(Minghui.org) در طول سال گذشته، محنت‌های بزرگی را تجربه کردم. دو تمرین‌کننده محلی پنج روز قبل از سال نوی چینی 2017 دستگیر شدند و وکلایی را برای آنها استخدام کردم.

یک ماه بعد پدرم با یک تاکسی تصادف کرد، دچار خونریزی مغزی شد و به‌مدت 12 روز در بخش مراقبت‌های ویژه (آی‌سی‌یو) بستری بود. پدرزنم آنقدر ناراحت بود که نمی‌توانست بخوابد و تپش قلب شدیدی داشت.

رئیسم خارج از شهر بود و مجبور بودم علاوه بر فعالیت در بخش تولید که معمولاً آنجا کار می‌کردم، به همه مسائل کارخانه رسیدگی کنم.

همسر و مادرم با هم سازگاری نداشتند و اغلب از دست هم ناراحت بودند. پسر پنج‌ساله‌ام گاهی تب می‌کرد.

دو هماهنگ‌کننده محلی براثر کارمای بیماری درگذشتند؛ چاپگرهایم مشکل داشتند، مجبور بودم مکان تولید مطالب روشنگری حقیقت محلی‌مان را اداره کنم، گیرنده‌های تلویزیون اِن‌تی‌دی‌مان هیچ سیگنالی نداشتند، با کمبود فلایر‌های روشنگری حقیقت روبرو بودیم و مشکلات بیشتر دیگر. همه این مشکلات با هم سبب ایجاد دردسرهای جدی شده بودند.

گاهی آموزه‌های استاد را ازبر می‌خواندم تا خودم را تشویق کنم:

«وقتی تحمل کردن آن سخت است، می‌توانی آن ‌را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، می‌توانی آن ‌را انجام دهی.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

در این مرحله نهایی دوره اصلاح فا، استاد با تلاش‌هایی غیرقابل تصور زمان را برای نجات مردم طولانی‌تر کرده‌اند، اما نمی‌توانستم برای همکاری با استاد بیشتر تلاش کنم. متوجه شدم که باید مشکلات بزرگی در تزکیه‌ام داشته باشم. باید چه کار می‌کردم؟

استاد بیان کردند:

«برای یک تزکیه‌کننده، نگاه کردن به درون یک ابزار جادویی است.» («آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فای واشنگتن دی‌سی 2009»)

غیرممکن است که بدون هیچ مشکلی تزکیه کنیم. مسئله حیاتی این است که آیا از مشکلات‌مان برای یافتن وابستگی‌های‌مان استفاده می‌کنیم یا خیر.

استاد بیان کردند:

«هر آن‌چه در طول تزكيه‌تان تجربه مي‌کنيد -- خواه خوب باشد يا بد -- خوب است، چراکه فقط به‌دليل اينکه درحال تزکيه هستيد پديدار مي‌شوند. يك تزكيه‌كننده نمي‌تواند به كمال برسد هنگامي كه زير بار افكار بشري است، زير بار بدهي‌هاي كارمايي است يا زير بار وابستگي‌ها است.» («به کنفرانس فای شیکاگو» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

بستری شدن پدرم در بیمارستان ترغیبم کرد تا تمرینات را بیرون از منزل انجام دهم

درحالی که پدرم در بیمارستان بهتر می‌شد، یکی از اعضای خانواده باید مرتب همراه او می‌بود و خانواده باید در تمام شبانه‌روز در دسترس می‌بودند. به عنوان پسرش، این وظیفه و مسئولیت من بود. از 7 شب تا 7 صبح در بیمارستان نزد پدرم می‌ماندم، ساعت 8 صبح پسرم را به مدرسه می‌رساندم و سپس به سر کار می‌رفتم. این واقعاً آزمونی جدی برای بدنم بود.

استاد بیان کردند:

«آيا تا‌كنون به اين حقيقت انديشيده‌ايد كه تمرين تزكيه بهترين شكل استراحت است؟ مي‌توانيد به‌نوعي از استراحت برسيد كه نمي‌توان از طريق خواب به‌دست آورد. هيچ كسي نمي‌گويد: "تمرين‌ها آنقدر مرا خسته مي‌كنند كه امروز ديگر نمي‌توانم كاري انجام دهم." شخص فقط مي‌گويد: "تمرين‌ها تمام بدن مرا آسوده و راحت كرده است. پس از يك شب بي‌خوابي احساس خواب‌آلودگي ندارم. احساس مي‌كنم پر از انرژي هستم. پس از يك روزِ كاري به‌نظر نمی‌رسد اصلاً اذيت شوم." آيا موضوع اين نيست؟» («سخنرانی در اولین کنفرانس در آمریکای شمالی»)

می‌دانستم که فقط با انجام تمرینات فالون گونگ می‌توانم از این رنج و محنت عبور کنم. از زمان شروع آزار و شکنجه در 20 ژوئیه 1999، هرگز تمرینات را در حضور غیرتمرین‌کنندگان انجام نداده بودم، مگر زمانی که در بازداشت بودم و انتخابی جز این نداشتم.

استاد بیان کردند:

«ازاین‌روبه‌نظر می‌رسد در برخی مناطق امور نسبتاً راحت‌تر شده و حالا در برخی مناطق افراد به پارک‌ها می‌روند تا تمرین‌ها را انجام دهند—حتی می‌توانید صدای پخش موسیقی را بشنوید.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2015 کرانه غربی»)

متوجه شدم که استاد مسائل را به‌خوبی نظم‌وترتیب داده‌اند و برای ما بسیار خوب خواهد بود که تمرینات را بیرون از خانه انجام دهیم. با این حال، به‌دلیل وابستگی‌ام به راحتی و آسایش، تردید داشتم که این قدم را بردارم. حالا هیچ انتخاب دیگری نداشتم، زیرا به انرژی نیاز داشتم تا از پدرم در بیمارستان مراقبت کنم تا زمانی که او بهبود می‌یافت. باور داشتم که استاد مرا به جلو هُل می‌دهند تا تمرینات را خارج از منزل انجام دهم.

از20 ژوئیه 1999 به‌ندرت پیش آمده بود که در یک روز همه پنج تمرین را با هم انجام دهم. برای تمرین پنجم، تقویت توانایی‌های فوق طبیعی، فقط می‌توانستم به‌مدت 10 تا 20 دقیقه در مدیتیشن بنشینم، اما آن مدت در سکون بودم. تمایلی به انجام اولین تمرین نداشتم. برای تمرین دوم، تمرین ایستاده فالون، اصلاً نمی‌توانستم ساکن بایستم، بنابراین فقط تمرینات سوم و چهارم را هر روز انجام می‌دادم.

با این حال، در حالی که پدرم در بیمارستان بود، شروع به انجام تمرینات در بیرون از منزل کردم. در کناره راهروهای بیمارستان، درون بخش و در پارک، تمرینات صبحگاهی را همراه موسیقی تمرین انجام می‌دادم.

در روز دوم که پدرم در بیمارستان بود، برای انجام تمرینات بیرون رفتم و بعد از آن، هر روز پنج تمرین را انجام دادم. وقتی در مدیتیشن می‌نشستم، دوباره احساسی شگفت‌انگیز داشتم و بسیار راحت بودم، گویا درون پوسته تخم مرغ نشسته‌ام. وقتی تمرین ایستاده فالون را انجام می‌دادم، می‌توانستم ساکن بایستم. فکر می‌کردم آن احتمالاً نتیجه رها کردن وابستگی‌هایم به راحتی و آسایش است.

در حال حاضر هر روز صبح تمرینات را در پارک انجام می‌دهم. این شروع خوبی برای استقامت من بوده است. از منزلم تا پارک حدود 10 دقیقه پیاده‌روی است. بدون توجه به اینکه پس از بیدار شدن از خواب، چقدر خواب‌آلود هستم، به‌محض ورود به محل تمرین، بسیار هشیار می‌شوم.

پدرم تزکیه در دافا را ازسر می‌گیرد

پدرم اکنون قادر است بدون کمک راه برود. به نظرم او پیش از این، تزکیه را به‌طور حقیقی تمرین نمی‌کرد، اگرچه کتاب‌های فالون دافا را خوانده بود. او پیام‌های فالون گونگ را روی اسکناس‌ها چاپ می‌کرد، مطالب روشنگری حقیقت را به مردم تحویل می‌داد و نامش را پای شکایت از جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) که آزار و اذیت فالون گونگ را راه‌اندازی کرد، امضاء کرد.

پدرم سابقاً به‌عنوان دبیر محلی حزب برای حزب شیطانی کمونیست کار می‌کرد و به‌طور جدی با فرهنگ ح.ک.چ مسموم شده بود. او به‌شدت به الکل معتاد بود و نمی‌توانست بدون الکل غذا بخورد.

وقتی پدرم با تاکسی تصادف کرد، شیشه جلوی اتومبیل شکست و اتومبیل قبل از توقف، مسافتی 23 متری را پیمود. پزشکان تشخیص دادند که پدرم دچار خونریزی مغزی شده است.

پلیس راهنمایی و رانندگی می‌‌گفت که 9 قربانی از 10 قربانی در چنین حادثه‌هایی فوت کرده‌اند. پزشکان به ما یادآوری کردند که احتمالاً باید خودمان را برای مرگ پدرم آماده کنیم. هیچ فکری جز این باور استوار در ذهنم نداشتم: اگر به استاد و دافا باور قاطع داشته باشم، همه چیز درست خواهد شد.

دوستان و بستگان‌مان اجازه داشتند بعد از ساعت 3:30 عصر به ملاقات پدرم بیایند. دو دستگاه پخش صوت کنار تخت پدرم گذاشتم که سخنرانی‌های فای استاد را پخش می‌کردند. پزشکان و پرستاران نیر حواس‌شان به این دو دستگاه بود و هر زمان شارژ دستگاه‌ها نزدیک به اتمام بود، مرا مطلع می‌کردند.

پدرم در بیمارستان به فا گوش می‌داد و آن را مطالعه می‌کرد. در حال حاضر همراه مادرم هر روز تمرینات را انجام می‌دهد. اگرچه حرکات تمرینش دقیق نیست، دوست دارد در دافا تزکیه کند.

او نوشیدن الکل را ترک کرده و می‌گوید که دیگر حتی نمی‌خواهد الکل بنوشد. اتفاقات بد برای پدرم به اتفاقات خوب تبدیل شدند؛ معتقدم که بخش عمده کارمای پدرم طی این رنج و محنت برداشته شد. او حالا در مسیر تزکیه در دافا گام برمی‌دارد.

بیماری پدرزنم سبب شد متوجه شوم که معنای نهایت تلاش چیست

مادرزنم قبل از شروع تمرین فالون دافا بیماری‌های بسیاری داشت. به‌لطف فالون دافا، او بسیار سالم شد و توانست به تمام کارها در داخل و خارج از منزلش در حومه شهر رسیدگی کند.

پدرزنم نیز قبلاً فالون دافا را تمرین می‌کرد، اما پس از آغاز آزار و شکنجه، نتوانست با پیشرفت اصلاح فا همگام شود، درحالی که بذرهای حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری عمیقاً در قلبش ریشه دوانده بودند.

از آنجا که مطالعه فا را کنار گذاشت، اغلب از هوش می‌رفت. مادرزنم او را تشویق می‌کرد فا را مطالعه کند و تمرینات را انجام دهد. او عمیقاً معتقد بود که تمرین فالون دافا برای سلامتی شوهرش بسیار مفید است.

در پایان سال گذشته پدرزنم دوباره شروع کرد تا هر روز فا را مطالعه کند و تمرینات را انجام دهد. او شش بار جوآن فالون را تا انتها خواند و کم‌کم سالم‌تر شد.

با این حال، پس از سال نوی چینی 2017، دچار اختلال در خواب شد و شب‌ها نمی‌توانست بخوابد. در روز سوم سال نوی چینی گفت که قلبش آنقدر سریع می‌تپد که به‌نظر می‌رسد از سینه‌اش بیرون می‌پرد. تمرین‌کنندگان محلی به او کمک کردند افکار درست بفرستد.

اما وضعیتش بهتر نشد. مادرزنم از من پرسید که باید چه کار کند. او پیشنهاد داد او را به بیمارستان ببریم. پدرزنم تا آن زمان، ده بار جوآن فالون را خوانده بود و هر روز دو بار پنج تمرین را انجام می‌داد. او خودش خالصانه میل داشت فالون دافا را تمرین کند، اما فقط بیش‌ازحد احساس ناراحتی می‌کرد. باید چه کار می‌کردیم؟

اعتقاد دارم که همه مردم برای تمرین تزکیه در فالون دافا به زمین می‌آیند. وضعیت جسمی او به‌وضوح آزمایشی برایش بود. برای مدتی تمرین تزکیه را ترک کرده بود، بنابراین وقتی می‌خواست تزکیه را ازسر بگیرد، نیروهای کهن رنج و محنت‌های بزرگی را برایش اضافه کرده بودند. اگر این بار به بیمارستان می‌رفت و آزمون کارمای بیماری را به‌‌خوبی نمی‌گذراند، ممکن بود تمرین فالون دافا را رها کند و آن افسوس بزرگی برایش باقی می‌گذاشت.

بعضی از تمرین‌کنندگان نگران بودند که او نتواند این آزمون را بگذراند و احتمالاً سبب خسارت بزرگی برای دافا شود، زیرا برخی ممکن بود بگویند: «او بیمار شد، اما به بیمارستان نرفت.» اعتقاد داشتم که یک تمرین‌کننده دافا قطعاً می‌تواند این رنج و محنت را بگذراند، فقط اینکه او و سایر تمرین‌کنندگان باید بتوانند افکار درست فراوان را حفظ کنند، به‌طور جدی به استاد و دافا باور داشته باشند و تمام تلاش خود را صرف کنند. بدون توجه به اینکه چه اتفاقی می‌افتاد، حتی اگر درظاهر درحال مرگ بود، قلب‌مان نباید تحت تأثیر قرار می‌گرفت.

حالا پس از 6 ماه پدرزنم قادر است شب‌ها بخوابد. او هر روز دست‌کم یک سخنرانی از جوآن فالون و سایر آموزه‌های فای استاد را مطالعه می‌کند و هر 5 تمرین را یک یا دوبار در روز انجام می‌دهد.

محنت پدرزنم همچنین سبب شد درباره تجربیات آن تمرین‌کنندگانی فکر کنم که در طول کارمای بیماری درگذشتند. زمانی که آنها رنج و محنت‌هایی را تجربه می‌کردند، تمرین‌کنندگان محلی تمام تلاش خود را صرف کمک به آنها نکردند. به همین دلیل از آن تمرین‌کنندگان و استاد عذرخواهی می‌کنم.

تضادهای خانوادگی سبب شد متوجه حسادتم شوم

بستری شدن پدرم بسیاری از افراد و چیزها را درگیر کرد، بنابراین به اجبار با مشکلات زیادی مواجه شدم: یک برنامه فشرده، چالش‌های جسمی و ناراحتی‌ها. هر شخص روش‌های خود را برای انجام کارها دارد، بنابراین اگر مسائل به‌خوبی اداره نشوند، تضادها به‌راحتی می‌توانند ظاهر شوند.

همسر و مادرم با هم سازگاری نداشتند و گاهی از دست هم ناراحت می‌شدند. اگر چه بحث‌وجدل نمی‌‌کردند، روشن بود که در قلب‌شان از دست هم ناراحت هستند.

چرا اداره رابطه آنها همیشه پردردسر و دشوار بود؟ برای مدتی آنها را زیر نظر داشتم و متوجه شدم که بزرگ‌ترین مشکل آنها این بود که هرکدام بر نظر خودشان اصرار داشتند. هر دو معتقد بودند که حق با خودشان است و هیچ یک نمی‌توانست دیگری را درک کند. مستقیم‌ترین تجلی آن حسادت و به دیدن تحقیر به سایرین نگاه کردن بود.

به‌عنوان یک پسر و یک شوهر، احساس می‌کردم که نقش بسیار مهمی در رابطه آنها ایفاء می‌کنم.

در واقع، من نیز حسادتی جدی داشتم و به دیده تحقیر به سایرین نگاه می‌کردم. فکر می‌کردم که همسرم قلبش را روی آشپزی نمی‌گذارد و فا را به‌اندازه کافی خوب مطالعه نمی‌کند. فکر می‌کردم مادرم کوته‌فکر است و همیشه سایرین را سرزنش می‌کند.

فکر می‌کردم آنها به دیده تحقیر به یکدیگر نگاه می‌کنند و آن واقعاً حسادت بود. نمی‌دانستم که چرا خودشان را تزکیه نمی‌کنند. چرا به خودشان نگاه نمی‌کنند؟ قلبم خیلی خسته بود. فقط به کاستی‌های آنها نگاه می‌کردم. تضادهای‌شان همیشه مقابل من ظاهر می‌شد و مرا ناراحت می‌کرد. در نهایت، نمی‌دانستم که آیا من نیز در این زمینه مشکلی دارم یا خیر.

ناگهان به این آموزش‌های فای استاد فکر کردم:

«خوب مي‌بود اگر مي‌توانستند موفق شوند براي چيزهايي كه توانسته‌اند در ديگران بيابند، در درون خودشان جستجو كنند.» («گفتگویی با زمان» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

سپس متوجه حسادت خودم شدم. نمی‌توانستم درباره کاستی‌های همسر و مادرم به آنها بگویم، زیرا نمی‌توانستم شایستگی‌ها‌ی‌شان را ببینم. متوجه شدم که اینها همگی تجلی‌های حسادت هستند: تجلی نگاه تحقیرآمیز به سایرین.

وقتی متوجه حسادتم شدم، توانستم مشکلات همسرم را درک کنم. او تمام روز کار داشت. باید خرید کل مواد غذایی را انجام می‌داد، برای تمام خانواده آشپزی می‌کرد، مراقب فرزند‌مان می‌بود و لباس‌ها را می‌شست. پس از یک روز کاری خسته‌کننده باید با پدرشوهری روبرو می‌شد که قادر به مراقبت از خودش نبود و مادرشوهری که شین‌شینگ خود را به‌خوبی حفظ نمی‌کرد و او را سرزنش و از او شکایت می‌کرد.

مادرم نیز زندگی راحتی نداشت. او نزدیک به هشتاد سال، اما اراده‌ای بسیار قوی‌ دارد و دوست ندارد از سایرین کمک بگیرد. پدرم بیش از 68 کیلو وزن دارد، هرچند روزانه به‌دفعات بی‌شمار خودش را به این طرف و آن طرف حرکت می‌دهد یا می‌کشاند.

وقتی حسادت را در خودم ازبین بردم، به طور طبیعی نیک‌خواهی را رشد دادم و حقیقتاً معنای این سخنان استاد را درک کردم:

«آن‏ها در حالتی از بردباری عظیم، رحمت نسبت به تمام موجودات، و توانایی درک همه ‌چیز با مهربانی هستند. اگر با اصطلاحات بشری بیان کنیم، همیشه قادر هستند که دیگران را درک کنند.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2002 در بوستون»)

زمانی که وابستگی خود را شناسایی کردم، اختلافات خانوادگی حل‌وفصل شدند.

وقتی درباره تب بالای پسرم صحبت می‌کنم، احساس شرمساری می‌کنم. او اکنون پنج ساله است و از زمان تولد هیچ دارویی مصرف نکرده است، حتی در هنگام تولد تحت هیچ تزریقی قرار نگرفت. من و همسرم تمرین‌کننده دافا هستیم، بنابراین پسرمان به‌وضوح برای دافا آمده است. وقتی او تب دارد، عمدتاً زمانی است که من و همسرم فا را به‌خوبی مطالعه نمی‌کنیم.

تغییر ذهنیت منفی‌ام

در سال گذشته اتفاقات زیادی رخ داد. هر وقت چیزهای بدی اتفاق می‌افتادند، احساس سرگیجه و سردرد می‌کردم. وقتی آرام می‌شدم، متوجه می‌شدم که اغلب اوقات قلبم وسعت می‌یابد و رشد می‌کند. ازآنجا که به دنبال آرامش بودم، تمایلی به تجربه هیچ گونه مشکلی نداشتم. در این مرحله دشوار در سفر تزکیه‌ام با نگاهی به گذشته، متوجه شده‌ام که اگرچه به‌طور پیوسته مشکلاتی داشته‌ام، اما همه دردسرها به چیزهای خوبی تبدیل شدند.

وقتی پزشکان و پرستاران در آی‌سی‌یو می‌پرسیدند که دستگاه پخش صوت چه چیزی را پخش می‌کند، حقایق فالون گونگ را برای‌شان توضیح می‌دادم و درباره حقیقت حقه خودسوزی در میدان تیان‌آن‌من به آنها می‌گفتم. آنها پس از مدت کوتاهی به دروغ‌های شیطانی ح.ک.چ پی بردند و از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته به آن خارج شدند.

پدرم برای بیش از دو ماه در یک بخش بستری شد تا حالش بهتر شود. در طول آن دوره، بسیاری از بیماران به آن بخش آمدند و رفتند. همه آنها از حقایق فالون دافا مطلع و از حزب کمونیست چین خارج شدند.

وقتی رئیسم خارج از شهر بود، مجبور بودم مراقب همه مسائل باشم. وقتی برای پخت‌وپز خرید می‌کردم، از تماس‌هایم با بسیاری از فروشندگان سبزیجات استفاده می‌کردم تا به آنها کمک کنم ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنند. برخی از آنها حتی ماهانه 5000 تا 6000 اسکناس با پیام‌های فالون دافا را از من می‌پذیرفتند.

ما تمرین‌کننده دافا هستیم، بنابراین باید یاد بگیریم مسئولیت‌های‌مان را بردوش بگیریم، تحمل کنیم و مشکلات را بپذیریم و حل‌وفصل‌شان کنیم. همه افرادی که با آنها در ارتباط هستیم، افرادی هستند که می‌آیند تا به حقایق فالون دافا گوش دهند. ما اینجا هستیم تا در اصلاح فا و نجات مردم به استاد کمک کنیم.

باید با همه چیز با ذهنیتی فعالانه و مثبت برخورد کنم. هر گاه در ذهنم افکار منفی دارم، به خودم یادآوری می‌کنم که هرآنچه اتفاق می‌افتد، چیز خوبی است.

استاد بیان کردند:

«بنابراین وقتی در تضادی گرفتار می‌شوید، می‌گویم که آن به این منظور است که ماده‌ سیاه در بدن‌تان را به ماده‌ سفید، به تقوا تبدیل کند.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

البته وقتی با مشکلات زیادی روبرو می‌شویم، قطعاً مداخله نیروهای کهن نیز وجود دارند.

از طریق تزکیه در دافا طی 20 سال گذشته کاملاً از نو متولد شدم. در سفرم از موجودی بشری بودن تا موجودی الهی شدن، هم شادی و هم ازدست دادن را تجربه کردم و پشیمانی‌های زیادی دارم. از آنجا که به‌اندازه کافی خوب تزکیه نکردم، موجودات بسیاری را از دست دادم که بایستی نجات می‌یافتند.

از موجودات ذی‌شعور، بسیار عذر‌خواهی و از استاد بیشتر عذرخواهی می‌کنم.