(Minghui.org) به رغم اینکه مایل بودم فالون گونگ را یاد بگیرم، حتی قبل از اینکه شروع به انجام تمرینات یا خواندن جوآن فالون کنم، استاد بدنم را پاک کردند. از آن پس، به هیچ دارویی نیاز نداشته‌ام، تمام بیماری‌هایم نیز ازبین رفته‌اند و خیلی راحت شده‌‌ام. دو هفته بعد، پنج مجموعه تمرینات را یاد گرفتم و یک نسخه جوآن فالون را به‌دست آوردم.

درست بعد از شروع تزکیه دو کار را انجام دادم، اول اینکه سایر کتاب‌های چی‌گونگ و نوارهای ضبط شده را که قبلاً داشتم، ازبین بردم. دوم اینکه تمام داروهایم را دور ریختم.

پس از آن، از عمق وجودم به استاد گفتم: «استاد، به هرچه بگویید، گوش خواهم داد. هرچه بخواهید که انجام دهم، انجام خواهم داد.» به این طریق تزکیه را شروع کردم.

هر روز دو سخنرانی از جوآن فالون، تمام سخنرانی‌های دیگر استاد و مقالات جدیدی که می‌توانستم قرض بگیرم را نیز می‌خواندم. همواره افکار درست می‌فرستادم و در تمرینات گروهی صبح شرکت می‌کردم. از طریق مطالعه فا، شین‌شینگم به‌سرعت ارتقاء یافت. مأموریت مرید دافای دوره اصلاح فا را نیز درک کردم و می‌خواستم به فا اعتبار ببخشم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهم.

وقتی استاد میل و علاقه‌ام را دیدند، خانم چن (نام مستعار) را واداشتند تا مطالب روشنگری حقیقت را به من بدهد. در ابتدا، خیلی می‌ترسیدم، جرأت نمی‌کردم برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی وارد ساختمان‌های مسکونی شوم. استاد آن را دیدند و کمکم کردند. برای پخش فلایرها از مناطق نزدیک تا فواصل دور رفته‌ام و فلایرها را علاوه بر طبقه پایین، در تمام طبقاتِ ساختمان‌ها توزیع کرده‌ام. منطقه‌ای که پوشش می‌دادم به‌تدریج بزرگتر و بیشتر شدند.

حدود یک سال و نیم بعد، خانم چن گفت که مطالب روشنگری حقیقت‌شان تمام شده است و پرسید که آیا می‌توانم آن را چاپ کنم. با کمک تمرین‌کننده دیگر، یک چاپگر همه‌کاره خریدم و شروع به چاپ مقدار زیادی از مطالب کردم.

8 ماه بعد، مرکز چاپ مرکزی محلی‌مان نابود شد و تقریباً تمام تمرین‌کنندگانی که در چاپ مطالب شرکت داشتند، دستگیر شدند. خانم چن نیز به‌طور غیرقانونی به مدت دو سال زندانی شد.

این یک آزمون ناگهانی برای همه بود. خانواده خانم چن به سراغم آمدند و از من خواستند همه اقلام مربوط به دافا را به آنها بدهم. در آن لحظه بحرانی، کاری انجام دادم که استاد را ناامید کردم. افکار درستم را ازدست دادم و تسلیم شدم. کاری که انجام دادم مرا آشفته کرد.

بااین‌حال، استاد مرا رها نکردند و صدای استاد در ذهنم طنین می‌انداخت، وقتی که می‌افتید به‌سرعت بلند شوید. بنابراین تصمیم گرفتم که خودم را حمع و جور کنم و بالا بکشم.

گویا استاد می‌دانستند که آن اتفاق می‌افتد. به‌خاطر آوردم که وقتی تازه تمرین دافا را شروع کردم، یک نسخه از جوآن فالون را در منزل دوستی جا گذاشتم. ازاینرو شوهرم آنجا رفت و آن را گرفت. آنگاه جرأت کردم به تمرین ادامه دهم. سپاسگزارم استاد!

تزکیه خودم در روند روشنگری حقایق

وقتی تمرین در دافا را شروع کردم، نه شرح و تفسیر در حزب کمونیست چین تازه چاپ شده بود. طبق نظر استاد، تمرین‌کنندگان باید بیرون بروند و حقایق را برای مردم روشن کنند و آنها را نجات دهند. من نیز همان کار را کردم.

نخست، فقط در روشن کردن حقایق به افرادی که می‌شناختم، احساس راحتی می‌کردم. بعد شنیدم که تمرین‌کننده دیگری سعی می‌کند یکی از آشنایانش را متقاعد کند که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود، اما موفق نمی‌شود. فکر کردم ازآنجاکه نحصیلاتم نسبتاً بالا است و حرفه‌ام معلمی است، تلاشی بکنم. فقط بعد از چند بار تلاش، او تصمیم گرفت که از حزب خارج شود.

مقاله تبادل تجربه یک تمرین‌کننده قدیمی که بی‌سواد بود به دستم رسید. وقتی به سایرین کمک می‌کرد که خارج شوند، یک قلم و کاغذ همراه داشت و به آن شخص می‌داد که اسم خود و نام سازمان جوانان ح.ک.چ را بنویسد. این موضوع برایم الهام‌بخش بود. اولین فکرش نجات مردم بود، درحالی‌که من همیشه می‌خواستم به فرد کمک کنم خارج شود و تأکیدم به نتیجه بود.

با مطالعه عمیق فا و نگاه به درون مداوم، خیلی راحت‌تر به سایرین کمک می‌کردم که از ح.ک.چ خارج شوند.

در موقعیتی، توانستم در بانکی حقایق را برای کارمند باجه روشن کنم. در آن روز، به بانک رفتم تا کاری انجام دهم. قبل از اینکه کارم تمام شود، کارمند باجه مخفیانه چند صد یوآن داخل دستم گذاشت. فوراً آگاه شدم و پول را رد کردم. آنگاه سعی کرد توضیح دهد که این کارمزد قبلی براساس قوانین شعبه‌شان است. شفاف به او گفتم: «من فالون دافا را تمرین می‌کنم.» این باعث شد جبهه بگیرد، پرسید: «آیا دولت مردم را از انجام تمرین منع نمی‌کند؟»

گفتم: «فالون گونگ (همان فالون دافا) فای بودا است و فای تقوای عظیم است. تمرین‌کنندگان به حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پایبند هستند و در هر کاری که انجام می‌دهند سایرین را درنظر می‌گیرند. نمی‌توانیم چیزی را که به ما تعلق ندارد بگیریم. دلیلی که نمی‌توانم آن را بگیرم این است.»

به‌نظر می‌رسید به‌خاطر پاسخم واقعاً مرا تحسین می‌کند. وقتی به او گفتم که شخص با تکرار این عبارت «فالون دافا خوب است.» آینده خوبی دریافت می‌کند، موافقت کرد.

بعداً، پشیمان شدم که چرا به او کمک نکردم از عضویت ح.ک.چ خارج و نجات یابد. دفعه بعد که به بانک رفتم، باز هم آنجا بود. به‌محض اینکه فیش بانکی‌ام را به او دادم، گفت که کامپیوترشان خاموش است. وقتی بعد از 10 دقیقه به کار افتاد، ما تنها کسانی بودیم که در سالن بانک بودیم. او حدود 20 ساله و عضو ح.ک.چ بود. گفت نمی‌خواهد از حزب خارج شود زیرا از زندگی‌اش خوشنود و راضی است.

در آن زمان، استاد به من خرد عطا کردند. شروع به صحبت درباره خوشبختی و شادی کردم. از او پرسیدم که وقتی فاجعه برسد آیا می‌تواند از خوشبختی‌ و خوشحالی دائمی اطمینان حاصل کند، آیا هنوز هم خوشنود است؟ او ساکت بود. به صحبت کردن ادامه دادم، اززمانی‌که ح.ک.چ به قدرت رسید، در هر یک از عملیات پاکسازی سیاسی‌اش چقدر کار بد انجام داده است و چه تعداد زیادی از مردم را به قتل رسانده است؟ ازآنجاکه او خیلی جوان است، احتمالاً هیچ یک از آنها را تجربه نکرده است. اما نیکی و پلیدی عواقب خود را دارند و این حزب توسط آسمان مجازات می‌شود. هر کسی که بخشی از آن باشد، تحت تأثیر قرار می‌گیرد. فقط با نفی عضویت در حزب شخص می‌تواند ایمن بماند.

او موافقت کرد و از نام «زیبا» به‌عنوان نام مستعار استفاده کرد که از حزب و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود. جالب توجه است که نام واقعی‌اش خیلی به نام مستعارش نزدیک بود.

پس از آن، هر بار به این بانک می‌رفتم که کارهایم را انجام دهم، همیشه برای نشان دادن قدردانی‌اش به دیدنم می‌آمد.

منزلم مرکز چاپ مطالب شد

مدت 12 سال از اسکناس‌های دارای پیام‌هایی مربوط به فالون گونگ و آزار و شکنجه استفاده کرده‌ام. ابتدا، اطلاعات را دستی روی اسکناس‌ها می‌نوشتم. هر روز وقتی اسکناس دریافت می‌کردم، اسکناس‌ها را می‌شستم، آنها را صاف و اگر کمی پاره بودند آنها را ترمیم می‌کردم. آنگاه عبارات مختلفی روی آنها می‌نوشتم. مردم مشتاقانه آنها را می‌پذیرفتند. بین 50 تا 60 هزار از این اسکناس‌ها استفاده کرده‌ام.

اما مایل بودم مطالب روشنگری حقیقت را نیز تهیه کنم. بارها سعی کرده‌ بودم اما موفق نمی‌شدم. در سال 2004، توانستم با سایر تمرین‌کنندگان هماهنگ کنم که کامپیوتری بگیرم و ابزار مورد نیاز را در آن نصب کنم. طولی نکشید که توانستم از وب‌سایت مینگهویی مرور کنم. بااینکه کار با کامپیوتر را بلد نبودم، استاد با باز کردن خردم به من کمک کردند. دو ماه بعد، توانستم مطالب روشنگری حقیقت را دانلود و چاپ کنم. از آن پس، متن‌هایی برای تهیه مطالب برای تمرین‌کنندگان محلی‌مان آماده کرده‌ام.

در طول این روند چیزهای شگفت‌انگیزی اتفاق می‌افتاد. به‌عنوان نمونه، فقط می‌توانستم کارهای خیلی ساده را با کامپیوتر انجام دهم. اما، هر وقت مشکلی داشتم، تمرین‌کننده محلی‌مان که خدمات فنی را حمایت می‌کند، اتفاقاً حضور داشت. می‌دانستم که استاد نظم و ترتیب می‌دهند که او بیاید.

بار دیگر، وقتی کامپیوترم درحال به‌روزرسانی سیستم بود، آیکون چاپگر ناپدید شد. وقتی که مشغول فرستادن افکار درست در ظهر بودم، از استاد درخواست کمک کردم، از ایشان خواستم کمک کنند که آن برگردد. وقتی کامپیوتر را روشن کردم، آیکون گم شده ناگهان روی صفحه کامپیوتر ظاهر شد. از کاری که استاد برایم انجام داده‌اند، قدردانی کردم.

وقتی فردی تمرین می‌کند، تمام خانواده‌اش بهره می‌برند. شوهرم نزدیک به 80 سال دارد. پنج بار به زمین افتاده اما هر بار سالم مانده است. یک بار، از طبقه پنجم به پایین افتاد، عینکش شکست اما خودش آسیبی ندید.