(Minghui.org) در بهار سال ۱۹۹۶، شروع به تمرین فالون دافا کردم. قبل از آن، دچار چند بیماری مزمن شدید بودم، ازجمله آرتریت روماتوئید، فتق دیسک کمر، قاعدگی‌های دردناک، عفونت مزمن روده، ضعف اعصاب و تغییر شکل گردن.

از طریق تمرین فالون دافا، تمام این بیماری‌ها طی مدت زمانی بسیار کوتاه از بین رفتند و به یک فرد سرحال و سالم تبدیل شدم. من ۵۵ ساله هستم، اما همه می‌گویند که همانند یک فرد ۴۰ ساله پر‌انرژی یا حتی جوان‌تر به نظر می‌رسم. کل خانواده‌ام از برکت فالون دافا بهره‌مند شده‌اند و مایلم چند ماجرا در این زمینه را به اشتراک بگذارم.

ریشه پوسیده دندان آسیایم

یکی از دندان‌های آسیایم دچار پوسیدگی شد به‌طوری که فقط کمی از ریشه‌اش باقی مانده بود. بااین‌حال، همان ریشه باقی‌مانده سال به سال شروع به رشد به سمت پایین کرد. وقتی که دیگر نمی‌توانست بیشتر جلو برود، از سمت کناری رشد کرد و درنهایت از لثه بیرون آمد. فوق‌العاده دردناک بود.

کمی نگران بودم، اما بعد فکر کردم که تمرین‌کننده دافا هستم و استاد از من محافظت می‌کنند. آموزه‌های استاد درباره راه‌حل‌های نیک‌خواهانه را به یاد آوردم، بنابراین به ریشه دندان آسیایم گفتم: تو هم یک موجود و بخشی از بدنم هستی. اگر نقش خوبی نداشته باشی، پس فقط مرا ترک کن و آینده خوبی برای خودت انتخاب کن. استاد راه‌حل نیک‌خواهانه‌ای به تو عطا می‌کنند. اگر نمی‌توانی بروی، پس بمان، اما نباید چهره یک تمرین‌کننده دافا را خدشه‌دار کنی. درغیر‌این‌صورت، تو را از بین می‌برم. اگر من نتوانم این کار را انجام دهم، فای کیهان تو را مجازات خواهد کرد.

بعد از آن توجهی به آن نکردم. وقتی که آزاردهنده می‌شد، در قلبم می‌گفتم: این من نیستم که آزار می‌بینم. دردی را احساس نمی‌کنم. کاملاً مطمئن هستم که درد به زودی از بین می‌رود.

حدود یک ماه بعد، کمی برایم عجیب بود که مکان ریشه را احساس نمی‌کردم. با زبانم آن را لمس می‌کردم اما هیچ احساسی نداشتم. در آینه به آن نگاه کردم و متوجه شدم که کاملاً از بین رفته است. لثه‌ام صاف و طبیعی بود.

در قلبم می‌دانستم که استاد آن را برایم برداشتند. اشک از دیدگانم روان شد. شوهرم با چهره‌ای حاکی از حیرت و شگفتی لبخند زد. او تمرین‌کننده نیست و ذهنش تحت تأثیر آموزه‌های القائی حزب کمونیست به‌شدت مسموم شده بود.

به او گفتم: «دافا فوق‌طبیعی است و علم قادر به توضیح آن نیست. الهیات وجود دارند و اگر به دافا احترام بگذاری و تصدیق کنی که فالون دافا خوب است، از مزایای دافا بهره‌مند خواهی شد.»

شوهرم از آن زمان به بعد بسیار تغییر کرده است و اکنون از تمرین فالون دافا بسیار حمایت می‌کند. حتی به من یادآوری می‌کند که در زمان‌های مقرر افکار درست بفرستم.

استاد به شوهرم فرصت دوباره‌ای در زندگی عطا کردند

شوهرم در زمستان سال ۲۰۱۵، هنگامی که می‌خواست به مناسبت سال نوی چینی، مقداری اقلام خریداری‌شده خاصی را در مسیرش با موتورسیکلت به مادرم بدهد، دچار سانحه شدیدی شد. برای جلوگیری از زیر گرفتن یک سگ به‌شدت ترمز کرد و محکم روی زمین افتاد. سعی کرد خودش را به خانه برادر بزرگترم برساند و در آنجا رنگ‌پریده و بی‌حال روی کف زمین آجری افتاد.

وقتی خانم برادرم با من تماس گرفت و گفت چه اتفاقی افتاده است، به او گفتم که نگران نباشد و در قلبم گفتم: «استاد، لطفاً به شوهرم کمک کنید. او به حقیقت درباره دافا آگاه شده است.»

پس از آن، طولی نکشید که دامادم او را به خانه آورد. به نظر می‌رسید که در شرایط بدی قرار داشت. قبل از اینکه بتوانیم او را به رختخواب ببریم، بی‌حال شد و افتاد. او را کشیدیم و روی تخت گذاشتیم. به‌سختی می‌توانست صحبت کند.

دامادم پرسید که اگر لازم است آمبولانس درخواست کند. گفتم که ابتدا باید از شوهرم بپرسد. وقتی از شوهرم پرسید که آیا می‌خواهد به بیمارستان برود، شوهرم سرش را به علامت نفی تکان داد.

دامادم همچنان اصرار داشت که آمبولانس درخواست کنیم، اما شوهرم همچنان با تکان دادن سرش پیشنهاد او را رد می‌کرد.

درحالی‌که دامادم سعی می‌کرد کارهای دیگری درخصوص او انجام دهد، به او گفتم که نگران نباشد و فقط شوهرم را تحت مراقبت ما بگذارد و برود.

همچنان به گفتن این جملات ادامه دادم: «فالون دافا خوب است. استاد، لطفاً شوهرم را نجات دهید.»

چند ساعت بعد، شوهرم از خواب بیدار شد و از من خواست که در رفتن به دستشویی به او کمک کنم. به‌محض ورود به دستشویی، شروع به سرفه کرد و خون بالا آورد. به من گفت که در قفسه سینه‌اش درد دارد.

با دیدن درد و خون، ترسیدم و دوباره از او پرسیدم که اگر می‌خواهد به بیمارستان برود. همچنان حاضر نبود به بیمارستان برود و می‌گفت که تا صبح روز بعد صبر می‌کند.

به او گفتم که در قلبش عبارات: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند و از استاد بخواهد تا به او کمک کنند.

صبح روز بعد، دامادم ما را به یک بیمارستان طب چینی در شهرمان برد. در طول مسیر به فرستادن افکار درست ادامه دادم تا تمامی نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را از بین برده و و نادیده بگیرم.

متخصصی که به دیدنش رفتیم پس از معاینه شوهرم، با لبخندی گفت: «هیچ مشکل حادی در شما وجود ندارد. حال شما خوب است.»

شوهرم پرسید که اگر لازم است برای بررسی درد در قفس سینه‌اش، با اشعه ایکس از او عکس بگیرند. دکتر فقط برای اطمینان دادن به او موافقت کرد.

اشعه ایکس نشان داد که هیچ‌گونه شکستگی در دنده‌هایش وجود ندارد و فقط مقداری لخته خون در ریه‌هایش وجود داشت كه براساس تشخیص دکتر پس از بالا‌آوردن از بین می‌روند.

دکتر مقداری داروهای ضد التهاب تجویز کرد و ما به خانه رفتیم.

پس از گذشت هفت روز، شوهرم هنوز سرفه می‌کرد و خون بالا می‌آورد، اما به‌تدریج کمتر و کمتر شد. دو هفته بعد، تمام خون‌ باقی‌مانده در ریه‌ها از بین رفت و سرفه‌اش قطع شد. یک ماه بعد، کاملاً به حالت عادی بازگشت.

به او گفتم که درواقع استاد ما بودند که او را نجات داده بودند و اینکه وقتی در شرایط بسیار بدی بود، چگونه افکار درست فرستادم و از استاد درخواست کمک کردم.

او سرش را به علامت موافقت تکان داد. تمامی بستگان ما فکر کردند که بهبودی کامل او یک معجزه بود. به آنها گفتم که شوهرم از برکت دافا بهره‌مند شده است و استاد ما به او فرصتی دیگر برای زندگی داده بودند. همان‌طور که استاد بیان کرده بودند: «وقتی یکی از اعضای خانواده فالون دافا را تمرین می‌کند، همۀ آنها از آن بهره‌مند می‌شوند.» (آموزش فا در کنفرانس فای استرالیا)

مادر ۹۳ ساله‌ام

مادرم ۹۳ ساله است و پا‌هایش از نظر حرکتی دچار محدودیت شده است. اما همچنان در طی زندگی روزانه‌اش قادر است از خودش مراقبت کند.

مادرم همیشه از زمانی که جوان بود، فرد مهربانی بوده است. نسبت به والدین شوهرش ارزش و احترامی در حد فرزند از خودش نشان می‌داد و همیشه هر زمان که می‌توانست برای کمک به مردم آماده است. از نظر شخصیتی بسیار دوست‌داشتنی و خوش‌برخورد است و همه مردم در روستای ما می‌گویند که او شخصی بسیار خوب و عالی است و می‌تواند بیش از ۱۰۰ سال زندگی کند.

مادرم در سال ۱۹۹۷ با فالون دافا آشنا شد و باور دارد که فالون دافا خوب است.

وقتی ۸۹ ساله بود، روزی به من و خواهرم گفت: «اغلب این روزها سکندری می‌خورم، اما ابداً ترسی ندارم. فقط بلند می‌شوم و شروع به راه‌رفتن می‌کنم. پس از آن حالم کاملاً خوب است.»

یک‌بار، مادرم با برخی از دوستان قدیمی‌اش به بازار رفت. اما در راه برگشت با فاصله کمی از خانه سکندری خورد و روی زمین افتاد. درواقع به‌شدت و با صورت به زمین خورد. برای لحظه‌ای نمی‌توانست خودش را از زمین بلند کند و بینی‌اش دچار خونریزی شد.

همسایه‌اش که بیش از ۱۰ سال جوانتر از مادرم است، به او کمک کرد بلند شود و خون بینی‌اش را پاک کرد. تقریباً دو رول دستمال کاغذی را مصرف کرد اما نتوانست خونریزی را متوقف کند. بنابراین ترسید و به مادرم گفت: «بهتر است با پسرت تماس بگیری تا بتواند تو را به درمانگاه برساند.»

مادرم به او گفت که نگران نباشد، چیزی حادی وجود ندارد و نیازی نیست به درمانگاه برود. به‌محض اینکه این جملات را گفت، خونریزی متوقف شد. او به خانه رفت و صورتش را شست. ابتدا بازویش به‌شدت درد می‌کرد، اما طولی نکشید که درد از بین رفت. در قلبم آگاه بودم که استاد به مادرم کمک کرده بودند.

هنگامی که ۹۰ ساله بود، در مسیر رفتن به باغ دوباره سکندری خورد و افتاد. این بار روی آسفالت بتونی افتاد و ضربه کاملاً شدید بود. اما موفق شد خودش را از زمین بلند کند و به خانه برگردد. سپس از همسایه‌اش خواست تا با خانم برادرم تماس بگیرد و ازآنجاکه که او درحال آبیاری مزارع بود، درنهایت با من تماس گرفت.

شوهرم و من بلافاصله به منزل مادرم رفتیم و من در قلبم از استاد درخواست کردم تا به مادرم کمک کند.

مادرم به علت درد شدید، رنگش مانند گچ سفید شد و بالا آورد. به نظر می‌رسید که ممکن است او را از دست بدهیم.

به مادرم گفتم که جمله «فالون دافا خوب است» را تکرار کند و از استاد بخواهد تا او را نجات دهند. با عجله او را به بیمارستان شهر بردیم و قبل از اینکه روز کاری پزشک به پایان برسد، عکسبرداری با اشعه ایکس انجام داد.

درحالی‌که خارج از اتاق تصویربرداری منتظر بودیم، افکار قدرتمند دیگری فرستادم: آزار و اذیت مادرم از سوی نیروهای کهن را به‌طور کامل نفی می‌کنم. مادرم استادمان را دارد که از او مراقبت می‌کنند و هیچ‌کسی نباید او را مورد آزار و اذیت قرار دهد. سلامتی مادرم برای اعتباربخشی به دافا است و هر کسی که بخواهد او را مورد آزار و اذیت قرار دهد، مجازات خواهد شد.

اشعه ایکس آسیب وارده به استخوان را نشان داد، اما دچار شکستگی نشده بود. دکتر مقداری دارو برایش تجویز کرد و مادرمان را به خانه بردیم.

به مدت یک روز در رختخواب استراحت کرد و روز بعد به او کمک کردم تا به توالت برود. در روز سوم، توانست خودش به‌تنهایی با عصا به توالت برود.

مادرم هر روز می‌گفت: «دافا خوب است. استاد خوب است.» یک هفته بعد، از بستر برخاست و تا روز چهاردهم کاملاً به شرایط عادی‌اش برگشت.

مردم روستا به من گفتند: «ما فکر می‌کردیم که مادرت حداقل به مدت شش ماه باید در بستر باشد. نمی‌توان باور کرد که ظرف کمتر از ۱۵ روز بهبود یافته است!»

به آنها گفتم که این استاد ما هستند که از مادرم حفاظت کردند و اینکه آنها نیز باید به خوبیِ فالون دافا و اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری ایمان داشته باشند. همچنین به هریک از آنها نشان یادبودی را دادم که دارای کلماتی درباره دافا بود و همه آنها از گرفتن آن بسیار خوشحال شدند.

خانمی سالخورده در روستای ما نیز از مزایای اعتقاد به خوبی دافا بهره‌مند شد. یک بار دچار مسمومیت شدید با مونوکسید کربن شد اما از این فاجعه جان سالم به در برد. درحال حاضر اکنون هر روز جمله «فالون دافا خوب است» را تکرار می‌کند و می‌گوید که این کار همچنین به او کمک می‌کند تا بر بی‌خوابی غلبه کند.

فالون دافا حقیقتاً خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری واقعاً خوب است. امیدوارم مردم بیشتر و بیشتری از مزایای باورداشتن به چنین اصول شگفت‌انگیزی بهره‌مند شوند.