(Minghui.org) من پسری شاد با رؤیاهای زیبا بودم تا اینکه 15 ساله شدم. در آن سن به‌علت بدبختی و گرفتاری خانواده، مجبور شدم مدرسه را ترک کنم و کارگر ساختمانی شوم.

حتی اگرچه جوان بودم، می‌خواستم کاری بهتر از سایرین انجام دهم. آنقدر سخت کار می‌کردم که به‌دلیل فشار بیش‌ازحد دستانم آسیب دیدند. بی‌حس و دردناك شده بودند. وقتی درد شدید بود، حتی نمی‌توانستم یک تکه کاغذ را بلند کنم یا بدون گریه غذایم را با چوب‌های غذاخوری تا پایان بخورم. خوابیدن هنگام شب برایم مشکل بود و به‌طور متوسط فقط می‌توانستم سه ساعت بخوابم.

من کوچک‌ترین عضو خانواده و فرزند مورد علاقه والدینم هستم. آنها به‌دنبال درمانی برای من به بسیاری از بیمارستان‌ها مراجعه کردند، ولی بهبودی حاصل نشد.  آنچه این وضعیت بد را تشدید می‌کرد این بود که تعدادیلیپوم (تومورهای چربی زیر پوست) نیز روی پاهایم رشد می‌کردند. آنها بزرگ‌تر می‌شدند و در نهایت در سراسر بدنم پدیدار شدند. تمام بدنم درد می‌کرد. در همان نوجوانی درباره مرگ فکر می‌کردم.

در بهار سال 1998، ماجراهای شگفت‌انگیزی درباره فالون دافا شنیدم. درباره آن کنجکاو شدم و کتاب آموزش فا در کنفرانس فای دستیاران در چانگچون را خریدم. عاشق مطالعه بودم و این کتاب را خیلی دوست داشتم. هرچه بیشتر آن را می‌خواندم، بیشتر با آن موافق بودم. بدون اینکه واقعاً متوجه شوم، دردم از بین رفت. یک بار دیگر توانستم کارهایم را انجام دهم.

حدود دو ماه بعد از یافتن دافا، متوجه شدم که برای مدتی دارو مصرف نکرده‌ام و تمام بیماری‌هایم ناپدید شده‌اند. دوباره امیدوار شدم و از آن زمان زندگی‌ام تغییر کرده است. خانواده‌ام همگی شگفت‌زده شدند و می‌گفتند که دافا معجزه‌آسا است.

پس از بهبودی پرانرژی شدم. در آن سال خانواده‌ام باغ‌مان را تمیز کرد. همه درختان را قطع کردم- بیش از 60 درخت را - و آنها را تکه‌تکه و به هیزم تبدیل کردم. کل کار را در عرض یک هفته انجام دادم. احساس می‌کردم دوباره متولد شده‌ام. دافا به بخشی از زندگی‌ام تبدیل شد.

پس از اینکه حزب کمونیست در سال 1999 آزار و اذیت فالون گونگ را آغاز کرد، خانواده‌ام به‌قدری ترسیدند که نمی‌خواستند کتاب‌های دافا را در خانه داشته باشم. بدون توجه به این جریان، همیشه کتاب‌های دافا را با خودم دارم. بدون توجه به اینکه چه چیزی رخ می‌داد، هرگز دافا را رها نکردم.

یک بار که در محل کار در حال کار روی داربست‌ها (میله‌های فلزی به قطر 15 سانتی‌متر) بودم، لغزیدم، به زمین افتادم و میله‌ای روی قفسه سینه‌ام فرود آمد. احساس خفگی داشتم و کل بدنم شروع به تعریق کرد. پس از گذشت چند دقیقه، خودم را جمع کردم و به سینه‌ام دست زدم- جوآن فالون درست آنجا بود. دافا زندگی‌ام را نجات داد!

طی این سال‌ها در مکان‌های ساخت‌وساز سوانح متعددی برایم پیش آمد که می‌توانست مرگبار باشد، اما با محافظت نیک‌خواهانه استاد همیشه در امان بوده‌ام. استاد بارها کارما را برایم تحمل کرده‌اند.

دافا زندگی‌ام را به من عطاء کرده است. در تزکیه‌ام محکم‌تر شده‌ام. در عین حال، ازطریق خدمت به سایرین و جامعه سعی می‌کنم بخشی از آنچه دافا به من هدیه داده را جبران کنم.

به‌طور داوطلبانه مسئولیت نصب دیش‌های ماهواره برای دریافت برنامه ان‌تی‌دی‌تی‌وی در شهرهای اطراف را برعهده گرفتم (ان‌تی‌دی‌تی‌وی یک ایستگاه تلویزیونی مستقل چینی‌زبان است که اخبار بدون سانسور درباره چین را پخش می‌کند.) در خرید تجهیزات، نصب و تعمیر کمک کردم، اما فقط هزینه تجهیزات و قطعات را گرفتم. صرف‌نظر از اینکه مشتریانم کجا بودند و صرف نظر از خوب و بد بودن هوا، کارم را انجام می‌دادم. گاهی مجبور می‌شدم در تابستان زیر آفتاب سوزان یا در سرمای یخبندان زمستان کار کنم، اما می‌توانستم سختی را تحمل کنم، زیرا ازطریق کارم تعداد بیشتری از مردم می‌توانند حقیقت را درک کنند.

امیدوارم دافا همچنان در سراسر جهان گسترش یابد و تعداد بیشتری از مردم با آن آشنا و از مزایای آن بهره‌مند شوند. می‌دانم تمام رنج‌هایم به این دلیل بود که امروز بتوانم در دافا تزکیه کنم، این فرصت را گرامی بدارم و بهتر عمل کنم.