم.

پیشگویی

در آن لحظه تعالیم استاد درباره پیشگویی را به‌یاد آوردم که احتمالاً شبیه مراجعه من به پزشک بود.

استاد بیان کردند:

«پس همگی درباره این بیندیشید: اگر نزد یک فال‌بین بروید، آیا به او گوش نمی‌دهید و به او باور نمی‌آورید؟ پس، آیا این یک بار روانی را برای شما به‌وجود نیاورده است؟ اگر خودتان را با فکر کردن درباره آن ناراحت کنید، آیا یک وابستگی نیست؟ پس چگونه این وابستگی می‌تواند ازبین برود؟ آیا خودتان یک مشکل و محنتی را برای خودتان اضافه نکرده‌اید؟ آیا مجبور نیستید که درد و محنت بیشتری را برای رها کردن این وابستگی تحمل کنید؟ با هر آزمایش و هر درد و رنجی این سؤال وجود دارد که آیا در تزکیه به بالا صعود می‌کنید یا به پایین می‌روید. تزکیه همان‌گونه که هست به اندازه کافی مشکل است، اما شما می‌روید و درد و رنجی دیگر نیز به آن اضافه می‌کنید. چگونه می‌توانید ازپس آن برآیید؟ (جوآن فالون)

بعد از انتخاب یک مسیر انحرافی بزرگ، هنوز نفخ شکمم از بین نرفته بود و بنابراین برایم خیلی سخت بود، در حالی که در معده‌ام سروصدا می‌کرد. روحیه‌ام نیز به‌شدت ضعیف شده بود.

استاد بیان کردند: «در رویارویی با آزمون‌ها، سرشت حقیقی دیده می‌شود» («دیدن سرشت حقیقی» از هنگ یین 2)

باور به استاد و فا

فقط در طول سختی‌ها است که متوجه می‌شویم کوشا هستیم یا خیر و چقدر در مسیر تزکیه‌مان ثابت‌قدم هستیم. من عمیقاً از خودم ناامید شده بودم و احساس می‌کردم لایق این نیستم که یک تزکیه‌کننده باشم.

با مادرم تماس گرفتم و گریه کردم. او به‌آرامی گفت: «آیا ما استاد را نداریم؟ فای بودا بی‌حدومرز است. استاد قدرتمند هستند. این احساسات را کنار بگذار و بدان هرچیزی که می‌بینی در واقع غیرواقعی و توهم است. امور بعد از رسیدن به‌نهایت، به‌ناچار برعکس می‌شوند! آیا این چیزِ فوق‌‌العاده‌ای نیست؟»

صحبت‌های مادرم چشمانم را باز کرد. متوجه شدم هدفم این است که از طریق مطالعه فا و نگاه به درون، در سریع‌ترین زمان ممکن «درمان شوم». زمانی که سلامتی‌ام بهبود نیافت، ترسیدم. به‌دلیل اینکه به‌خوبی عمل نمی‌کردم، شیطان با من مداخله می‌کرد. در واقع بدین معنی که به‌طور ناخودآگاه وجود نیروهای کهن را تصدیق می‌کردم. به‌دلیل آن طرز تفکر در حال قدم نهادن در یک سراشیبی بودم؛ یک سراشیبی‌ پر از سختی‌هایی که نیروهای کهن نظم و ترتیب داده بودند.

استاد بیان کردند:

«زمانی که در طول تزکیه‌تان با آزمون‌های سخت مواجه می‌شوید، مجبورید خودتان را تزکیه کنید و به خودتان نگاه کنید - آن به معنی تصدیق آزمون‌های سختِ نظم و ترتیب داده شده توسط نیروهای کهن و سعی در خوب عمل کردن در بین آزمون‌های سختی که آن‌ها نظم و ترتیب داده‌اند نیست؛» («آموزش فا در کنفرانس فای شیکاگو ‏۲۰۰۴‏»)

متوجه شدم که نگاه به درون به‌منظور یافتن نقاط ضعفم است. فرد از طریق نگاه کردن به اصول فا و پیروی از اصول و الزامات استاد و معیارهای دافا به موفقیت دست خواهد یافت. این هیچ ارتباطی با آزار و شکنجه به‌دست نیروهای کهن ندارد.

باور به استاد و دافا مهم است. تا زمانی که افکار درست قدرتمند داشته و به‌طور محکم و استوار به استاد و دافا باور داشته باشیم، آسیب نخواهیم دید. اگر بتوانیم به هدف پایدار و بدون تأثیر نگه‌داشتن قلب‌مان برسیم، وضعیت تغییر خواهد کرد. اگر ذهن‌تان بتواند به حالتی از بی‌عملی برسد، آنگاه آن قلمروی شماست.

هنگام مواجهه با یک مشکل، سعی کنید توجه و انرژی بیش‌ازحدی را صرف آن نکنید. اگر بتوانید خودتان را از آن جدا کنید یا حتی بتوانید آن را فراموش کنید، آن مشکل‌ را مطمئناً به‌سرعت پشت سرخواهید گذاشت. گاهی اوقات درک نمی‌کنیم که دافا چقدر عظیم است. در واقع، اینطور نیست که قدرت دافا متجلی نمی‌شود، بلکه مشکل در کمبود تزکیه محکم و استوار و ایمان ما است.

بعد از درک فای استاد، فا را با پشتکار مطالعه کردم. هر روز صبح به مطالعه فای اپک تایمز می‌پیوستم و هنگام انجام کارهای خانه به رادیو مینگهویی گوش می‌دادم. هر شب بعد از شام با دخترم فا را مطالعه می‌کردم. هر فکرم را تزکیه می‌کردم و هرگاه افکار منفی ظاهر می‌شد، آنها را فوراً رد می‌کردم. فکر کردن در مورد بیماری‌هایم را کنار گذاشتم و اجازه نمی‌دادم توهمات مرا ناراحت کنند.

تغییر در نگرش شوهرم

بعد از اینکه فا را کسب کردم، همیشه دوست داشتم که شوهرم نیز تزکیه کند، اما بدون توجه به اینکه درباره چه چیزی صحبت می‌کردم، او هرگز گوش نمی‌کرد. بعد از آمدن به کانادا، مکرراً از او خواستم که به دیدن راهپیمایی‌های گروه مارش تیان گوئو برود، اما او قبول نمی‌کرد. زمانی که کتاب نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را به او دادم، به آن نگاه نکرد و زمانی که به او گفتم از ح.ک.چ خارج شود، ‌گفت که دیگر عضو حزب نیست. ناامید شده بودم و فکر می‌کردم: «این برای خوبی خودت است، با این حال تو هنوز اینگونه با من رفتار می‌کنی!»

استاد بیان کردند:

«بزرگ‌ترین تجلی شن نیک‌خواهی است، و این نمایشی از انرژی عظیم است.» («آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فای واشنگتن دی‌سی ۲۰۰۹»)

من فاقد نیکخواهی واقعی بودم. آن نوع شفقتی که استاد در مورد آن صحبت می‌کنند که بدون امیال و آرزو و نفع شخصی است. نیکخواهی من از احساسات نشأت می‌گیرد. هر دو جنبه مثبت و منفی درخصوص احساسات وجود دارند. قسمت منفی شامل بخشی است که خودخواه است - به همین دلیل انتظار جبران از سوی سایرین را دارم. هنگامی که فکر می‌کنم جبران یا بازخورد شایسته‌ای را دریافت نکرده‌ام، احساس ناراحتی می‌کنم. نفرت یا خشم می‌توانند از عشق پدیدار شوند.

استاد بیان کردند:

«چی یک شخص نمی‌تواند چی دیگری را محدود کند.» (جوآن فالون)

بنابراین شکایت کردن از شوهرم را کنار گذاشتم و به او گفتم من آنطور که او دائماً به من می‌گوید خوب هستم، فرد خوبی نیستم و از یک فرد خوب بودن فاصله دارم.

استاد بیان کردند:

«يک شخص پليد از حسادت زاده مي‌شود.
با خودخواهي و خشم، درباره‌ي بي‌عدالتي‌هايي که برايش پيش مي‌آيد گله و شکايت مي‌کند.
يک شخص خيرخواه هميشه قلبي از شفقت و نيک‌خواهی دارد.
بدون هيچ نارضايتي و نفرت، سختي‌ها را با شادماني و مسرت تحمل مي‌کند.» («قلمروها» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

هنوز صحبت‌هایم را تمام نکرده بودم که شوهرم پاسخ داد: «تعالیم و نوشته‌های استاد بسیار خوب هستند. من با نام واقعی‌ام از ح.ک.چ خارج خواهم شد.»

نمی‌توانستم آنچه با گوش‌هایم می‌شنوم را باور کنم. او یک بار دیگر این مسئله را به من یادآوری کرد و من به‌سرعت موافقت کردم. به درون نگاه کردم و متوجه شدم که شین‌شینگم کمی بهبود یافته است، بنابراین شوهرم نگرشش را تغییر داده است.

حقیقتاً شگفتی آنچه استاد بیان کرده‌اند را درک کردم: «تزکیه در مورد اصلاح خودتان است،...» («آموزش فای ارائه شده در جلسه اپک تایمز»)

زمانی که شوهرم از محل کار به خانه آمد، اطمینان حاصل کرد که کار خروجش از ح.ک.چ را انجام داده‌ام.

هنگام تبلیغ شن یون، ما مجبور بودیم بروشورهای شن یون را ایمیل کنیم. هزاران آدرس ایمیل به من داده شده بود تا آنها را سازماندهی کنم. آن کار وقت‌گیری بود.

شوهرم دید که برای ساعت‌ها به‌سختی کار می‌کنم و چند سؤال مهم درباره آدرس‌ها پرسید. وقتی گفتم که صدها هزار آدرس وجود دارد، آدرس‌ها را از من گرفت، برنامه‌ای در کامپیوتر نوشت و در کمتر از 30 دقیقه آن کار را انجام داد.

بین سال‌های 2007 و 2013 بهترین بلیط‌ها را برای شوهرم خریدم تا به دیدن نمایش‌های شن یون برود، اما هرگز از او نپرسیدم که نظرش درباره آن چیست. انواع‌واقسام دلیل‌ها را پیدا می‌کردم که او را مجبور به دیدن این نمایش کنم.

بعد از سال 2013 درباره شن یون از او پرسیدم و دیگر او را مجبور به رفتن نکردم. امسال، او بدون جروبحث موافقت کرد که به دیدن نمایش برود و حتی در مسیر خانه، برای اولین بار درباره رقص‌های مورد علاقه‌اش صحبت کرد.

با نگاه به خود، متوجه شده‌ام که به‌خاطر وابستگی‌های بشری‌ام بارها موفق نشدم آزمایش‌ها را بگذرانم که باعث طولانی شدن آزمون‌ها شد، اما وقتی احساساتم را کمی رها کردم، کمی خلوص آشکار و اندکی نیکخواهی حقیقی ظاهر شد.

(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه فالون دافای کانادا، 2017)