(Minghui.org) من در منطقه‌ای کوهستانی دورافتاده‌، نزدیک یک منطقه گردشگری معروف زندگی می‌کنم. تنها کارگر پمپ بنزینی هستم که تمام گردشگران باید از آنجا عبور کنند، هم‌چنین آنجا زندگی می‌کنم.

پمپ بنزین با کوه‌ها و قبرستان‌ها احاطه شده است. بعد از غروب، مردم می‌ترسند در این ایستگاه توقف کنند. در زمستان، حدود ساعت 4 بعدازظهر خورشید غروب می‌کند. حتی در آن زمان، تعداد بسیاری از گردشگران می‌ترسند آنجا بیایند.

شوهرم در مزرعه درخت محلی کار می‌کند و گاهی اوقات دیر به منزل می‌آید یا مجبور است به سفرهای کاری برود. برخی از دوستان از من می‌پرسیدند وقتی شوهرم منزل نیست بعد از تاریک شدن هوا آیا می‌ترسم. به آنها گفتم که من تمرین‌کننده فالون دافا هستم و استاد از من مراقبت می‌کنند، بنابراین هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.

افراد با رابطه تقدیری از سراسر کشور می‌آیند

در منطقه‌مان پنج مزرعه و دو روستا وجود دارد. گردشگران و افراد محلی همه برای سوخت‌گیری به این جایگاه می‌آیند. همواره بیشترین تلاشم را می‌کنم تا درباره دافا به مردم بگویم تا‌ اینکه آنها به‌وسیله تبلیغات حزب کمونیست چین گمراه نشوند.

شرکتی که صاحب این جایگاه است به دلایل ایمنی مجاز می‌داند که آن فقط در طول روز باز باشد. اما استاد به ما گفته‌اند که ملاحظه مردم را بکنیم. اگر در شب جایگاه را تعطیل کنم، افراد بسیاری بدون بنزین می‌مانند و حتی در طول زمستان تا آستانه مرگ یخ می‌زنند. بنابراین، بدون توجه به اینکه هوا چقدر سرد است، وقتی کسی در شب در می‌زند، همیشه بیرون می‌روم و به آنها خدمات می‌دهم، نهایت تلاشم را به‌کار می‌گیرم که با مهربانی با همه رفتار کنم.

اتوبوس‌ها اغلب در این جایگاه سوخت‌گیری نمی‌کنند، آنها عمدتاً برای استفاده از دستشویی می‌آیند. در صورت داشتن فرصتی سعی می‌کنم با مسافرین اتوبوس درباره حقایق دافا صحبت کنم.

اتومبیل‌ها معمولاً بیشتر اوقات و زمان‌های طولانی‌تری برای بنزین متوقف می‌شوند. بیشتر اوقات، از فرصت‌ها استفاده می‌کنم تا به آنها بگویم: «جاده‌های کوهستانی ناهموار و لغزنده هستند. می‌توانید برای محافظت خودتان این عبارات را تکرار کنید: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

آنگاه درباره دافا و آزار و شکنجه‌ای که توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) انجام می‌گیرد، آنها را آگاه می‌کنم. تعداد زیادی پذیرفته‌اند که از حزب خارج شوند. مردی به من گفت: «خوب است که اینجا بنزین می‌زنم. ظرف چند دقیقه چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام. آنچه می‌گویید واقعاً قابل فهم است!»

در موردی دیگر، مردی از من پرسید که چگونه اینقدر می‌دانم و سطح تحصیلاتم چیست.

به او گفتم: «من یک تمرین‌کننده دافا هستم. خیلی زیاد می‌دانم!»

برای افرادی که حقایق را درک می‌کنند معجزات رخ می‌دهد

تعداد زیادی از گردشگران پیشنهادم را در رابطه با تکرار دو عبارت دریافت ‌کرده‌اند و درنتیجه برمی‌گردند که ماجراهای معجزه‌آسای خودشان را به من بگویند.

کارگری به من گفت: «عصر دیروز، دستگاه اره‌ در منزلم شکست. یک چرخ بزرگ از داخل دستگاه با سرعت بالایی خارج شد خوشبختانه، هیچ کسی آسیب ندید. بدون حفاظت فالون دافا، چه کسی می‌داند چه تعداد از افراد می‌توانستند مجروح شوند. هنوز هم وقتی درباره‌اش فکر می‌کنم، می‌ترسم.»

مدیران جنگل بعد از کناره‌گیری از عضویت‌شان در ح.ک.چ، ارتقاء گرفته‌اند یا به جایگاه‌های بهتری منتقل شده‌اند. آنها گفتند که دافا برکاتی نصیب‌شان کرده است. اتفاقاً یکی از آنها هم‌کلاسی سابقم است. او هر بار مرا می‌بیند، اولین حرفش این است: «فالون دافا خوب است!»

او رئیس یک ایستگاه جنگلبانی بود. یک سال بعد از کناره‌گیری از حزب، مدیرکل منطقه گردشگری شد و مردم محلی خیلی از او حمایت می‌کردند.

حالت مطالعه فای هر تمرین‌کنندۀ دافا، قدرت‌مان را در کمک به مردم تعیین می‌کند. فا را بهتر مطالعه کنیم، معجزات بیشتری اتفاق خواهد افتاد.

شوهرم نیز در شرکتی رئیس یک بخش است. او با مشاهده رفتارم متوجه خوبی دافا شد و در ژانویه خودش از ح.ک.چ خارج شد. 6 ماه بعد، ارتقاء یافت.

شرکتش آپارتمان‌هایی برای کارمندان ساخت و او دو بار در قرعه‌کشی برنده آپارتمان شد. سرپرستش از اعتقادم آگاه بود، گفت: «همه چیز برای افرادی که دافا را تمرین می‌کنند، به چیز خوبی تبدیل می‌شود.»

در بهار سال 2009، شوهرم و سه تن از مدیران به سفر کاری رفتند. در راه منزل، وسیله نقلیه دیگری به اتومبیل‌شان ضربه زد که منجر به خروج آن از بزرگراه شد. اتومبیل‌شان چند بار غلتید و در یک گودال متوقف شد.

خوشبختانه، هیچ یک کشته نشدند. هرچند، یکی از آنها دچار شکستگی پا شد و دیگری دست چپش شکست. اما شوهرم هیچ آسیبی ندید. بعد از تصادف، یکی از همکاران‌شان گفت، فردی که اعتقاد داشته باشد، «فالون دافا خوب است» صدمه‌ای نمی‌بیند.

روستائیان منطقه‌ام در کوه‌ها گاو پرورش می‌دهند. آنها گاو‌های‌شان را در تابستان آزاد می‌کنند و بعد از اولین بارش برف آنها را برمی‌گردانند. یک شب، مردی برای سوخت‌گیری ایستاد. درباره دافا گفتم و از او خواستم تا این عبارات را تکرار کند: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

صبح روز بعد، دوباره به پمپ‌بنزینم آمد و به من گفت که شب قبل برای پیدا کردن گاو‌هایش به کوه رفته بود. او پیشتر نیز به آنجا رفته اما ‌نتوانسته بود گاوهایش را پیدا کند. این بار، او عبارات را تکرار و درنهایت آنها را پیدا کرد، او به دو گاو در کامیون خود اشاره کرد.

در این منطقه کوهستانی دورافتاده، مردم نمی‌توانند مطالب اطلاع‌رسانی درباره دافا را به‌آسانی به‌دست آورند. اکثرشان فریب تبلیغات ح.ک.چ را خورده‌اند و در ابتدا به من می‌خندیدند. به‌هرحال، مهم نیست که آنها به من چه می‌گفتند، هنوز به گفتن حقایق به آنها ادامه می‌دادم. به‌تدریج، آنها به حرف‌هایم گوش ‌دادند و در پایان خوشحال بودند که مطالب را از من گرفتند.