(Minghui.org) در سال 2011 به‌خاطر سرگیجه شدید، نزدیک بود جانم را ازدست بدهم. هیچ کسی نمی‌توانست مرا درمان کند. باید در بستر دراز می‌کشیدم و حتی در هوای به‌شدت گرم، چند بطری آب گرم در اطرافم می‌گذاشتم. وضعیت رقت‌انگیزی داشتم و هیچ کسی نمی‌توانست به من کمک کند.

دافا مرا نجات می‌دهد

در عمق ناامیدی، با فالون دافا آشنا شدم. تمرین‌کننده‌ای که او را می‌شناختم، نسخه‌ای از جوآن فالون و یک دی‌وی‌دی از نمایش شن‌یون را برایم آورد. این دومین باری بود که این کتاب را برایم می‌آورد.

اولین بار در سال 2002 بود که او درباره فالون دافا به من گفت، اما از ترس ازدست دادن شغلم آن را شروع نکردم. سرپرستم دستور داد که کتاب را پس بدهم و فالون دافا را تمرین نکنم. می‌گفت: اگر به خواندن این کتاب اصرار کنم، شغلم را ازدست خواهم داد.

9 سال بعد که در آستانه مرگ بودم، او دوباره این کتاب را به من داد. به خانه‌ام آمد و گفت که فقط دافا می‌تواند مرا نجات دهد. آنقدر تحت تأثیر قرار گرفته بوم که چشمانم پر از اشک شده بود. این بار حرفش را باور کردم.

او دی‌وی‌دی شن‌یون را برایم پخش کرد و من روی کاناپه دراز کشیدم تا آن را تماشا کنم. مسحور آن نمایش شده بودم و اشک بر گونه‌هایم جاری بود. ناگهان متوجه شدم که دیگر سرگیجه ندارم. برایم مبهم بود و سرم را تکان می‌دادم. اما همچنان احساس گیجی نداشتم. پس از تماشای کل دی‌وی‌دی، توانستم بایستم و در اطراف قدم بزنم.

خیلی هیجان‌زده شده بودم. درحالی که اشک می‌ریختم، کتاب دافا را در دست داشتم. بالاخره فا را کسب کردم و تمرین‌کننده دافا شدم. دافا مرا نجات داد. استاد مرا از آستانه مرگ نجات دادند! تمام داروها و نسخه‌های پزشکی‌ام را دور ریختم و تمرین فالون دافا را شروع کردم.

در چند سال گذشته، هرگز حتی یک قرص هم مصرف نکرده‌ام. سایر بیماری‌هایی که برای سال‌ها مرا عذاب می‌دادند، از جمله سردرد، تخریب مهره‌های گردنی و فیبروئیدهای رحمم نیز ازبین رفتند. صورتم از سلامتی می‌درخشید و مملو از انرژی بودم. دست‌های زردرنگم سرخ‌وسفید شده بودند. سخنان استاد را دنبال می‌کردم و سه کار را همراه تمرین‌‌کنندگان قدیمی انجام می‌دادم. دوباره متولد و به فرد کاملاً جدیدی تبدیل شدم.

میزبانیِ مطالعه گروهی فا و تبادل تجربه در منزلم

پس از شروع تمرین فالون دافا، همه آنهایی که مرا ‌می‌شناختند، شاهد بهبود معجزه‌آسایم بودند. همسایگان، خویشاوندان و دوستانم یکی‌یکی تزکیه در دافا را آغاز کردند. همسرم نیز این تمرین را شروع کرد.

دخترم پس از دیدن تغییرات زیاد من و هماهنگی‌ای که فالون دافا برای خانواده‌مان به‌ارمغان آورده بود، خیلی از من حمایت می‌کرد.

یک بار شخصی با سرپرست دخترم تماس گرفت و او را ترغیب کرد تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شود. او از دخترم خواست که همراه او به آن تماس گوش دهد. دخترم گفت: «خیلی خوب است. باید بگذاری حرف‌هایش را بشنویم.»

یکی از دوستانش که می‌دانست ما فالون دافا را تمرین می‌کنیم، در مورد این تمرین از او پرسید. دخترم دوباره چیزهای مثبتی در مورد فالون دافا گفت و اظهار کرد که قطعاً در آینده در فالون گونگ تزکیه خواهد کرد.

یک بار که قوزک پایش پیچ خورده بود، عبارات: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» را تکرار می‌کرد. او در عرض سه روز بدون نیاز به هیچ گونه مراقبت پزشکی بهبود یافت.

ما خانواده گرم و مهمان‌نوازی هستیم و دوستان و بستگان‌مان اغلب به دیدار ما می‌آیند. پس از شروع تمرین فالون دافا، درمنزلمان جلسات مطالعه گروهی فا و تبادل تجربه راه‌اندازی کردیم.

دوستان و بستگان از ح.ک.چ خارج شدند و برخی تزکیه را شروع کردند

هر کسی که به دیدارمان می‌آید، گرامی می‌داریمش و معتقدیم که او رابطه‌ای تقدیری با دافا دارد. از هر فرصتی استفاده می‌کنیم تا آنها را به خروج از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن ترغیب کنیم، برای‌‌شان ویدئو‌های اطلاع‌رسانی پخش می‌کنیم تا ببینند و مطالبی درباره فالون گونگ به آنها می‌دهیم تا بخوانند. بسیاری از آنها ح.ک.چ را ترک کرده‌اند. بعضی می‌خواستند کتاب‌های دافا را بخوانند و برخی پنج تمرین فالون دافا را یادگرفته‌اند.

دوستی دارم که به‌عنوان دبیر کمیته امور سیاسی و حقوقی در شهر کار می‌کند. او پس از درک حقایق فالون دافا تصمیم گرفت کتاب جوآن فالون را بخواند و از حزب کمونیست چین خارج شود.

سه تجربه دیگر نیز در این زمنیه دارم.

یک خبرنگار تلویزیونی بعد از تماشای ویدئوی خودسوزی صحنه‌سازی‌شده در میدان تیان‌آن‌من، از ح.ک.چ خارج می‌شود

یک بار یک مجری تلویزیونی در زادگاهم همراه یکی از دوستانم به دیدارم آمد. درباره واقعیت‌های آزار و شکنجه فالون گونگ به‌دست رژیم جیانگ برایش توضیح دادم، ویدئوی «آتش دروغین»، درباره خودسوزی صحنه‌سازی‌شده در میدان تیان‌آن‌من، را برایش گذاشتم تا ببیند و مطالب اطلاع‌رسانی فالون گونگ، همچنین مطالبی درباره برداشت اجباری اعضای بدن تمرین‌کنندگان زنده فالون گونگ را به او دادم.

او پس از آگاه شدن به حقایق، برافروخته شد و گفت: «برای سال‌های بسیار زیادی بیهوده زندگی کردم! نمی‌دانستم که بسیار فریب خورده‌ام.»

او بلافاصله با استفاده از نام واقعی خود از ح.ک.چ خارج شد. همچنین به شوهر و دخترش کمک کرد تا از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

مدیرعاملی پس از تماشای ویدئوی راهپیمایی روز جهانی فالون دافا در نیویورک، تمرین فالون دافا را شروع می‌کند

یک بار مدیرعاملی به خانه‌ام آمده بود و من ویدئوی راهپیمایی روز جهانی فالون دافا در نیویورک را به او نشان دادم. او در حال تماشای این ویدئو جریانی الکتریکی را در اطراف بدنش احساس ‌کرد. پس از بازگشت به خانه، متوجه شد درد و بی‌حسی‌ای که شانه‌ها و دست‌هایش را برای سال‌ها اذیت می‌کرد، ناپدید شده‌ است. در ساعات اولیه صبح روز بعد، به خانه‌ام آمد و پرسید که آیا می‌تواند دوباره آن ویدئو را تماشا کند. او در مورد دست‌هایش به من گفت و دوباره و دوباره اظهار کرد که فالون دافا شگفت‌انگیز است.

یک نسخه از جوآن فالون را نیز خریداری کرد و آن را همه جا همراه خود داشت، حتی زمانی که به خارج از کشور سفر می‌کرد. او مطالب فالون دافا را از خارج از کشور می‌آورد وآنها را با ما به‌اشتراک می‌گذاشت. همچنین هر زمان که فرصتی به‌دست می‌آورد، درباره واقعیت‌های فالون گونگ به مردم می‌گفت.

او یک تجربه‌ شگفت‌انگیز را با ما در میان گذاشت: یک بار در حین اینکه عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را در سکوت تکرار می‌کرد، فاشن (بدن قانون) استاد را در کنار خود دید. او به‌وضوح از محافظت استاد آگاه بود.

دوستی 90 ساله از حزب کمونیست چین خارج می‌شود و تمرین دافا را آغاز می‌کند

من دوستی 90 ساله دارم. او برای 70 سال عضو حزب کمونیست چین بود و مارکسیسم را نیز تدریس می‌کرد.

یک بار شوهرم درباره فالون دافا به او گفت. او بسیار هیجان‌زده شد و از شوهرم پرسید که چرا زودتر از این درباره حقایق فالون دافا به او نگفته بود. او یک کتاب دافا درخواست کرد، از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شد، عکس مائو را از دیوار خود برداشت و آن را دور انداخت.

وقتی نسخه‌ای از کتاب جوآن فالون را تهیه کرد، مکرراً می‌گفت: «آن را هزار بار خواهم خواند.»

پس از اینکه خواندن جوآن فالون را به پایان رساند، در‌ک‌های خود را با گروه مطالعه فای‌مان به‌اشتراک گذاشت: «استاد لی بسیار عالی هستند! جوآن فالون کتابی آسمانی است. فالون گونگ مورد بی‌انصافی قرار گرفته است! این یک بی‌عدالتی عظیم و باورنکردنی است.»

او با سوزاندن و فروختن تمام کتاب‌های ح.ک.چ خود، از دست آنها راحت شد و گفت: «مارکسیسم می‌تواند به جهنم برود.»

بعد از آن، تمرین فالون دافا را آغاز کرد و مسن‌ترین تمرین‌کننده در جلسات مطالعه گروهی فا در محله ما بود.

او بعد از شروع این تمرین خیلی تغییر کرد. چهره‌اش از سلامتی می‌درخشید. پوست چروکیده‌اش که مثل بدنی مومیایی‌شده به‌نظر می‌رسید، اکنون لطیف و صاف است. او می‌گفت که استاد صحنه‌هایی از سایر بُعدها را به او نشان می‌دهند.

هر تمرین‌کننده با جذب شدن در دافا چنان است که گویا غرق آفتاب و شبنم شده باشد و قلبش مملو از نیک‌خواهی خواهد شد. ما خیلی خوش‌اقبالیم که تمرین‌کنندگان دافای دوره اصلاح فا هستیم. از آنجا که چنین مأموریت مهمی را بردوش داریم، هنوز کارهای زیادی وجود دارد که باید انجام دهیم.

غلبه بر آزمون‌های کارما

خویشاوندان پس از مشاهده بهبود من، به حقیقت درباره فالون دافا آگاه می‌شوند

در سال 2012، یعنی سال دوم تزکیه‌ام به زادگاهم بازگشتم تا خویشاوندانم را ببینم. تجربه خود را با آنها به‌اشتراک گذاشتم و درباره حقایق فالون دافا به آنها گفتم، اما آنها فریب تبلیغات ح.ک.چ را خورده بودند و ذهن‌شان مسموم شده بود و نمی‌توانستند همه آنچه را که می‌گفتم، قبول کنند.

یک روز احساس سرگیجه کردم. افکار درست فرستادم و از استاد کمک خواستم و خیلی زود بهبود یافتم.

با این حال، بستگانم باور نداشتند که دافا می‌تواند اینقدر شگفت‌انگیز باشد. آنها اصرار داشتند که مرا برای سی‌تی اسکن به بیمارستان ببرند. از رفتن امتناع ورزیدم، اما آنها اصرار داشتند و به هر حال مرا با خود بردند. در بیمارستان چیز عجیبی اتفاق افتاد، به‌محض اینکه روی میز معاینه دراز کشیدم، دچار سرگیجه شدم. وقتی بلند شدم، خوب بودم. بلافاصله به این درک رسیدم که یک تمرین‌کننده دافا رها از بیماری‌ها است و نیازی به معاینه شدن ندارد، زیرا استاد از ما محافظت می‌کنند. برای آنها توضیح دادم که چه احساسی دارم. آنها موافقت کردند که دیگر معاینه نشوم.

پس از بازگشت به خانه، همه چیز به حالت عادی بازگشت. عمل تزکیه بسیار جدی است. این تجربه مرا بسیار زیاد تحت تأثیر قرار داد.

تبلیغات افتراءآمیز ح.ک.چ علیه فالون دافا در سراسر زادگاهم وجود داشت. اگر کسی به فالون گونگ اشاره کرد، مردم از ترس رنگ از چهره‌شان می‌پرید. بستگانم پس از اینکه درباره تجربه من شنیدند، دیدگاه خود را درباره فالون گونگ تغییر دادند.

به آنها گفتم که اغلب در سکوت عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کنند، کارهای خوب انجام دهند و افراد خوبی باشند. فقط با انجام این کار، در مواجهه با بلایا در امان خواهند بود و مورد برکت قرار خواهند گرفت. خواهر کوچک‌ترم و چند تن از بستگان دیگر نیز مایل بودند تمرین فالون دافا را انجام دهند. واقعاً از استاد سپاسگزارم، چراکه شاهدم آنها تغییر کرده‌اند.

آزمون کارمای بیماری: عود کردن سرگیجه

یک شب در سال 2015، حدود ساعت 3 صبح بود که قصد داشتم تمرینات فالون گونگ را انجام دهم. نمی‌توانستم حرکت کنم و ظاهراً دوباره سرگیجه داشتم. شوهرم را بیدار کردم و از او خواستم کمک کند که بلند شوم. او سه بار سعی کرد، اما هنوز نمی‌توانستم بلند شوم. می‌خواستم بالا بیاورم و به حمام بروم، اما نمی‌توانستم از جایم بلند شوم.

بارها و بارها از استاد کمک خواستم: «استاد، مرا نجات دهید! می‌خواهم تمرینات را انجام دهم!»

از شوهرم خواستم جوآن فالون را برایم بخواند. وقتی به او گوش می‌دادم، خوابیدم. در ساعت 7:30 صبح که دوباره بیدار شدم، همه چیز به حالت عادی برگشته بود و به‌نظر می‌رسید هیچ چیزی در نیمه‌شب اتفاق نیفتاده است. بلند شدم و مقابل عکس استاد زانو زدم. درحالی که اشک می‌ریختم، دوباره و دوباره صمیمانه از استاد تشکر کردم: «متشکرم، استاد!»

دخترم گفت که واقعاً شب قبل او را ترسانده بودم و اگر استاد از من محافظت نکرده بودند، با اورژانس تماس می‌گرفت.

حادثه‌ای که باورم به استاد و دافا را آزمود

در پایان سال 2016، حادثه‌ای برایم اتفاق افتاد که آزمونی برای باورم به استاد و دافا بود. در مسیرم به سوی بیمارستان برای ملاقات با دوستم، لغزیدم و به زمین افتادم. زمین خیس و لغزنده بود. ابتدا احساس کردم در هوا معلق شده‌ام و سپس به زمین افتادم و سرم به ستونی سیمانی برخورد کرد.

شوهرم حیرت‌زده بود و فکر می‌کرد که باید از هوش رفته باشم و سرم خونریزی داشته باشد. او مرا بلند کرد و شنید که زمزمه می‌کنم: «استاد، مرا نجات دهید! حالم خوب است.»

بلند شدم و شوهرم پرسید: «حالت خوب است؟ مشکلی نیست؟»

پاسخ دادم: «همه چیز خوب است!»

با اتوبوس به خانه رفتیم. در طول این سفر یک‌ساعته، مدام لون‌یوی استاد را تکرار می‌کردم و افکار درست می‌فرستادم. اجازه نمی‌دادم افکارم از فا منحرف شود و درعین حال پیوسته به درون نگاه می‌کردم تا شکاف‌هایم را بیابم؛ شکاف‌هایی که نیروهای کهن از آنها سوءاستفاده کرده بودند. متوجه شدم که وابستگی‌های بشری زیادی دارم، مانند نگرانی بیش‌ازحد در مورد حفظ وجهه و آبرو.

در منزل احساس کردم که پشت و کمرم درحال جدا شدن از هم هستند. درد طاقت‌فرسا بود و نمی‌توانستم بخوابم. همچنان به مطالعه فا ادامه دادم، افکار درست فرستادم و به درون نگاه کردم. هر روز حتی در حالی که از شدت درد اشک می‌ریختم، تمرینات را انجام می‌دادم و نزد پزشک نیز نرفتم.

تحت محفاظت استاد، در عرض 15 روز کاملاً بهبود یافتم. واقعاً معجزه‌آسا بود. بدون محفاظت استاد، احتمالاً می‌مردم.

اغلب می‌گفتم: «من شادترین فرد در جهان هستم، چراکه استاد گرانقدر، نیک‌خواه و توانایی دارم.»