(Minghui.org) زمانی که شوهرم پنج یا شش سال پیش بیمار شد، از او خواستم که عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند اما او این کار را نکرد. تشخیص داده شد که مبتلا به دیابت است و مجبور شد در بیمارستان بستری شود.

پنج تخت در بخش مورد نظر بود و همه بیماران دچار بیماری‌های وخیم بودند. در تخت کناری شوهرم فرد مسن‌تری بود که به‌دلیل اینکه نمی‌توانست غذا بخورد لاغر و نحیف شده بود. او هر شب علاوه بر ایجاد صداهای عجیب و غریب دائماً خلطش را در دستمال تف و کوپه‌ای از دستمال روی زمین ایجاد می‌کرد.

او یک پسر و دو دختر داشت که به نوبت به دیدنش می‌آمدند. اولین روزی که ما آنجا بودیم پسرش در حال پرستاری از او بود. در اواسط شب چندبار با پسرش تماس گرفت اما پسرش جواب تلفن را نداد.

به او گفتم: «برادر چکار می‌توانم برایت انجام دهم؟ پسرت خسته است. بگذار بخوابد.»

آن مرد به‌سختی گفت که نیاز دارد غلت بزند. او را برگرداندم، دستمال‌های استفاده شده که روی زمین ریخته بود را برداشتم و دستمال‌های تمیز در دسترسش قرار دادم. به‌سختی می‌توانست صحبت کند اما از من تشکر کرد.

روز بعد دختر بزرگش آنجا بود. او از پزشک پرسید: «پزشکان بیمارستان جیلین به ما گفتند که پدرمان به مدت یک هفته به‌منظور به حداقل رساندن عوارض جانبی فقط همین دارو را مصرف کند. آیا می‌توانید به مدت چند روز تزریقات را قطع کنید؟»

پزشک به صدای ریه‌ها و قلب آن مرد مسن گوش داد و گفت: «به هیچ وجه. ریه‌ها پر از حباب است. قلبش نیز بد کار می‌کند. جرأت نمی‌کنم تزریقات را متوقف کنم. اگر اصرار داری، می‌بایست درخواست کتبی ارائه دهی و مسئولیت خطرات ناشی از آن را به عهده بگیری.»

دختر بزرگ با خواهرش تماس گرفت که نظرش را درباره این دارو بپرسد، اما خواهرش گفت که این به خودش مربوط است. او ناراحت بود از اینکه مجبور شده بود خودش به تنهایی تصمیم بگیرد و اجازه داد که پزشک به تزریقات ادامه دهد.

او به من گفت که پدرش به سرطان ریه پیشرفته مبتلا شده و حداکثر فقط دو ماه زنده است. آن مرد مسن درد زیادی داشت و به فرزندانش بی‌احترامی می‌کرد. فرزندانش از دست او ناراحت بودند و نمی‌توانستند او را آرام کنند.

با دیدن بدبختی‌های این خانواده، به خواهر بزرگش گفتم: «من راهی دارم که پدرت را نجات می‌دهد. فالون دافا کارهای شگفت‌انگیزی در حفظ سلامتی افراد انجام می‌دهد. اگر او موافقت کند که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود و صمیمانه «فالون دافا خوب است» را تکرار کند، معجزات رخ خواهند داد.

دختر گفت: «اما به او نگاه کن. او به حرف هیچ‌کسی گوش نمی‌دهد!»

پاسخ دادم: «اگر من به او بگویم. گوش خواهد داد.»

«چرا آن کار را انجام می‌دهی؟»

«به‌دلیل اینکه می‌خواهم از ته قلبم به او کمک کنم.»

او گفت: «بسیار خوب. به پیش برو. موفق باشی.»

به آن مرد نگاه کردم و با نیک‌خواهی از او پرسیدم: «برادر، چند سال دارید؟» او گفت 61 سال دارد. از او پرسیدم کجا کار می‌کند و پاسخم را داد. سپس گفتم: «زندگی‌ات خیلی سخت و دشوار شده است. من راهی برای نجاتت دارم. آیا به حرفم باور داری؟»

با صدای گوش‌خراش پاسخ داد: «من ناامید هستم. چه چیزی برای نجات باقی مانده است؟»

«باور به خوبی فالون دافا، باور به خوبی حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، خروج از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن و تکرار «فالون دافا خوب است». هرچقدر که به‌خوبی فالون دافا باور داشته باشی به همان میزان بهبود خواهی یافت- معجزات رخ خواهند داد.»

او به من نگاه کرد و با لبخندی گفت: «تو فرد خوبی هستی. به تو باور دارم. لطفاً به من کمک کن که از ح.ک.چ خارج شوم.» او بلافاصله چشمانش را بست و شروع کرد به تکرار عبارت «فالون دافا خوب است». ساعت 1 بعدازظهر بود.

در ساعت 8 صبح پزشک ریه‌های آن مرد را معاینه کرد و فریاد زد: «چه اتفاقی رخ داده است؟ چه اتفاقی رخ داده است؟ بسیار خوب. ازآنجاکه حالت خوب است، پس از تمام شدن این سرم حاوی داروهای تزریقی می‌توانی از تخت بلند شوی.»

پزشک به سرعت آنجا را ترک کرد. آن مرد مسن به من نگاه کرد و گفت: «به من گفتی که آن عبارت را بگویم و من گوش دادم. همانطور که آنرا تکرار می‌کردم درد قفسه سینه‌ام ازبین رفت و احساس ناراحتی نکردم.»

دختر کوچکش فریاد زد: «این حقیقتاً معجزه است. فالون دافا خوب است. استاد فالون دافا خوب است. پدر تکرار کن «فالون دافا خوب است. استاد لی خوب است.»

آن مرد بعد از سال‌ها درد و رنج دوباره بدنِ بدون درد را تجربه کرد. همه در این بخش شاهد این معجزه بودند. شوهرم بلافاصله با چشمان بسته شروع به تکرار «فالون دافا خوب است» کرد.

او گفت: «بیایید بعدازظهر امروز اینجا را ترک کنیم.»

سایر بیماران در این بخش همگی گفتند: «بیایید بعدازظهر امروز اینجا را ترک کنیم.»

و همگی آنها آن روز مرخص شدند. آنها نیز ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کردند.

از جانب همه افراد متبرک شده، از استاد فالون دافا به‌خاطر نجات زندگی‌مان سپاسگزارم.