(Minghui.org) من و خانم ژانگ هردو تمرین‌کنندگانی جوان در یک شهر، در شمال شرقی چین هستیم. اغلب بیرون رفته به خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر می‌رویم تا با مردم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت کنیم. امیدواریم که مردم با ایستادن در کنار دافا، آینده‌ای روشن را انتخاب کنند. زیبایی دافا را از طریق بسیاری از تجربیات تکان‌دهنده و خاطره‌انگیز شاهد بوده‌ایم که مایلیم برخی از آنها را با شما به‌اشتراک بگذاریم.

زمستان گذشته، من و خانم ژانگ درست پس از بارش برف، قدم به داخل کوچه‌ای گذاشتیم که از یک جاده اصلی منشعب می‌شد. دیدیم بسیاری از کارکنان شهرداری مشغول برف‌روبی و به‌نظر می‌رسید اکثر آنها مسن هستند. در این هوای سرد واقعاً کارکردن برای زنان کارگر مسن دشوار بود. می‌خواستم با آنها صحبت کنم، بنابراین از استاد خواستم که به افکار درستم قدرت دهند.

با افکار درست قوی‌تر، به طرف دو کارگر رفتم. به یکی از آنها سلام کردم، او زنی بود از مناطق روستایی و قدردانی‌ام را به‌خاطر کار سختی که انجام می‌دادند نشان دادم. آنگاه پرسیدم که آیا در مدرسه تحصیل کرده است یا نه و به لیگ جوانان و سازمان پیشگامان جوان دو سازمان برای جوانان حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) ملحق شده است. او به من گفت که عضو سازمان پیشگامان جوان است.

به این خانم گفتم وقتی به سازمان پیشگامان جوان ملحق شده عهدی بسته که زندگی‌اش را فدای حزب کمونیست کند، این واقعاً برایش زیان‌آور است. این روزها، افسران بسیار فاسدی در حزب هستند و ح.ک.چ افراد بسیاری را از طریق جنبش‌های سیاسی آزار و شکنجه کرده است. آسمان اعمال بد ح.ک.چ را نظاره کرده که در آینده ح.ک.چ را مجازات خواهد کرد. توصیه کردم برای اینکه آینده ایمن‌تری داشته باشد از سازمان پیشگامان جوان خارج شود. او توصیه‌ام را پذیرفت.

آنگاه به او گفتم این عبارات را به‌خاطر داشته باشد: «فالون دافا خوب است!» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» او ابراز کرد که این را درک کرده است، اما یکباره به خودم اطمینان نداشتم و نمی‌دانستم چه بگویم. این واقعه مانعم شد که با سایر کارگران درباره خروج از حزب صحبت کنم.

چشمانم به‌سوی خانم ژانگ چرخید که با ذهنی باز درحال گفتگو با کارگران بود. با دیدن این منظره که قلبش را گشوده است، واقعاً تحت‌تأثیر قرار گرفتم! ناگهان شنیدم کسی می‌گوید: «مشکلی نیست. شما فقط با آنها صحبت کنید!» آن فرد آقایی حدوداً 30 ساله با لبخندی صمیمی بر چهره‌اش بود. کلماتش مرا تحریک کرد. این واقعیت داشت که مردم منتظر بودند نجات‌ پیدا کنند. من باید مثبت‌اندیش باشم و اقدام کنم!

بنابراین، تصاویر سال نو و مطالب روشنگری حقیقت را بین آنها توزیع کردم. مرد جوانی با اقلامی از چیزهایی که در دست داشت پرسید: «چیز دیگری هست که به من بدهید؟ لطفاً تمام مطالب روشنگری حقیقت را به من بدهید!» واقعاً خیلی خوشحال بود که آن اقلام را گرفته بود.

جالب است به این نکته توجه کنیم رئیسی که حضور داشت، ابداً در کاری که انجام می‌دادیم دخالت نمی‌کرد. بنابراین تمام مطالب روشنگری حقیقت را که آورده بودیم همه توزیع شد! هردوی ما احساس می‌کردیم که تعداد بیشتری باید با خودمان می‌آوردیم. به‌قدری تحت‌تأثیر شور و شوق آنها قرار گرفتیم که حتی هوای سرد را احساس نمی‌کردیم.

در روز دیگری در همین زمستان، هرکدام از ما کیفی پر از تقویم‌های رومیزی 2018 را با خود حمل می‌کردیم. از یک کوچه باریک به‌طرف جاده‌ای شلوغ می‌رفتیم. در تقاطع خیابانی متوجه شدیم در ضلع شمال شرق تعداد بسیاری کارگران مهاجر جمع شدند. آنها درحالی‌که منتظر بودند کاری به آنها محول شود، با یکدیگر گفتگو می‌کردند و جوک می‌گفتند.

به‌طور معمول، تمایل داریم با عجله از چنین منطقه شلوغی عبور کنیم. این بار، قلبم به من می‌گفت این افراد را رها نکن و قدم‌هایم بدون دلیل آهسته شد. آنگاه مردی حدوداً 40 ساله را دیدم که روی موتور کوچکی با قیافه‌ای جدی نشسته. بنابراین یک تقویم به او دادم و با لبخندی گفتم: «سلام! ممکن است یک تقویم رومیزیِ سال 2018 را به شما بدهم؟ امیدواریم در سال نو احساس امنیت کرده و سلامت باشید!» او تقویم را گرفت. درست وقتی می‌خواستم سرصحبت را بازکنم، مرد جوانی به‌طرفم دوید: «یک تقویم هم به من بدهید!» فوراً یک تقویم به او دادم و او به‌سرعت رفت به مکانی که ایستاده بود. آنگاه افرادی به‌طرف او هجوم بردند درحالی‌که تقویم‌ها را ورق ‌زده و باهم نگاه می‌کردند.

بعداً، تمرین‌کننده ژانگ تمام تقویم‌هایی را که آورده بود توزیع کرد، بنابراین ازمن خواست که به نزد او بروم. چند دقیقه بعد، تقویم‌های من نیز تمام شد. مردی، نتوانسته بود برای خودش تقویم بگیرد، ناراحت به‌نظر می‌رسید. من و تمرین‌کننده ژانگ او را آرام کرده و قول دادیم دفعه بعد یک تقویم برایش می‌آوریم! آنگاه به او کمک کردیم از حزب کمونیست چین و سازمان‌های مربوط به آن خارج شود، که این کار کمی او را خوشحال کرد.

چند لحظه ایستادیم و به این گروه از کارگران مهاجر نگاه کردیم، درحالی‌که باهم جمع شده بودند و تقویم‌ها را ورق می‌زدند. آنها عمیقاً در تصاویر تقویم غرق شده بودند، که گویی نگرانی‌های‌شان را برای سعی در به‌دست آوردن چند دلار در آن روز فراموش کرده بودند.