(Minghui.org)  در اواخر دهه 1980 متولد و تحت نفوذ آموزش حکومت کمونیست بزرگ شدم و بر این باور بودم که خدایی وجود ندارد. اما هنوز نمی‌دانستم که چرا اینجا هستیم؟ آیا موجودات دیگری نیز در جهان وجود دارند؟ آیا بوداها و موجودات الهی وجود دارند؟ به تمام این سؤالات یک روزه پاسخ داده شد.

بعد از دانشگاه، در پکن مشغول به‌کار شدم و با دخترعمویم زندگی می‌کردم. می‌دانستم او کتابی درباره فالون دافا در میز کنار تختخوابش نگه می‌دارد، اما درباره این موضوع هرگز با او صحبت نمی‌کردم زیرا حکومت فالون دافا را به‌شدت بدنام کرده بود، طوری‌که تمرین‌کنندگان فالون دافا از دید بسیاری از مردم وحشتناک بودند.

یک روز، به‌طور ناگهانی تمایل شدیدی به خواندن کتاب جوآن فالون پیدا کردم. آن را برداشتم و شروع به خواندن کردم. کاملاً جذب آن شدم تا پایان کتاب به خواندن ادامه دادم. ناگهان آگاه شدم که فالون دافا به مردم می‌آموزد تزکیه کنند و معنی زندگی برگشت فرد به اصل خویش از طریق تزکیه واقعی است.

احساس شادی زیادی کردم، چیزی که قبلاً هرگز تجربه نکرده بودم. در راه اداره‌ام، متوجه شدم که آسمان به من لبخند می‌زند و گلها برایم دست تکان می‌دهند. در اتوبوس شلوغ وقتی فردی پایش را روی پایم گذاشت، ناراحت نشدم، بلکه به‌گونه‌ای خوشحال بودم. هنگام راه رفتن بر پل هوایی احساس می‌کردم که شناور هستم. اکنون با نگاه به گذشته، فکر می‌کنم دلیلش این بود که استاد بدنم را پاک کرده بودند، ازاینرو رها از بیماری‌ها و سایر چیزهای بد دیگر بودم.

«تو انرژی مثبت بسیار قوی داری»

از طریق تمرین فالون دافا، با اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری زندگی می‌کنم. در تمام مدت توانسته‌ام بر افرادی که با آنها کار می‌کنم تأثیر بگذارم.

زمانی با همکارانم در یک میهمانی بودم، برخی از میهمانان تصمیم گرفتند بازی «جرأت، حقیقت» را انجام دهند. یکی از آنها از دیگری پرسید: «آیا هرگز یک رابطه عاشقانه داشته‌ای؟» این به بحث و اعترافات طولانی منجر شد. من بخاطر اینکه آنها هیچ حس ندامت ناشتند یا حتی نگرشی لاف‌زنانه داشتند شوکه شده بودم. آنها با دیدن واکنشم، آن بحث را متوقف کردند و دیگر در مقابلم درباره آن صحبت نکردند.

همکارانم یک گروه چت تشکیل دادند و آنرا «اهریمنان رقصان» نامیدند. احساس کردم که آن اسم شایسته و مناسب نیست، ازاینرو پیامی ارسال کردم: «این نام خوب نیست. اجازه دهید اسم مثبتی داشته باشیم.» مدیرمان پاسخ داد: «فکر خوبی است. بگذارید گروه‌مان را "پیشرفت هر روزه"بنامیم.»

خانمی با زخم دهان نزدم آمد تا از مدیرمان گله و شکایت کند.

گفتم: «اگر پشت سر افراد بد بگویی کنی، تقوا ازدست می‌دهی. چرا اغلب دچار زخم دهان می‌شوی؟ شاید دلیلش این است که همواره این کار را انجام می‌دهی.»

آنگاه آنچه مدیر با آن مواجه بود را به او گفتم تا کمکش کنم که مدیر را درک کند. او به توصیه‌ام عمل و بدگویی درباره او را متوقف کرد.

مدیرم یک بار به من گفت: «تو انرژی مثبت بسیار قوی داری. چیزهای مثبت بسیار زیادی را برای گروه‌مان به ارمغان آورده‌ای.»

«او شگفت‌انگیز است»

مادربزرگم که اکنون 85 ساله است، از چندین بیماری رنج می‌برد. تا آنجاکه به‌خاطر دارم، همیشه چهره‌اش رنگ پریده و لبهایش کبود بود، تمام وقت دارو مصرف می‌کرد.

ویدئوی آموزه‌های فای استاد را برایش پخش کردم و او احساس بسیار خوبی داشت. در بررسی و معاینات پزشکی انجام شده در بیمارستان او هیچ مشکلی نداشت. آنگاه تزکیه در فالون دافا را شروع کرد و رنگ چهره‌اش درخشان شد. به‌نظر می‌رسید به فرد متفاوتی تبدیل شده است.

او می‌گفت: «این دافا واقعاً خوب است. آنرا تزکیه خواهم کرد!»

در شب سال نوی چینی همه ما به منزلش رفتیم. برای تمام خانواده شام شب سال نو آماده کرد، کاری که قبلاً قادر به انجامش نبود. وقتی در آشپزخانه مشغول کار بود، جارویی کف اتاق افتاد و او از روی آن پرید. من در حیرت بودم: «او شگفت‌انگیز است!»

والدینم نیز شروع به تزکیه کردند. پدرم کسب و کاری را اداره می‌کند و قبلاً با وابستگان کاری‌اش الکل زیاد می‌نوشید. مادر پس از نوشیدن همیشه نگران رانندگی‌اش بود. او پس از شروع تمرین، سیگار کشیدن و نوشیدن الکل را ترک کرد و دیگر وابستگی زیادی به در طلب شهرت بودن و پول نداشت. ما اغلب فا را مطالعه می‌کنیم و به‌عنوان یک خانواده تمرینات را در منزل با همدیگر انجام می‌دهیم.

مادر می‌گفت: «از دافا بسیار سپاسگزارم، در غیر این‌صورت باید همواره نگران پدرت می‌بودم.»

«شما باید به افراد بیشتری درباره آن بگویید»

یک بار درباره فالون دافا و این حقیقت که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهد، با یک راننده تاکسی صحبت کردم. او برگشت که به من نگاه کند. لبخند زدم و ادامه دادم، ازآنجاکه ح.ک.چ کارهای بد بسیار زیادی انجام داده است، مردم باید به‌طور جدی از آن رو برگردانند. اسمش را پرسیدم و پیشنهاد کردم که از ح.ک.چ خارج شود. او موافقت کرد.

«شروع کرده‌ای درباره فالون دافا با مردم صحبت کنی؟ باید بیشتر این کار را انجام دهی تا مردم بیشتری از آن آگاه شوند.»

خوشحال شدم که درک درست و خوبی از دافا داشت و می‌دانستم که حرف‌هایش تشویقی برای من است تا به‌عنوان یک مرید فالون دافا بهتر عمل کنم.