(Minghui.org) من یک تمرینکننده ۷۵ ساله فالون دافا هستم که دافا را در سال ۱۹۹۸ کسب کردم. درست از زمانیکه در مسیر تزکیهام قدم گذاشتم، سختیها و آزمونهای فراوانی را تجربه کردهام. هرگاه با مشکلاتی مواجه میشدم، باوری قوی در ذهنم داشتم: «استاد از من مراقبت خواهند کرد.»
تغییرات و مزایای بدست آمده از تمرین دافا
چهار ساله بودم که والدینم را از دست دادم. نزد برادرم بزرگ شدم و به مدرسه نرفتم، بنابراین بیسواد هستم. اما زمانیکه همتمرینکنندگانجوآن فالون را میخواندند، علاوهبر گوش دادن، به آن نگاه هم میکردم. درنهایت توانستم تمام حروف چینی در کتاب جوآن فالون را تشخیص دهم و برخی اوقات دو پاراگراف را به تنهایی میخوانم.
تغییرات بوجود آمده در بدنم نیز شگفتانگیز بودند. قبل از تمرین فالون دافا، من و شش فرزندم زندگی سختی را سپری میکردیم. بیماریهای زیادی داشتم و تقریباً در ۳۰ سالگی مشکل بینایی پیدا کرده بودم.
بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، مشکل بیناییام بهبود یافت و تمام بیماریهایم ناپدید شدند. برای اینکه بهبودیام را به دخترم ثابت کنم، به او نشان دادم که بهآسانی میتوانم سوزن را نخ کنم. او بسیار شگفتزده شد.
در حادثه تصادف با موتورسیکلت استاد نجاتم دادند
دو حادثه برایم اتفاق افتادند که از هر دو جان سالم به در بردم. هر زمان با مشکلی مواجه میشوم، تنها یک فکر در ذهنم نمایان میشود: «از استاد پیروی میکنم، استاد از من محافظت خواهند کرد.»
یکبار وقتی همراه تمرینکننده دیگری از مکان مطالعه گروهیمان به خانه برمیگشتیم و درحال پخش کردن مطالب اطلاعرسانی درباره فالون دافا بودیم، موتورسیکلتی با من برخورد کرد و مرا به زمین انداخت.
تمرینکنندهای که جلوتر از من حرکت میکرد صدای برخورد را شنید و به سمت من برگشت. به او گفتم که حالم خوب است. اما در حقیقت اینطور نبود. دستها و بازوهایم بیحس شده بودند و در قفسه سینهام احساس درد داشتم. همچنین در چند جای بازوی چپ و سینهام آثار کبودی وجود داشت.
دست راستم را روی قفسه سینهام قرار دادم و از استاد درخواست کردم که نجاتم دهند. صدایی در ذهنم میگفت: «استاد از تو محافظت خواهند کرد. خوب میشوی.»
روز بعد، به مطالعه فا و انجام تمرینات ادامه دادم. بعد از مدت کوتاهی، تورم روی بازویم از بین رفت و دیگر هیچ دردی نداشتم.
بازپرداخت گرفتن یک زندگی
در بهار سال ۲۰۱۵، در حین عبور از خیابان بودم که یک ماشین با فاصله نزدیکی از کنارم گذشت و آینه بغل ماشین به لباسم گیر کرد. مسافتی طولانی روی زمین کشیده شدم و به زمین افتادم. ماشین بهسرعت دور شد.
اینبار کف دستم خراشیده شد و شروع به خونریزی کرد. نمیتوانستم بازوی چپم را حرکت دهم و زمانیکه به خانه رسیدم کاملاً ورم کرده و صدمه دیده بود. از استاد درخواست کمک کردم. میدانستم که ممکن است تاوان گرفتن یک زندگی را پرداخته باشم.
درنهایت پسرم مرا به بیمارستان برد. عکسبرداری با اشعه ایکس نشان داد که مچ دست چپم شکسته بود. دکتر دستم را گچ گرفت و از بیمارستان مرخص شدم.
در طول سه ماه بدون اینکه از هیچ دارویی استفاده کنم، بهطور کامل بهبود پیدا کردم. در تمام این مدت تمرینات دافا را انجام میدادم و هر روز فا را مطالعه میکردم.
ضایعات جلدی از بین رفتند
یک روز تابستان متوجه تاولهایی روی کمرم شدم. آنها شبیه زونا به نظر میآمدند. ضربالمثلی قدیمی وجود دارد که میگوید: «زمانیکه تاولهایی دور کمر را فرامیگیرد، بیمار خواهد مرد.»
به علت جراحات شدید ناشی از تاولها نمیتوانستم بخوابم. قادر به دراز کشیدن در رختخواب نبودم چون تاولها باز میشدند و ترشحاتی از آن خارج میشد. در تمام طول شب روی زمین مینشستم، بازوهایم را روی تخت قرار داده و به تخت تکیه میزدم تا کمی استراحت کنم. باور داشتم که استاد از من مراقبت میکنند.
پسرهایم اصرار داشتند که مرا به بیمارستان ببرند. موافقت نکردم و به آنها گفتم استاد از من مراقبت خواهند کرد. بنابراین پسرهایم تلفنی از دکتر درخواست کردند که به خانه بیاید.
زمانیکه دکتر آمد به او گفتم: «من فالون دافا را تمرین میکنم. استادم از من مراقبت میکنند. من بیمار نیستم.»
دکتر پاسخ داد: «این مسئلهای بسیار جدی است. چطور هنوز فکر میکنی که بیماری نیست؟ نباید باورهای کورکورانه داشته باشید. زمانیکه مردم بیمار میشوند، نیاز به درمان دارند. اگر نمیخواهید دارو مصرف کنید، حداقل از پماد استفاده کنید.»
نه تنها دکتر بلکه پسرهایم هم نتوانستند نظرم را تغییر دهند. بدون هیچ درمان دارویی، تاولها بهتدریج پوسته پوسته شدند و از بین رفتند.
اینبار فرزندانم بهخوبی دافا ایمان آوردند.
مجموعه سفرهای تزکیه