(Minghui.org) درود استاد، درود هم‌تمرین‌کنندگان!

در اوایل سال 2012 بود که فا را کسب کردم. اصول جهان و روند تزکیه ذکرشده در جوآن فالون برایم بسیار آشنا و فوق‌العاده منطقی بودند. کلمه تزکیه بسیار مقدس و الهی به‌نظر می‌‌رسید. با خواندن عبارت «نجات موجودات ذی‌شعور» به گریه افتادم. حالت ذهنی‌ام در آن زمان را به‌خاطر می‌آورم. عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفته بودم. می‌دانستم که خوشحال نیستم و زندگی‌ام هیچ معنایی ندارد. من و شوهرم اغلب از این خانه به خانه‌ای دیگر نقل‌مکان می‌کردیم، اما وقتی به کلمات «بازگشت به خانه» یا «بازگشت به اصل‌تان» برخورد کردم، واقعاً معنی آن کلمات را باور کردم.

یکی از دوستانم مرا برای ملاقات با تمرین‌کنندگان به پارک برد و در آنجا با فالون دافا آشنا شدم. از اینکه می‌توانستم به‌مدت 30 دقیقه در وضعیت لوتوس بنشینم، شگفت‌زده بودم. کتاب جوآن فالون را خریدم و سه روزِ بعد را صرف خواندن این کتاب کردم. در اولین نگاهم به تصویر استاد لی، در عمق قلبم از استاد کمک خواستم و گفتم: «لطفاً مرا نجات دهید، می‌خواهم تزکیه کنم.» طی آن زمان، سوگوارِ ازدست دادن مادرم بودم؛ براثر فوت او نابود شده بودم و به هیچ چیزی اهمیت نمی‌دادم، اما انرژی قدرتمندی را از این کتاب دریافت کردم و مرگ مادرم دیگر برایم دردناک به‌نظر نمی‌رسید. مانند یک معجزه بود و متوجه شدم که مرگ پایان همه چیز نیست. مردم براساس سرنوشت و تقدیر خود به زمین می‌آیند، بنابراین وقتی تقدیر مادرم به پایان رسید، باید اینجا را ترک می‌کرد. از آن به بعد، مصمم شدم تزکیه کنم و متوجه شدم که باید بر تمام موانعِ دشوار برای حل‌وفصل اختلافات و بدهی‌های تاریخی‌ام غلبه کنم. استاد کارمای عظیمی را برایم به‌دوش کشیده‌اند و باید با ارتقای شین‌شینگم و کمک به استاد در نجات تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور، به باقی آن کارما رسیدگی کنم. خط پایان این است: می‌خواهم با استاد به خانه برگردم و به گفته‌های‌شان باور دارم:

«ريشه‌‌ من‌ در جهان‌ است‌. اگر كسي‌ بتواند به‌ شما آزار برساند، قادر است به‌ من‌ آزار برساند. به‌عبارتي‌ ساده، آن‌ شخص‌ مي‌تواند به‌ اين جهان‌ صدمه‌ بزند.» (جوآن فالون)

بیرون رفتن برای اعتباربخشی به فا

یک ماه بعد هم‌تمرین‌کننده‌ای یکی از اتاق‌های ساختمان تجاری‌اش را برای مطالعه گروهی فا و انجام تمرینات در اختیار ما گذاشت. آن در اصل یک انبار بود. هر روز باید با اتومبیلم به آنجا می‌رفتم تا همراه چند تمرین‌کننده دیگر روی آن کار و آنجا را آماده کنیم. آنجا را تمیز و کمی بازسازی کردیم تا زیبا و موقر به‌نظر برسد. دو هفته بعد توانستیم آن محل را باز و اعتباربخشی به فا برای افرادی با رابطه تقدیری را آغاز کنیم و در عین حال فا را در آنجا به‌طور گروهی مطالعه کنیم و تمرینات را انجام دهیم.

من راننده خوبی نیستم، بنابراین تمام وقت پشت فرمان عبارت «فالون دافا هاو [فالون دافا خوب است]» را تکرار می‌کردم. یک روز، در مسیرم به آنجا کامیون بزرگی از پشت به من زد. صدای «بنگ» بلندی را شنیدم. بسیار هشیار بودم. ساعت 10:55 صبح- زمان فرستادن افکار درست- بود. کم‌کم دردی را در سرم احساس کردم. بلافاصله افکار درست فرستادم و از استاد برای حفظ افکار درستم و نفی نظم‌وترتیبات نیروهای کهن کمک خواستم. در طول زمان انتظار برای رسیدن پلیس، از راننده کامیون خواستم کمکم کند تا وارد ساختمانی شوم.

توانستم حقیقت را برایش روشن کنم و درباره آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون دافا به‌دست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) به او گفتم. او درباره وضعیت کلی بسیار ابراز همدردی کرد و حتی قول داد که این موضوع را در صفحه فیس‌بوکش منتشر کند. در مسیرم به خانه، دچار خواب‌آلودگی شدم، اما به سلامت به خانه رسیدم. دردم نیز از سرم به شانه‌هایم پخش شده بود. می‌دانستم که فقط باید بخوابم و سپس حالم خوب خواهد شد. پس از بیدار شدن از خواب، آن حادثه را کاملاً فراموش کرده بودم و متوجه شدم که استاد بدنم را پاکسازی کرده‌اند و کارمایم را ازبین برده‌اند.

غلبه بر محنت‌ها درحین روشنگری حقیقت

با نقل‌مکان به خانه‌ای کوچک‌تر خیلی خیلی بیشتر احساس راحتی داشتم. درِ خانه‌ام همیشه به روی تمرین‌کنندگان برای مطالعه فا و انجام تمرینات باز است. ما روی مطالب مربوط به ترویج هنرهای نمایشی شن یون کار می‌کردیم و به‌شدت به یک انبار احتیاج داشتیم. خانه‌ام برای نگهداری آن مطالب بیش‌ازحد کوچک بود. همسایه‌ام پیشنهاد داد برایم انباری بسازد. فکر می‌کردم آن موضوعی ساده و صرفاً تغییر یک پاسیو به انبار است. به‌محض شروع کارش یک بازرس ساخت‌وساز آمد و درباره اخذ مجوز ساخت‌وساز پرسید. گیج شده بودم. این مسئله را کاملاً نادیده گرفته بودم. باید به شهرستان می‌رفتم و درخواست مجوز می‌کردم. در اداره مربوطه به من گفتند که صاحب قبلی با ساختن پاسیو قبلاً قانون را نقض کرده است، حالا اگر من انبار را بسازم، این نقض قانون دو برابر می‌‌شود. آنها نقشه‌ای را خواستند که یک معمار آن را کشیده باشد. مصالح لازم برای ساخت آن انبار فقط 400 دلار برایم هزینه داشت و فکر کردم این مسخره است که باید 2000 دلار برای نقشه هزینه کنم. بازرس طبق برنامه برگشت و من صادقانه به او گفتم که آن اشتباه من بود، آن را تمام می‌کنم و مصالح را به داخل خانه می‌برم.

از فرصت استفاده کردم و حقایق را نیز برایش روشن و شن یون را به او معرفی کردم؛ یک فرهنگ سنتی چینی الهی که حزب کمونیست چین آن را نابود کرده است و اینکه تمام آنچه می‌خواهم این است که کمکِ کم خودم را تقدیم احیای این فرهنگ کنم. افکار درست فرستادم تا همه عوامل شیطانیِ پشتش را ازبین ببرم. بعد از مدتی، او گفت: «نگران نباش، به پروژه‌ات ادامه بده. این پرونده را می‌بندم و برای شن یون آرزوی موفقیت می‌کنم.» در قلبم می‌دانستم که استاد او را از طریق اشتباه من نجات داده‌اند. به استاد قول دادم که دیگر همه مقررات دنیای عادی را رعایت کنم. استاد به‌خاطر نیک‌خواهی‌تان متشکرم.

یک هفته بعد، دچار درد طاقت‌فرسایی در معده‌ام شدم، نمی‌توانستم حرکت کنم. وقت آن بود که برای تمرین به پارک بروم، اما نمی‌توانستم حرکت کنم، بنابراین روی کاناپه نشستم و به مجموعه سخنرانی‌های نُه‌روزه استاد گوش دادم. شوهرم که تازه تزکیه را شروع کرده بود، نگران شد و با تمرین‌کننده‌ای که به‌طور اتفاقی پزشک هم بود، تماس گرفت. آن تمرین‌کننده افکار درستش را حفظ کرد و دارویی تجویز نکرد. دردم بدتر و بدتر می‌شد. متوجه شدم که استاد کارمایم را برایم ازبین می‌برند. همچنین متوجه شدم که نمی‌توانم آنجا استراحت کنم و باید برای تمرین بیرون بروم. باید توهم بیماری را ازبین می‌بردم و استاد اجازه دادند دو اسکلت را ببینم. با جدیت به آنها گفتم: «من مأموریتی دارم که باید آن را به‌انجام برسانم؛ باید حقیقت را روشن کنم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهم. هیچ نیرویی نمی‌تواند با این مداخله کند.» پس از درخواست کمکم از استاد، اسکلت‌ها ناپدید شد. همان موقع تمرین‌کننده‌ای تماس گرفت و گفت که دیرش شده و پرسید که آیا می‌خواهم همراه او بروم.می‌دانستم استاد او را برایم فرستاده‌اند.

در پارک، با آزمون‌های بیشتری مواجه شدم. دو تمرین‌کننده قدیمی به من گفتند که مراقب باشم، زیرا فردی را با همان مشکل می‌شناختند که سرانجام به سرطان روده بزرگ مبتلا شده بود. می‌دانستم آن نیروی شیطانی است که می‌خواهد باورم به فا را مورد آزمایش قرار دهد. لبخندی زدم و گفتم: استاد همه چیز را نظم‌وترتیب می‌دهند. برای تمرین‌کنندگان، کل این جریان آزمونی برای ارتقاء شین‌شینگ‌ است. پس از تمرین گروهی کاملاً بهبود یافتم. آن درد ناگهان ‌آمد و درست به همان صورت ناگهان ‌رفت.

استاد بیان کردند:

«... ‌تزکیه بستگی‌ به‌ تلاش‌ خود شخص دارد، درحالی ‌که‌ گونگ‌ به‌ استاد شخص‌ مربوط است.» (جوآن فالون)

نفی نظم‌وترتیبات نیروهای کهن

ما یک بدن فای بسیار محکم و استوار هستیم و در اعتباربخشی به فا کاملاً به یکدیگر اعتماد داریم. فکر می‌کنم به هنگام نیاز یکدیگر را تکمیل می‌کنیم. شوهرم مهارت‌های خوبی در فن‌آوری و ماشین‌آلات دارد و من در برنامه‌ریزی و بودجه ماهرم. ما با تمرین‌کنندگان محلی نیز درخصوص پروژه‌های مختلف تمرین‌کنندگان فالون دافا، نسبتاً خوب هماهنگی و با آنها ارتباط برقرار می‌کردیم. من و شوهرم در آن زمان روی ترویج شن یون کار می‌کردیم. خیلی سرمان شلوغ بود. یک بار، با شیوه کار او مخالفت کردم، درحالی که به سایرین فکر نمی‌کردم و نسبت به آنها نیک‌خواهی چندان و بردباری نداشتم. ناگهان او برگشت و گفت: «دیگر نمی‌خواهم این کار را انجام دهم، خیلی خسته و فرسوده شده‌ام.»

آرام شدم و به درون نگاه کردم: «چرا باید این حرف‌ها را می‌زد؟» او در ادامه گفت: «می‌خواهم خانه دیگری بگیرم و جدا زندگی کنم و خودم را تزکیه کنم. شاید رشد کنم.» همچنان به درون نگاه کردم و سعی کردم او را درک کنم. او تمام‌وقت کار می‌کرد، شب‌ها روی پروژه‌های شن یون کار می‌کرد و وقت کافی برای مطالعه فا نداشت، بنابراین نمی‌توانست افکار درستش را حفظ کند. با اکراه موافقت و آپارتمانی برایش پیدا کردم. در مسیرم به آنجا، وابستگیِ به‌چالش کشیدن او و رقابت با او را در خودم دیدم. مایل بودم ببینم که اشتباه می‌کند و در واقع مطابق نظم‌وترتیبات نیروهای کهن عمل می‌کردم. استاد به عدم نیک‌خواهی‌ام اشاره و نیروهای کهن از کاستی‌هایم سوءاستفاده می‌کردند.

ناگهان متوجه شدم که استاد جدایی ما از هم را نظم‌و ترتیب نداده‌اند، آنگاه چگونه می‌توانستیم حقیقت را روشن کنیم و چگونه می‌توانستیم آن را برای دنیای عادی توضیح دهیم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا مصمم بودم که این نظم‌وترتیب استاد نیست؛ قلبم پر از وابستگی به رقابت‌جویی، خشم و بی‌انصافی بود، اما این احساسات متعلق به من نبودند. بلافاصله خودم را پاکسازی و همه آن احساسات را نفی کردم. سپس با خلوص و وقار با شوهرم صحبت کردم: «اگر جداً می‌خواهی جدا شوی، مخالفتی ندارم، اما آموزه‌های استاد را به‌خاطر داشته باش. ایشان بیان کردند که تزکیه موضوعی جدی است. امروز می‌خواهی روی شن یون کار کنی، روز بعد می‌خواهی بروی. این مأموریت نجات موجودات ذی‌شعور است. آینده آنها به این نجات بستگی دارد و نمی‌توانی اجازه دهی نیروهای کهن مسیرت را نظم وترتیب دهند تا درنهایت موجودات ذی‌شعور ازجمله خودت را نابود کنی. هیچ‌کسی نمی‌تواند بگوید به‌قدری غیرقابل نفوذ هستم و هیچ فرد و چیزی نمی‌تواند مرا تحت تأثیر قرار دهد که می‌توانم در تنهایی، بدون بدنۀ فا، تزکیه کنم. آن نظم‌وترتیب استاد برای تو نیست. به‌اندازه کافی شجاعت دارم که بگذارم جدا شوی و برای خودت زندگی کنی، اما نمی‌دانم که آیا آنقدر شجاع هستم که تو را برگردانم، زیرا زمان کافی نداریم. لطفاً به‌طور جدی درباره این موضوع فکر کن، همه آن افکار شیطانی را نفی کن و افکار درستت را دوباره به‌دست بیاور.» همچنین گفتم متأسفم که با او رقابت داشتم، به‌جای اینکه با او نیک‌خواه باشم.

در نهایت او به درون نگاه کرد و گفت: «نمی‌خواهم استاد را ناامید کنم، بیا به کارمان ادامه دهیم.» بنابراین به مسیری که استاد برای‌مان نظم‌وترتیب داده بودند، ادامه دادیم.

استاد بیان کردند:

«... "حق با اوست،
و من اشتباه می‌کنم،"
چه چیزی برای جر و بحث وجود دارد؟»
(«حق با چه کسی است، چه کسی اشتباه می‌کند» از {{هنگ یین 3)

رها کردن افکار بد

اخیراً چند تن از دوستان دبیرستانم از طریق یک سرویس پیام‌رسان فوری با من ارتباط برقرار کردند. به‌ندرت وقت صحبت با دوستانم- به‌خصوص دوستان دبیرستانم از 30 سال پیش- را داشتم، اما متوجه شدم که این یک صحبت اجتماعی عادی نیست، آن نظم‌وترتیب استاد برایم است تا دوستانم را نجات دهم. آنها افراد موفقی، مانند پزشک، مهندس، سرمایه‌گذار... در جامعه هستند. تعدادی از آنها به روش‌های دیگر اعتقاد دارند. اکثر آنها علاقه‌ای به فالون گونگ نداشتند، چراکه حزب کمونیست چین آنها را شستشوی مغزی داده بود، اما آنها چینی‌ها را نیز دوست نداشتند. تا آنجا که به روشنگری حقیقت مربوط می‌شد، باید درباره حقیقت آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون گونگ به آنها می‌گفتم و به آنها می‌فهماندم که مردم چین و ح.ک.چ یکی نیستند. اطلاعات بی‌شماری درباره مزایای سلامتی فالون گونگ برای‌شان ارسال کرده بودم. ظاهراً بعضی از دوستانم ذهن‌شان درباره فالون گونگ بیشتر باز است. یک روز پیامی از طرف یکی از دوستانم که متخصص بیهوشی است، دریافت کردم:

«فکر می‌کنم باید ارسال مطالب درباره حقایق فالون گونگ به دوستانت را متوقف کنی. به هر گروه دیگری می‌خواهی، برو و آنجا آن را ترویج بده. تو اینقدر نادانی که نمی‌دانی این گروه مکانی برای صحبت با دوستان و به‌اشتراک گذاشتن ماجراهای زندگی‌شان است، نه صحبت درباره مزخرفات.»

پس از خواندن پیامش خیلی ناراحت و شوکه شدم، چگونه یک دوست قدیمی که سابقاً آرامش و علاقه‌اش به مدیتیشن را تحسین می‌کردم، می‌توانست این چیزها را بگوید؟ بلافاصله به درون نگاه کردم. متوجه شدم که وضعیت روشنگری حقیقتم درست نیست. وقتی او عکس خود را در گروه ارسال کرد، دید تحقیرآمیزی به او داشتم، فکر کردم که چقدر پیر و بدبخت به‌نظر می‌رسد. عقاید و تصورات بدم نسبت به او سبب شد به او بگویم که تغییر کرده و بسیار پیر شده است. گفتارم را تزکیه نکرده و احساساتش را جریحه‌دار کرده بودم. از این رو آن متن نامهربانانه را ارسال کرده بود. افکار درستم را به‌دست آوردم، همه آن افکار بد، وابستگی به خودنمایی، تحقیر و تضعیف سایرین و رقابت‌جویی را نفی کردم. کشمکشِ جنگ با نیروهای شیطانی حدود پنج دقیقه طول کشید، سپس با نیک‌خواهی و افکار پاک برایش نوشتم:

«متأسفم که اذیتت کردم. فکر می‌کردم می‌توانم همه چیزهای تلخ و شیرینی که در زندگی‌ام اتفاق افتاده را با دوستی قدیمی درمیان بگذارم. می‌خواهم بدانی که چگونه از مزایای فالون گونگ بهره‌مند شدم. فکر می‌کنم به‌اشتراک گذاشتن این چیزها به مردم کمک خواهد کرد همۀ مزایای فالون گونگ را درک کنند و این حقیقت که ح.ک.چ چطور تمرین‌کنندگان فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار داده است، زیرا هنوز بسیاری از مردم در این باره نمی‌دانند.» وقتی با قلبی آرام حقیقت را برایش روشن کردم، بلافاصله نوشت: «نگران نباش! لطفاً به درمیان گذاشتن این مطالب ادامه بده، زیرا هر کسی بخشی درونی دارد که نیاز دارد آن را به‌اشتراک بگذارد. متشکرم.»

کاملاً تغییر کرده بود. در آن گروه بیش از 40 نفر بودند که حقیقت فالون دافا را شنیده بودند و استاد نظم‌وترتیبی دادند تا در سطحی عمیق‌تر آنها را نجات دهم.

یک روز، همانطور که تمرینات را به یک تمرین‌کننده جدید نشان می‌دادم، یکی از دوستانم که در آن گروه دبیرستان بود، تماس گرفت. او می‌خواست نزدش بروم و تمرینات را به او نشان دهم. او گفت که ده‌ها نفر در آن گروه شاهد بحث من و دوستم در آن گروه بودند و مرا تحسین می‌کنند که چگونه رفتار متکبرانه او را تغییر دادم. به او گفتم که کاستی از من بود که به سایرین فکر نمی‌کردم. سپس دعوتش برای رفتن به تگزاس با هواپیما را پذیرفتم. در آن زمان متوجه نبودم آن نظم‌و‌ترتیب استاد است تا کارمایم را ازبین ببرم و موجودات را نجات دهم. خانم خانه اخیراً بر یک بیماری مهلک غلبه کرده بود. او داروساز و شوهرش پزشک بود. آنها به خدا اعتقاد داشتند، اما فکر می‌کردند فالون گونگ خوب نیست. نمی‌دانستم باید چه کار کنم، اما مطمئن بودم که استاد می‌خواهند آنها را نجات دهم. فا را مطالعه کردم و تمرینات را طبق معمول انجام دادم.

شب قبل از پرواز، رؤیایی داشتم: در خیابان بسیار باریک و خطرناکی رانندگی می‌کردم و اگر فرمانم را کمی منحرف می‌کردم، به درون دره عمیقی سقوط می‌کردم. این خیابان به کاخ مجلل و باشکوهی ختم می‌شد. سپس ترسیدم و بیدار شدم. می‌دانستم این مأموریتم است. آنها در فرودگاه به دنبالم آمدند و ما با خوشحالی درباره خاطرات دبیرستان صحبت کردیم. صبح روز بعد، تمرینات را به هر دوی آنها نشان دادم. اجازه ندادم هیچ گونه عقیده و تصوری کنترلم کند. سپس شوهرش نمی‌خواست که او به یادگیری ادامه دهد. می‌دانستم نیروهای شیطانی او را تحت تأثیر قرار داده‌اند؛ زیرا شبی که آنجا رسیدم، برق‌شان رفت. او فکر می‌کرد فالون گونگ بدشانسی می‌آورد. افکار درست فرستادم تا برق وصل شود. پس از فرستادن افکار درست، عبارت «در طلب بودن» در ذهنم ظاهر شد. استاد به من اشاره می‌کردند. بلافاصله افکار درست فرستادم تا همه افکار بد و همه وابستگی‌ها به درطلب بودن و رسیدن به موفقیت را ازبین ببرم. استاد از قبل همه چیز را برایم نظم‌وترتیب داده بودند.

مورد آزمایش قرار گرفتن

پس از آن شب، یک دورهمی داشتیم و تعدادی از دوستان قدیمی که برای مدتی طولانی با آنها ارتباط نداشتم و شنیده بودند که به آنجا آمده‌ام، آمدند تا مرا ببینند. می‌دانستم استاد این را نظم‌وترتیب داده‌اند. پس از شام، درباره آزار و شکنجه از من سؤال کردند. آنها به سبک کمونیسم از من بازجویی کردند. می‌دانستم که درحال آزمودن باور و اعتقادم به فا هستند. به آرامی برای‌شان توضیح دادم و این حقیقت را روشن کردم که تمرین‌کنندگان در سیاست درگیر نمی‌شوند و اینکه صرفاً نگاه به میلیون‌ها نفر که تحت شکنجه قرار می‌گیرند و کشته می‌شوند، کافی است که حس نیک‌خواهی و همدردی‌شان نسبت به قربانیان را بیدار کند. درحال صحبت کردن با آنها، افکار درستم را حفظ کردم. بسیار آرام بودم و سپس دوستی پرسید: «شب گذشته همه ما بی‌حوصله بودیم، بحث و تو را آزمایش می‌کردیم و تو ناراحت نشدی؟» پاسخ دادم: «من جِن، شَن، رِن (حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری) را تمرین می‌کنم و می‌خواهم همه بدانند که فالون دافا خوب است. اگر از قبل به چیز دیگری اعتقاد دارید، خوب است، اما همیشه به‌یاد داشته باشید که فالون دافا خوب است.»

آنها نگرش خود را تغییر دادند و تعدادی از آنها خواستند که تمرینات را یاد بگیرند. متوجه شدم که رابطه‌ای تقدیری بین من و آنها وجود دارد و آنها برای فا به آنجا آمده‌اند. نزدیک بود شانس نجات آنها را ازدست بدهم.

پس از بازگشت به خانه، تمرین‌کننده‌ای رؤیایش را با من در میان گذاشت. در رؤیایش 9 نفر را در قایق زیبایی دیده بود و من لباسی صورتی به تن داشتم. یک نفر هم از سوار شدن به قایق اجتناب می‌کرد. می‌دانستم آن شوهر دوستم است. امیدوارم او تغییر کند.

استاد بیان کردند:

«نیروهای کهن جرأت ندارند جلوی روشنگری حقیقت ما یا نجات موجودات ذی‌‌‏شعور را بگیرند. آن‌‌‏چه کلیدی است این است که وقتی کارها را به انجام می‌‌‏رسانید به آنها اجازه ندهید از شکاف‌ها در وضعیت ذهنی‌‌‏تان سوءاستفاده کنند.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2002 در بوستون»

استاد، سپاسگزارم که در هر لحظه از مسیر تزکیه‌ام مراقبم بودید. همچنان تلاش می‌کنم موجودات ذی‌شعور را نجات دهم و همراه استاد به خانه بازگردم.

(ارائه‌شده در کنفرانس تبادل تجربه 2018 انگلیسی‌زبانان در نیویورک)