(Minghui.org) از پایان سال 2003 به دلیل کمردرد و بی‌خوابی طولانی مدت ناتوان شدم و نتوانستم به کارم ادامه دهم. به سختی می‌توانستم لبخند بزنم. در چند بیمارستان تحت درمان قرار گرفتم اما همه بی‌فایده بود.

دیگر نمی‌دانستم چه کار کنم که یکی از دوستانم توصیه کرد فالون دافا را تمرین کنم. گفتم: «من بداخلاق و پرخاشگر هستم، بنابراین نمی‌توانم از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کنم. به‌علاوه اینکه بدون رقابت‌طلب بودن کسی در این دنیا زنده نمی‌ماند.» دوستم گفت: «کتاب را بخوان تا بعداً صحبت کنیم.»

جوآن فالون کتاب اصلی فالون دافا را برداشتم و شروع کردم به خواندن. همان‌طور که سعی می‌کردم از اصول بیان شده در کتاب پیروی کنم و طبق استانداردها عمل کنم، به‌تدریج بیماری‌هایم از بین رفت. این دافا بود که فرصت دوباره‌ای در زندگی به من داد. با اینکه در مسیر تزکیه‌ام گاهی لغزیده‌ام اما هرگز ایمانم به فالون دافا سست نشده است. این تمرین نه تنها مرا از سلامتی بلکه خانواده‌ای شاد نیز بهره‌مند کرد.

رها کردن رنجش

از زمانی که فرزندم به دنیا آمد نسبت به مادرشوهرم کینه به دل گرفتم. در روزهای گرم تابستان و داخل آپارتمان‌های بدون خنک‌کننده هوا، فرزندم را میان لحاف می‌پیچید و می‌گفت که بچه‌ها گرما را احساس نمی‌کنند. تا اینکه کودکم دچار عفونت و تب بالا و بستری شد. من نزد فرزندم ماندم و مادرشوهرم اجازه نداد شوهرم به بیمارستان بیاید و گفت که در خانه به شوهرم نیاز دارد. پس از اینکه فرزندم مرخص شد، مادرشوهرم حاضر نبود به من کمک کند و اگر گله و شکایتی می‌کردم شوهرم عصبانی می‌شد و مرا تهدید به طلاق می‌کرد. کینه سنگینی از والدین شوهرم به دل گرفتم و تلاشی هم نمی‌کردم این احساس را در رفتارم با آنها پنهان کنم.

پس از شروع تمرین فالون دافا متوجه شدم که باید از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کنم. با مهربان بودن با خانواده شوهرم شروع کردم. به آنها پول و هدیه دادم. شوهرم گفت: «تو این کار را از صمیم قلب نکردی. چون استادت گفته بودند چاره‌‌ای غیر از این نداشتی!» باید اعتراف می‌کردم که حقیقت داشت. هنوز از آنها متنفر بودم با اینکه تظاهر می‌کردم که دیگر برایم مهم نیست. پاسخ دادم: «این از خوش‌اقبالی توست! آنها خیلی بدجنس هستند. حتی تصورش را هم نکن که با آنها مانند اعضای خانواده خودم رفتار کنم. این نهایت کاری است که می‌توانم برای خانواده‌ات انجام دهم!» هربار که از نزد والدین شوهرم بازمی‌گشتیم، از نحوه برخورد آنها به‌ویژه خواهر شوهرم ناراحت بودم. حتی نمی‌توانستم آرام شوم که فا را مطالعه کنم. می‌دانستم این طبق خواسته استاد لی (بنیانگذار این تمرین) نیست و متوجه شدم که نباید به آن وابستگی‌های بشری بچسبم.

استاد بیان کردند:

«به‌عنوان یک تزکیه‌کننده باید نیک‌خواه باشید! همین حالا گفتم که اگر نتوانید دشمن‌تان را دوست بدارید نمی‌توانید در تزکیه موفق شوید، و نمی‌توانید یک بودا شوید. درباره آن فکر کنید، وقتی کسی با شما بد است آیا این‌طور نیست که از گذشته به او بدهکارید؟ آیا ممکن است که به او باز نپردازید؟»

شعر استاد را نیز تکرار می‌کردم:

«يک شخص پليد از حسادت زاده مي‌شود.
با خودخواهي و خشم، دربارۀ بي‌عدالتي‌هايي که برايش پيش مي‌آيد گله و شکايت مي‌کند.
يک شخص خيرخواه هميشه قلبي از شفقت و نيک‌خواهی دارد.
بدون هيچ نارضايتي و نفرت، سختي‌ها را با شادماني و مسرت تحمل مي‌کند.
يک شخص روشن‌بين هيچ وابستگي‌ ندارد.
در سکوت، مردم دنيا را که توسط خيال باطل گمراه شده‌اند نظاره مي‌کند. («قلمروها» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

پس از مطالعه فشرده فا، رنجشم از بین رفت. قادر بودم با والدین شوهرم مانند اعضای خانواده خودم رفتار کنم. آنها نیز تغییر کردند. خواهرشوهرم گفت که شوهرش فکر می‌کند فالون دافا خوب است چون من به‌طور مثبتی تغییر کرده بودم. پدرشوهرم به همه گفت که هنگام تمرین فالون دافا مرا تنها بگذارند. او حتی گاهی در توزیع بروشورهای فالون دافا به من کمک می‌کرد.

از شوهرم پرسیدم: «هنوز فکر می‌کنی تظاهر می‌کنم که با خانواده‌ات مهربان هستم؟» او گفت: «نه دیگر اینطور فکر نمی‌کنم.» من حقوق بازنشستگی پدرشوهرم را می‌گرفتم، خانه‌شان را بازسازی کردم و غذا و نیازمندی‌هایشان را تهیه می‌کردم. والدین شوهرم درباره من بسیار محترمانه با دیگران صحبت می‌کردند. وقتی از من می‌پرسیدند که چطور اینقدر مهربان شدم، به آنها می‌گفتم که فالون دافا مرا تغییر داده بود.

خانواده‌ام از مزیای فالون دافا بهره‌مند شدند

زمانی که شوهرم مست بود، از پله‌ها پایین افتاد و بیهوش شد. همسایه‌مان او را پیدا کرد و به من اطلاع داد. من شوکه و متوجه شدم که این آزمونی بزرگ برای من بود. با ایمان به استاد لی از ایشان کمک خواستم. پزشک گفت که او هر لحظه ممکن است بمیرد و من باید آماده باشم. اما او روز به روز بهتر می‌شد. پزشک گفت با اینکه زنده مانده بود اما به علت آسیب‌های مغزی هنوز ممکن است مشکلاتی داشته باشد. من باور داشتم که کاملاً خوب می‌شود.

این حادثه ذهنیت شوهرم را به زندگی تغییر داد. او همیشه مراقب همه چیز بود و باز هم چنین اتفاقی رخ داد. یک ماه بعد به حدی خوب شد که توانست به کارش بازگردد. افراد بسیاری از این بهبودی شگفت‌زده شدند. به شوهرم گفت که برای نجات او از استاد کمک خواسته بودم.

دخترم در دورۀ دبیرستان دچار مشکلات جسمانی بود و درنتیجه وضعیت تحصیلی‌اش ضعیف بود. تصمیم گرفتم اولین کلاس صبح و آخرین کلاس در بعدازظهر را غیبت کند تا هر روز بتوانیم تمرینات را انجام دهیم و فا را مطالعه کنیم. پس از یک ترم وضعیت سلامتی‌اش بهتر شد و نمرات بالاتری گرفت. او حتی جایزه «بیشترین کمک هزینه تحصیلی» را نیز گرفت. ما به تمرین دافا ادامه دادیم تا اینکه کلاس دوازدهم، درسش به حدی خوب شد که وارد دانشگاه دلخواهش شد.

زمانی که همسر پسرخاله‌ام باردار بود، پزشک گفت که جنین دچار عیوبی و ممکن است زنده نماند و سقط جنین را توصیه کرد. او بسیار درمانده شده بود و نمی‌خواست سقط جنین کند چون نمی‌توانست دوباره باردار شود. او پنهانی فرزند دوم را باردار شده بود چرا که هنوز سیاست تک فرزندی در چین ادامه داشت. من هم می‌دانستم که نباید یک زندگی را از بین برد.

توصیه کردم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. پیش از آنها ماجراهای زیادی از بهبودی‌های شگفت‌انگیز تمرین‌کنندگان فالون دافا برایش تعریف کرده بود. گفتم: «اگر به آن باور داشته باشی عمل خواهد کرد.» او گفت: «باور دارم.»

از آنجا که این دومین بارداری‌اش بود و اجازه نداشت، برای زایمان به مکان دیگری رفت. زمانی که مأموران روستا متوجه شدند، پسرخاله‌ام را گرفتند و در اداره برنامه خانواده حبس کردند. او را شکنجه کردند که بگوید همسرش کجا است. او هنگامی که دو نگهبان خواب بودند فرار کرد. کودک سالم به دنیا آمد و حالا 6 ساله است. والدینش می‌دانند که استاد از خانواده‌شان مراقبت کردند.