(Minghui.org) تمرین‌کننده فالون دافا خانم لی، در طبقه پایین آپارتمان من زندگی می‌کند. یک شب، شوهرش به آپارتمانم آمد و خواست به دیدار همسرش بروم، زیرا بسیار بیمار به‌نظر می‌رسید.

خانم لی در آپارتمان‌شان روی تخت دراز کشیده بود و ناله می‌کرد. وقتی پرسیدم چه اتفاقی افتاده، گفت: «پشت و معده‌ام درد می‌کنند و شکمم متورم شده است.» او در رختخواب غلت می‌زد و ازشدت درد فریاد می‌کشید.

درد خانم لی در عرض ده دقیقه ناپدید شد

روی تخت و نزدیک خانم لی با پاهای ضربدری نشستم و گفتم که نه تنها درد را تحمل کند، بلکه نظم‌وترتیبات نیروهای کهن را کاملاً انکار و افکار مداخله‌گر را از ذهنش پاک کند. گفتم: «لطفاً عبارات "فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!" را تکرار کن.»

پس از آنکه آرام شد، ابتدا میدان‌های بُعدی‌مان و سپس شیطان پیرامون‌مان را پاکسازی کردیم. بر متلاشی کردن موجودات شیطانی و عناصری که او را شکنجه می‌کردند، مانند روح شیطانی کمونیست، یاوران تاریک و ارواح فاسد تمرکز کردیم. بدون توجه به اینکه چه چیزی سعی بر آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان دافا داشت، هیچ چیز نمی‌توانست ما را از اعتباربخشی به دافا بازدارد.

از خانم لی خواستم فرمول‌های فرستادن افکار درست را تکرار کند. درحالی‌که این کار را انجام می‌داد، از شدت درد می‌لرزید. متأسفانه پس از گذشت دو دقیقه، دست از این کار برداشت و دوباره ناله کرد. او را تشویق کردم و گفتم: «لطفاً ادامه بده. بگو: "فالون دافا خوب است!"» او دوباره آن عبارت را تکرار کرد، اما در کمتر از یک دقیقه دوباره ناله‌هایش شروع شد.

قاطعانه به او گفتم: «باید عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است!" را تکرار کنی و بخواهی تمام سلول‌های بدنت نیز همراه تو این کار را انجام دهند.»

خانم لی افکار درستش را تقویت کرد و این عبارات را مدام تکرار می‌کرد. من نیز افکار درست می‌فرستادم: «آنهایی که می‌توانند جذب دافا شوند، لطفاً با ما تکرار کنند. آنهایی که نمی‌خواهند این کار را انجام دهند، لطفاً در اسرع وقت اینجا را ترک کنند و به جایی که باید بروند. در غیر این صورت، وقتی افکار ما درست باشند، زندگی شما فوراً از بین خواهد رفت.»

در آن لحظه، خانم لی آرام گرفت و با آرامش گفت: «حالا خوبم.» دردش فوراً ناپدید شده بود و من به این فای استاد فکر می‌کردم:

«وقتی افکار درست است
شیطان متلاشی می‌شود»
(«ترس از چه» از هنگ یین جلد دوم).

فقط حدود ده دقیقه از زمانی که وارد خانه‌اش شده بودم، می‌گذشت و درد شدیدش پایان یافته بود، اما درست در همان ده دقیقه، افکار درست ناشی از دافای ما در هر دقیقه و هر ثانیه آزمایش شده بود. به‌محض اینکه باورمان به دافا که مانند صخره‌ای محکم بود، تحت تأثیر مداخله قرار نگرفت، موجودات شیطانیِ تحت کنترل نیروهای کهن آنجا را ترک کردند یا ازبین رفتند.

پس از اینکه درد خانم لی ناپدید شد، دوباره افکار درست فرستادیم.

باور راسخ به استاد و فالون دافا خانم لی را نجات داد

وقتی به خانه برگشتم، شوهرم پرسید چه اتفاقی افتاده است. به او گفتم: «خانم لی آنقدر شدید درد داشت که لب‌هایش بی‌رنگ‌ شده بودند، اما اکنون حالش خوب است.» به‌نظر می‌رسید شوهرم تعجب نکرده است، اما از من خواست ده دقیقه بعد دوباره به خانم لی سری بزنم و جویای حالش شوم.

وقتی دوباره نزد خانم لی رفتم، گفت: «فکر می‌کنم اگر شوهرت مرا ببیند، خاطرش جمع می‌شود.» او همراه من به آپارتمانم آمد و به شوهرم گفت: «بابت نگرانی‌تان متشکرم. همانطور که می‌بینید، اکنون حالم خوب است. اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، زندگی‌ام امروز به پایان می‌رسید.»

«آنقدر شدید درد می‌کشیدم که مجبور شدم از شوهرم بخواهم برای کمک با همسرتان تماس بگیرد. شوهرم می‌خواست به بیمارستان بروم، زیرا فکر می‌کرد سنگ و التهاب کیسه صفرایم دوباره عود کرده‌اند. حرفش را گوش نکردم و از او خواستم برای کمک با همسرتان تماس بگیرد. او گفت: "فکر می‌کنی اگر او بیاید، خوب خواهی شد؟" و می‌بینید که واقعاً حالم خوب شده است!»

البته من فقط در تقویت افکار درست خانم لی نقش داشتم؛ استاد و دافا بودند که او را شفا دادند! اینکه آیا خانم لی می‌توانست این رنج و محنت را بگذراند یا نه به افکار درست و باورش به استاد و دافا بستگی داشت. اگر او از افکار درستش پیروی می‌کرد، هیچ مشکلی نمی‌توانست وجود داشته باشد.

وقتی آپارتمانش را ترک می‌کردم، شوهرش بسیار صمیمانه از من تشکر کرد. به او گفتم: «مقداری از این اعتبار برای بهبودی سریع همسرتان به شما نیز برمی‌گردد.» گاهی افرادی با روابط تقدیری این فرصت را می‌یابند که شاهد معجزه و زیبایی فالون دافا باشند.

این تجربه با خانم لی و همسرش به من نیز کمک کرد تا در تزکیه‌ام رشد کنم.