(Minghui.org) چند روز پیش این فرصت را داشتم که هفته‌نامۀ مینگهویی را هنگام ملاقات پدرم در بیمارستان و حضور در مهمانی تولد نوزاد خواهرزاده‌ام بین بسیاری از مردم توزیع کنم. کتابچه‌های هفته‌نامۀ مینگهویی بسیار خوب و زیبا تهیه شده‌اند و مردم واقعاً آنها را دوست دارند.

صبح برای ملاقات پدرم به بیمارستان رفتم. با کیسۀ بزرگی از کتابچه‌های فالون دافا وارد سالن انتظار بیمارستان شدم. آسانسور نزدیک ورودی سالن بسیار شلوغ بود بنابراین برای بالا رفتن به سمت آسانسور دیگری رفتم.

به‌محض اینکه وارد شدم، گروهی از مردم با عجله از سالن انتظار بیمارستان وارد آسانسور شدند. با خودم فکر کردم که احتمالاً همۀ آنها برای شنیدن حقیقت دربارۀ فالون دافا آمده‌اند.

پس از اینکه در بسته شد، فضای داخل آسانسور ساکت شد. فوراً دو کتابچۀ هفته‌نامۀ مینگهویی را بیرون آوردم و به خانمی که نزدیک در ایستاده بود دادم و از او خواستم که آنها را بخواند.

به او گفتم که آنها به او کمک و از او محافظت خواهند کرد. او با لبخندی آنها را قبول کرد. سپس بقیۀ کتابچه‌ها را به تمام افراد داخل آسانسور دادم.

جلد زیبا و درخشان کتابچه‌ها زیر نور آسانسور برق می‌زد. وقتی یکی از آنها را به خانم 60 ساله‌ای که گوشۀ آسانسور ایستاده بود دادم، گفت که این چیزی بوده که به‌دنبالش بوده است.

لبخندی بر چهره‌اش داشت و به‌نظر می‌رسید که مدتی طولانی در انتظار شنیدن حقیقت درخصوص فالون دافا بوده است. همچنین به او گفتم که آن را برای خواندن به اعضای خانواده‌اش نیز بدهد.

سپس درخصوص آزار و شکنجۀ دافا با او صحبت کردم و او با خوشحالی موافقت کرد که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود.

مردم شروع به خارج شدن از آسانسور کردند، اما درحالی‌که کتابچه‌ها را توزیع می‌کردم طبقه‌ای که باید پیاده می‌شدم را رد کرده بودم. باید به طبقۀ دوازدهم می‌رفتم اما در طبقۀ چهاردهم خارج شدم.

نمی‌خواستم منتظر آسانسور بعدی بایستم بنابراین از پله استفاده کردم. اما از آنجا که با بیمارستان آشنا نبودم، گم شدم.

خانمی را دیدم که مقابل دری که قفل بود ایستاده بود و از من پرسید که آیا کارت برای باز کردن در دارم و من جواب منفی دادم. او در را برایم باز کرد و اجازه داد که وارد شوم.

به‌خاطر مهربانی‌اش تشکر کردم و یک کتابچه به او دادم. از من تشکر کرد و شروع به خواندن آن کرد.

پس از اینکه پدرم را عیادت کردم، به جشن تولد نوزاد خواهرزاده‌ام رفتم. دیدم که پدرشوهر خواهرزاده‌ام بیرون از رستوران ایستاده و منتظر است.

او جلو آمد و به گرمی به ما خوشامد گفت. از این فرصت استفاده کردم و چند کتابچه به او دادم.

گفتم: «خیلی وقت بود که می‌خواستم شما را ببینم و اکنون بالاخره فرصت دیدار پیدا کردیم.»

از آنجاکه احساس کردم به‌زودی مشغول رسیدگی به مهمانان خواهد شد، شروع کردم که حقیقت فالون دافا را به او بگویم. پس از گوش کردن به صحبت‌هایم با خوشحالی موافقت کرد که از ح.ک.چ خارج شود.

پس از اینکه سر میز نشستیم، همۀ مهمانان در اتاق دور هم بودیم. فوراً دخترعمویم را دیدم که بیش از 20 سال بود ندیده بودم.

به همه سلام کردم و کنار او نشستم. چند کتابچه به او دادم و از او خواستم که وقتی به خانه برگشت آنها را بخواند. او با لبخند آنها را قبول کرد.

سپس از او پرسیدم که آیا پیش از این هرگز به ح.ک.چ یا سازمان‌های وابسته به آن ملحق شده است. گفت که وقتی جوان بوده به پیشگامان جوان و لیگ جوانان پیوسته بود.

پس از شنیدن پیوستن او به سازمان‌های ح.ک.چ، به او گفتم که چگونه ح.ک.چ و رژیم جیانگ زمین که آزار و شکنجۀ فالون دافا را آغاز کرد، خودسوزی میدان تیان‌آن‌من را صحنه‌سازی کرده است.

همچنین به او توصیه کردم که از ح.ک.چ خارج شود تا زمانی که آسمان شروع به ازبین بردن آن می‌کند در امان باشد. او فوراً موافقت کرد.

همچنین از او خواستم که «فالون دافا خوب است» را تکرار کند تا از خطری که ممکن است در آینده روی دهد ایمن باشد. او گفت: «به‌یاد خواهم داشت. متشکرم دخترعمو.»

گفتم: «لطفاً از استاد ما تشکر کن.»

پس از جشن به خانۀ خواهرزاده‌ام رفتم تا نوزاد را ببینم. خواهرم با برادر خواهرشوهرم صحبت کرد و او را نزد من آورد.

خواهرم گفت: «او قبلاً از پیشگامان جوان و لیگ جوانان خارج شده است.»

برادر خواهرشوهرم موقرانه اسمش را در فهرست افرادی که از ح.ک.چ خارج می‌شدند نوشت و همچنین چند کتابچۀ هفته‌نامۀ مینگهویی را دریافت کرد.

وقعاً روز بسیار شادی بود. افراد بسیاری حقیقت را درک کردند و با فالون دافا آشنا شدند. واقعاً از تمام تمرین‌کنندگانی که مطالب روشنگری حقیقت را طراحی و تهیه می‌کنند قدردانی می‌کنم.

به‌یاد می‌آورم که یک روز به یک بازار خرید بزرگ رفتم و زوج مسنی گذاشتند من اول داخل بشوم. از آنها تشکر کردم و به خانم یک کتابچۀ فالون دافا دادم و او نیز با خوشحالی آن را پذیرفت.

همسرش گفت که در مسیر برگشت به خانه آن را خواهند خواند.

هربار که این را می‌شنوم، حقیقتاً احساس می‌کنم که کتابچه‌های فالون دافا بسیار مهم هستند. این کتابچه‌ها برای مردم بسیار ارزشمند هستند و می‌توانند حقیقتاً به آنها کمک کنند.

همچنین عمیقاً مسئولیت بزرگی که تمرین‌کنندگان فالون دافا در دورۀ اصلاح فا دارند را احساس می‌کنم. همان طور که استاد لی به ما آموختند:

«امیدوارم همه در پایان بهتر و بهتر عمل کنند. مطمئن باشید که سست نشوید. شما نباید سست شوید و نباید خون‌سرد و بی‌تفاوت شوید.» (آموزش فا در شهر لس‌آنجلس)