(Minghui.org) نوه‌ام از زمان تولدش با من زندگی کرده است. هروقت تمرینات فالون دافا را انجام می‌دهم، با من همراهی می‌کند. وقتی سه ساله بود می‌توانست اشعار استاد لی هنگجی و لون‌یو را ازبر بخواند. هرگاه برای مطالعه فا او را به منزل تمرین‌کننده‌ای می‌برم، آرام است و درست رفتار می‌کند.

در ژوئیه 1999، که آزار و شکنجه فالون دافا شروع شد، تمام رسانه‌های دولتی به این تمرین تهمت و افترا زدند. ازاینرو برای روشنگری حقایق شروع به صحبت با مردم کردم، فلایر پخش می‌کردم تا مردم از حقایقِ فالون دافا آگاه شوند. نوه‌ام نیز با من می‌آمد.

در سال 2013، پلیس برای بازرسی به خانه‌ام آمد و کتاب‌های دافای مرا ضبط کرد. نوه‌ام یکی از کتاب‌ها را از پلیس گرفت و گفت: «این کتاب مال من است. نمی‌توانی آن را ببری.»

پلیس می‌خواست مرا به اداره پلیس ببرد، اما نوه‌ام اصرار می‌کرد که با من بیاید. او به پلیس گفت: «من نگران مادربزرگم هستم. باید با او بمانم. درغیراین‌صورت باید او را آزاد کنید.»

معجزه‌ای اتفاق می‌افتد

در سال 2016، نوه‌ام در راه برگشت از مدرسه درحال عبور از جاده، با اتومبیلی تصادف کرد. در بیمارستان، پزشک گفت که استخوانی در پای راستش شکسته است.

پزشک ابتدا پوست استخوان شکسته را بخیه زد و گفت که نوه‌ام به یک عمل جراحی نیاز دارد. در عین حال، از ما خواست آتل بخریم که پایش را ثابت نگه دارد.

اگرچه یکی خریدم، اما باور داشتم که پایش مشکلی ندارد زیرا ما استاد را داریم که از ما محافظت می‌کنند.

از نوه‌ام خواستم تکرار کند: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!»

دو هفته بعد، وقتی نوه‌ام برای کشیدن بخیه‌ها به بیمارستان مراجعه کرد، پزشک خواست که عکسبرداری دیگری داشته باشد. پزشک شگفت‌زده شد که استخوان جوش خورده بود. کارکنان گروه پزشکی فکر کردند که این غیرقابل‌باور است.

حتی مأمور پلیس که در صحنه بود نمی‌توانست باور کند که اتومبیلی از روی پای دختری رد شود بدون اینکه آسیبی جدی وارد کند. او فیلم تصادف را به ما نشان داد و اینکه چطور اتومبیل از روی پایش عبور کرد.

او گفت: «این واقعاً شگفت‌انگیز است! باید بودایی داشته باشید که از شما مراقبت کند.»