(Minghui.org) من در سال‌های اخیر، به‌دلیل تزکیه ضعیف شین‌شینگم، نابینا شدم. بدلیل ناتوانی در خواندن فا فرد بدبینی شدم و اعتماد به‌نفس را در تزکیه‌ام از دست دادم.

ازبر کردن فای استاد

تمرین‌کننده‌ای مقاله جدیدِ «درباره دافا» را برایم آورد و از من خواست که آن را ازبر کنم.

وقتی به او گفتم نمی‌توانم آن را بخوانم، احتمال کمی وجود دارد که آن را ازبر کنم، هم‌تمرین‌کننده‌ام گفت: «می‌توانم برایت بخوانم و تو می‌توانی بعد از من تکرار کنی. هر شب، می‌توانیم یک پاراگراف را ازبر کنیم. همینجا می‌مانم تا آن پاراگراف را ازبر کنی. پس از چهار شب می‌توانی مقاله را به‌طور کامل بخوانی.»

اما، زمانی که می‌توانستم ببینم نیز هرگز در حفظ کردن مطالب خوب نبودم. اما، او جواب نه را نپذیرفت. به من توصیه کرد که به استاد ایمان داشته باشم و یادآوری می‌کرد که همه ما ذره‌ای از دافا هستیم و استاد به من خرد خواهند داد.

عمیقاً از گفته‌هایش الهام گرفتم، بنابراین، آن روز عصر ازبر کردن مقاله را شروع کردیم. آن شب، درکمال تعجب، اولین پاراگراف را ازبر کردم. اعتماد به‌نفسم را به‌دست آوردم و تمام مقاله را طی سه روز بعد ازبر کردم.

از آن به بعد، سایر مقالات و اشعار استاد را نیز ازبر کردم.

رها کردن وابستگی‌ها

به مناسبت سال نوی چینی، دخترم مرا به خانه‌اش دعوت کرد، اما احساس خوبی نداشتم که به آنجا بروم، زیرا در حضور دیگران احساس تنهایی می‌کردم. درکمال تعجب، او گفت که به دیگران حسادت می‌کنم.

هرگز متوجه نشده بودم که حسادتی تا این حد قوی دارم. پس از اینکه نابینا شدم، قلبم پر از رنج و اندوه بود. هر زمان که می‌شنیدم دیگران از زندگی‌شان لذت می‌برند، به آنها خیلی حسادت می‌کردم و حتی احساس نفرت را نسبت به افراد رشد داده بودم. فراموش کرده بودم که همه چیز به‌دلیل کارمایم اتفاق می‌افتد.

عمیق‌تر به درون نگاه کردم، وابستگی‌هایی را به شهوت و حفظ آبرو پیدا کردم. با احساس حقارتی که داشتم، نمی‌خواستم پایم را از خانه بیرون بگذارم. اکنون، زمان آن رسیده بود که از این وابستگی‌هایم رها شوم.

تصمیم گرفتم به خانه دخترم بروم و سال نو را با بستگانم بگذرانم. این فرصت خوبی بود که درباره دافا با آنها صحبت کنم.

در منزل دخترم، درباره آزار و شکنجه دافا صحبت کردم . بیش از 10 تن را تشویق کردم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند. معلوم شد که تصمیمم برای پیوستن به میهمانی دخترم بسیار ارزشمند بوده است.

در ذهنم از استاد به‌خاطر شجاعتی که به من دادند تا بر سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام غلبه کنم، سپاسگزاری کردم!