(Minghui.org) در شب 18 مارس 2016 معجزه‌ای رخ داد. زمانی که می‌خواستم به تخت بروم متوجه چیز متفاوتی شدم. شکمم بسیار نرم بود. به آن دست زدم و برایم مسلم شد غده‌ای که مدت‌های طولانی به آن مبتلا بودم و باعث می‌شد مانند افراد باردار به نظر برسم، از بین رفته بود. به توالت رفتم و برایم مسلم شد که شکمم به وضعیت طبیعی بازگشته است. فوراً این موضوع را به شوهرم گفتم. او نیز دوباره به شکمم نگاه و دائم تکرار کرد: «دافا معجزه‌آسا است.»

نفی پدیده‌ای نادرست

در ژوئیه 2014 به همراه خانواده شوهرم، شام را با یکی از خویشاوندانی که برای دیدار آمده بود صرف کردیم. پس از شام در شکمم دچار احساس بدی شدم. اما آن را به رسمیت نشناختم چراکه پیش از این نیز آزمون بیماری را گذرانده بودم. زمانی احساس کردم دچار نفخ شده‌ام و اشتهایم را از دست دادم. صورتم زرد و مات شد و همه می‌گفتند که لاغر شده‌ام اما من آن را به رسمیت نشناختم و همچنان سه کار و سایر کارهای روزانه‌ام را انجام می‌دادم.

به‌نظر می‌رسید دوباره همان وضعیت پیش آمده است. با گذر زمان، لاغرتر شدم و تورم شکمم بیشتر شد. در ژوئیه 2015 مانند افراد باردار به نظر می‌رسیدم. سایر تمرین‌کنندگان می‌گفتند: «این وضعیت درست نیست. باید به درون نگاه کنی. برخی از تمرین‌کنندگان می‌گفتند که من چنین و چنان وابستگی‌هایی دارم و سایرین می‌گفتند که وابستگی‌های دیگری دارم. آشفته شده بودم و نمی‌دانستم چه کار کنم.

استاد بیان کردند:

«برای یک تزکیه‌کننده، نگاه کردن به درون یک ابزار جادویی است.» («آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فای واشنگتن‌ دی‌سی 2009»)

سایر تمرین‌کنندگان از روی نیک‌خواهی می‌خواستند کمکم کنند. اما فکری را رشد دادم که مایل به تعامل با آنها نیستم. شوهرم نگران سلامتی‌ام بود و سایر اعضای خانواده نیز از وضعیتم مطلع شدند. یکی از خویشاوندانم پرسید که آیا باردار هستم. گفتم که عادت ماهانه‌ام مرتب است. کسی را می‌شناختم که ماساژ درمانی انجام می‌داد، گفته بود که من غده‌ای دارم که باعث اتلاف سوخت و ساز بدنم و در نتیجه سبب لاغری‌ام شده است. او تأکید کرد که هر چه سریع‌تر نزد پزشک بروم.

همه خویشاوندانم نیز از من خواستند که برای انجام آزمایشات به بیمارستان بروم. من فکر کردم که این نمی‌تواند بیماری باشد وگرنه یک تمرین‌کننده حقیقی نبودم.

استاد بیان کردند:

«اگر بخواهید تزکیۀ واقعی را انجام دهید و با بدن بیمار این‌جا آمده‌اید، هنوز نمی‌توانید تزکیه کنید. پس باید بدن‌تان را پاک کنم. فقط بدن افرادی را پاک خواهم کرد که این‌جا آمده‌اند تا به‌طور واقعی تمرین را یاد بگیرند، به‌طور واقعی فا را یاد بگیرند.» (جوآن فالون)

اما افکار منفی زیادی در ذهنم شکل می‌گرفت مانند: «تو غده داری، به بیمارستان برو. اگر بیماری نداری پس برگرد و به تزکیه‌ات ادامه بده. تمرین‌کنندگان دیگری به بیمارستان رفتند اما مگر همچنان تمرین نمی‌کنند؟!» به‌تدریج متوجه شدم که نمی‌توانم اجازه دهم چنین افکاری بر ذهنم مسلط شود و باید آن را نفی کنم. فکر کردم که به استاد و فا ایمان دارم. پس با اینکه حالم خوب نبود به کارم ادامه دادم.

تمرین‌کنندگان مختلفی کار روشنگری حقیقت را در مناطق مختلف حومه‌مان انجام می‌دادند. گاهی مطالب را هنگام شب توزیع می‌کردیم. من هیچ فرصتی را برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی از دست نمی‌دادم. اگر کسی که معمولاً با من کار می‌کرد، مشغول بود، به جای او با تمرین‌کنندگان دیگری بیرون می‌رفتم. گاهی که تاریک و جاده لغزنده بود، شکمم بیشتر متورم می‌شد، بنابراین در‌حالی‌که شلوارم را بالا می‌گرفتم، فلایرها را توزیع می‌کردم.

استاد بیان کردند:

« اصلاً به‌عنوان چیزی مهم درنظر نگیرید.» (ارائه فا در کنفرانس سنگاپور)

با چنین فکری، در وقت آزادم بیرون می‌رفتم تا به صورت رودررو حقایق را برای مردم روشن کنم و در انجام سه کار پشتکار داشتم.

در آن زمان خانواده‌ام، جامعه، دوستان و سایر خویشاوندان فشار می‌آوردند به نزد پزشک بروم. بنابراین به‌طور کل سعی می‌کردم در طول روز از صحبت با مردم اجتناب کنم که متوجه وضعیتم نشوند. نگران بودم که وقتی مردم مرا می‌بینند بپرسند که دیابت دارم یا باردار هستم و فشار بیاورند که به بیمارستان بروم.

بارها زمانی که شوهرم حال خوبی نداشت گفت: «چطور تزکیه کرده‌ای که اینطور شدی؟» برخی از وابستگی‌های قوی‌ام ظاهر می‌شد و به شدت ناراحت می‌شدم. در مقابل عکس استاد ادای احترام و درخواست نشانه‌ای کردم.

استاد بیان کردند:

«تزکیه درباره‌ این است که به درون خودتان نگاه کنید. بدون توجه به این‌که درست باشید یا در اشتباه، باید خودتان را امتحان کنید. تزکیه، درباره‌ رها شدن از وابستگی‌های بشری است.» («آموزش فا در شهر لس‌آنجلس»)

به درون خودم نگاه کردم و هر وابستگی که داشتم را رها کردم اما هیچ تغییر محسوسی ایجاد نشد.

تغییر خودم

پس از سال نوی چینی 2015 حالم خوب نبود. پاها و شکمم بسیار متورم شده بود. احساس می‌کردم ماهی‌تابه‌ای درون شکمم است و اگر خم شوم نمی‌توانم نفس بکشم. در‌حالی‌که وضعیت جسمانی‌ام خوب نبود، متوجه شدم که از لحاظ روانی از مرگ می‌ترسیدم.

فکرم این بود که می‌دانستم استاد را دارم پس نباید از چیزی بترسم. به استاد و فا ایمان داشتم و می‌دانستم که به‌طور حتم می‌توانم این محنت را بگذرانم.

اما همچنان نمی‌دانستم مشکلم چیست. به درون نگاه کردم و متوجه شدم که فا را زیاد مطالعه نکرده بودم و اعمالم مطابق با فا نبوده است. دیدم که انجام کارهای به‌خصوصی را برابر با تزکیه در نظر گرفته و متوجه نشده بودم که نه تنها خودم را در تزکیه فریب داده بودم بلکه بارها با شوهرم مجادله کرده بودم که او را تغییر دهم و نه خودم را.

زمانی که مجادله‌ای به وجود می‌آمد، ظاهراً استدلال می‌کردم که چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. همینطور به‌ندرت به درون نگاه می‌کردم تا دلیل بنیادین پشت مجادلات و ریشه وابستگی‌های بشری‌ام را پیدا کنم. برای 2 سال گذشته وضعیت تزکیه‌ام تغییر نکرده بود چرا‌که این مشکلم را پیدا نکرده بودم.

باور به استاد و دافا معجزه‌آسا است

با نگاه به درون، وابستگی‌های قوی‌ای به منفعت‌طلبی، جنگجویی، کینه‌توزی و رنجش و منافع شخصی در خودم پیدا کردم. در طول مجادلات با شوهرم، رنجشی از او به دل گرفتم که باعث چنین ذهنیت و وضعیتی شد. بنابراین فا را بیشتر مطالعه کردم و به تزکیه شین‌شینگ توجه کردم. متوجه شدم که باید خودم را کاملاً تغییر دهم.

طولی نکشید که مشاجره با شوهرم را متوقف کردم. در نتیجه کار حقیقی بر روی این و سایر وابستگی‌ها، در شب 18 مارس 2016، به تخت رفتم و متوجه شدم که معجزه رخ داده است.

سپاسگزارم استاد، سپاسگزارم دافا. از حمایت نیک‌خواهانه استاد سپاسگزارم. کوشاتر خواهم بود و موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات خواهم داد.