(Minghui.org) مادرشوهرم با ما زندگی می‌کند. یک روز در بهار سال گذشته برایش ناهار درست کردم. او فکر می‌کرد من از خانه خارج شده‌ام. از این‌رو با صدای بلند شکایت کرد: «نان معمولی را به من داده‌ای، و نان کماج را برای خودت نگه‌ داشته‌ای.» او همچنین به من توهین کرد.

پیش‌ از آن گله و شکایت کرد که نان‌های کماجی که آن روز پخته بودم خوب نیستند. می‌دانم که او نان معمولی را دوست دارد، به همین دلیل من به جای نان کماج به او نان معمولی دادم. (یادداشت سردبیر: در شاندونگ، نان کماج معمولاً گران‌تر از نان معمولی است.)

می‌دانستم که او فکر می‌کند من در خانه حضور ندارم و نمی‌خواستم او را خجالت‌زده کنم، بی‌سر و صدا از خانه خارج شدم.

ابتدا ناراحت نشدم، اما بعد از مدتی احساس کردم که مورد بی‌انصافی قرارگرفته‌ام و نزدیک بود به گریه بیفتم. می‌دانستم که نباید با احساسات تحت تأثیر قراربگیرم. تعالیم استاد را به‌خاطر آوردم:

«بردباري كليد رشد شين‌شينگ شخص است. تحمل كردن همراه با خشم، شکايت و يا اندوه، بردباري يك فرد عادي است كه به موضوعات مربوط به خودش وابسته است. تحمل كردن، به‌طوري كه كاملاً بدون خشم و شکايت باشد، بردباري يك تزكيه‌كننده است.» («از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر»)

در حالی که به این موضوع آگاه شدم، احساس کردم تحملم افزایش یافت، و برخی مواد بد بدنم را ترک کردند. احساس آرامش کردم.

برای پی‌بردن به علت این اتفاق شروع به نگاه به درون کردم. گاهی اوقات وقتی شوهرم از آشپزی‌ام شکایت می‌کرد، مادرش از او حمایت می‌کرد. اگر چه من هرگز با آنها بحث نمی‌کردم، اما ناراحت و حتی خشمگین می‌شدم. هرگز نتوانسته‌ام که به‌طور واقعی انتقاد را بپذیرم.

به‌یاد می‌‌آورم که قبل از شروع تمرین، هنگام جروبحث با شوهرم اغلب به او توهین می‌کردم. این کارمایی را ایجاد کرده بود که می‌بایست آن را بازمی‌پرداختم.

وقتی با تمرین‌کننده‌ دیگری درباره آنچه اتفاق افتاده بود صحبت کردم، گفت که من این وضعیت را مانند یک تمرین‌کننده اداره کرده‌ام: مادر شوهرم، به من توهین کرد، اما من وانمود کردم که آن را نشنیده‌ام چون نمی‌خواستم او را خجالت‌زده کنم.

از آنجا که این وابستگی را رها کردم و شین‌شینگم را بهبود بخشیدم، هم‌اکنون با مادرشوهرم ساگاز هستم.

استاد بیان کردند:

«آیا به ذهنتان خطور کرده است که هر چیزی در زندگی روزانه‌تان بخشی از تزکیه است؟ هر کلمه و عمل، و هر چیزی که انجام می‌دهید—تمامی آن بخشی از تزکیۀ شماست. آیا متوجه این هستید؟» (آموزش فا در روز جهانی فالون دافا»)

متوجه شدم که اعضای خانواده ما تماشا می‌کنند که چگونه رفتار می‌کنیم و چه چیزی می‌گوییم. هنگامی که ما به‌خوبی رشد می‌کنیم، آنها از دافا حمایت می‌کنند و حتی به دیگران می‌گویند که فالون دافا خوب است.

خواهر شوهرم از زمان کودکی از بیماری قلبی و عروقی رنج می‌برد. او دو بار در سال به بیمارستان می‌رفت و هر بار از او مراقبت می‌کردم.

در ماه ژوئیه سال گذشته او دوباره در بیمارستان بستری شد و من در طول روز همراه او باقی می‌ماندم. از آنجا که بیمار بود، ما کولر را خاموش کردیم. او به‌شدت عرق می‌کرد و هر روز بدنش را می‌شستم. من همچنین لگن او را خالی می‌کردم. سایر بیماران در اتاق فکر کردند که خواهر او هستم. هنگامی که متوجه شدند که او خواهر شوهرم است، از اینکه به‌این خوبی از او مراقبت می‌کردم، شگفت‌زده شدند.

به آنها گفتم که من فالون دافا را تمرین، و از تعالیمش مبنی بر یک شخص خوب بودن پیروی می‌کنم. خواهر شوهرم به آنها گفت که بسیار مهربان و نیک‌خواه هستم. یکی از آنها گفت: «تمرین‌کنندگان فالون دافا فوق‌العاده هستند. شما خیلی مهربان هستید.»

خواهر شوهرم قبل از مرگش، از من تشکر کرد. به او گفتم از استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) تشکر کند.

در آغاز آزار و شکنجه خواهر شوهرم در تلاش بود تا شوهرم را متقاعد کند که  مرا طلاق دهد. اگر فالون دافا را تمرین نکرده بودم، قطعاً او را سرزنش می‌کردم و حاضر نمی‌شدم از او مراقبت کنم. اگر فالون دافا را تمرین نکرده بودم، نمی‌توانستم همه چیز را به‌طور نیک‌خواهانه‌ای اداره کنم. در عوض او را بخشیدم و قبل از اینکه از دنیا برود از او مراقبت کردم. شوهرم از من بسیار قدردانی می‌کرد.

در ابتدای آزار و شکنجه در سال 1999، شوهرم ترسید و سعی کرد مرا مجبور به رها کردن تمرین کند. من به‌طور محکم و استوار آن را رد کردم. او گفت: «بسیار خوب. می‌توانی تمرین کنی، اما فقط می‌توانی در خانه تمرین کنی، و نمی‌توانی با سایر تمرین‌کنندگان ارتباط برقرار کند.» وقتی آنها به دیدنم می‌آمدند ناراحت می‌شد. بعدها به او گفتم: «تو هرگز با سایر تمرین‌کنندگان سلام و احوال‌پرسی نمی‌کنی. وقتی آنها  به تو "سلام" می‌گویند، آنها را نادیده می‌گیری.» سرانجام متوجه شدم که دلیل عدم حمایت او این بود که من به‌طور کامل حقیقت را برایش روشن نکرده بودم.

در روابط اجتماعی هنگامی که سعی می‌کردم با دوستان و همکارانم درباره فالون دافا و خروج از حزب کمونیست صحبت کنم، او اغلب سعی می‌کرد مرا متوقف کند.

در طی چند سال گذشته، با او درباره فالون دافا صحبت کردم. همچنین به او گفتم که چرا تلاش می‌کنم دوستانش را متقاعد کنم تا از حزب خارج شوند. سرانجام تأیید کرد که من سعی دارم به آنها کمک کنم.

بعدها، صحبت‌های او با یکی از دوستانش را شنیدم که می‌گفت: «فالون دافا شگفت‌انگیز است. همسرم دیگر عصبانی و هرگز بیمار نمی‌شود. «دیدم که او واقعاً به فالون دافا احترام می‌گذارد.»