(Minghui.org) در سال 2012 دافا را در یک معبد دائویی کسب کردم. من شخصی آرام و کم‌حرف هستم. گرچه پدرم یک محقق ادبیات باستانی چین بود و یک کتابخانه بزرگ داشت، اما درحالی‌که بزرگ می‌شدم، علاقه‌ای به خواندن یا مطالعه نداشتم.

پس از اینکه شروع به کار کردم، می‌توانستم ساعت‌ها پشت میزم بنشینم بدون اینکه حتی یک کلمه با همکاران صحبت کنم. تمایلی به حضور در فعالیت‌های سازمان یافته شرکت نداشتم و دوستان بسیار کمی داشتم. علاقه‌ای نداشتم به سینما بروم یا تلویزیون تماشا کنم. دلبستگی‌ام صرفاً دیدار از معابد بودایی و دائویی بود و درنظر داشتم یک راهب شوم.

یک بار از یک معبد معروف دائو دیدار کردم و به راهب ارشد گفتم که مایلم به آنها ملحق شوم. او موافقت کرد که مرا در سه روز بعد به‌طور رسمی بپذیرد، اما دیگر اشتیاقی نداشتم و هرگز به آنها ملحق نشدم.

کسب دافا در یک معبد

در سال 2010 از معبد دائویی دیدار کردم و به‌طور اتفاقی مادر روحانی را دیدم که ظاهر و رفتاری شگفت‌انگیز داشت که به‌نظر می‌رسید که به این دنیا تعلق ندارد. چون در آن زمان بسیار گرفتار بود، با او صحبت نکردم. در سال 2011 دیداری دوباره از این معبد داشتم، اما هنوز تصمیم نگرفته بودم که در آینده می‌خواهم چه کار کنم.

در ماه ژوئیه 2012 برای سومین بار از معبدش دیدار کردم. این مادر روحانی طبق معمول گرفتار بود و به من گفت که سه روز دیگر به آنجا بروم. بعد از سه روز به آنجا بازگشتم و او یک نسخه از جوآن فالون، یک دی‌وی‌دیِ فالون گونگ و نوارهای ویدئو از سخنرانی‌های فای استاد در گوانگژو را به من هدیه داد.

درحالی که جوآن فالون را درخانه می‌خواندم، به پهنای صورت اشک می‌ریختم. هنگامی‌که ویدئوی سخنرانی‌های فا در گوانگژو را تماشا می‌کردم و استاد را دیدم که علائم بزرگ‌تر دست را انجام می‌دادند، دوباره نتوانستم خودم را کنترل کنم و اشکهایم سرازیر شد.

سال بعد، تمرین‌کننده‌ای را ملاقات کردم که به‌طور اتفاقی میزبانیِ جشن روز جهانی فالون دافا را درخانه برعهده داشت. لحظه‌ای که وارد خانه شدم، نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. می‌دانستم که سمت آگاهم در بُعدهای دیگر دیده بود که استاد چه کارهایی برای من انجام داده‌اند و عمیقاً سپاسگزار بودم.

نمی‌توانستم احساسات واقعی‌ام را در قالب کلمات بیان کنم، اما از آن به بعد نتوانستم به‌آسانی دافا را رها کنم. مصمم بودم که یک تمرین‌کننده فالون دافا شوم.

چند روز بعد، استاد شروع به پاکسازی بدنم کردند. یک روز با اسهال و استفراغ مقدار زیادی خون دفع کردم. اهمیتی ندادم و کارهای روزانه‌ام را مطابق معمول انجام دادم. آن شب، در رؤیایم احساس می‌کردم که بدنم در تب می‌سوزد. از آنجا که شروع تزکیه‌ام بود، بسیاری از حالت‌های تزکیه که در جوآن فالون بیان شده برایم اتفاق افتاده است.

استاد بیان کردند:

«وقتی بعضی از افراد گونگ را دریافت کردند، یک شب در طول خواب ناگهان احساس گرمای زیادی کردند و به ‌سختی توانستند که از رو اندازشان استفاده کنند. روز بعد، بعد از بیدار شدن از خواب، به هرچه که دست می‌زدند شوک دریافت می‌کردند.» (جوآنفالون)

وقتی دستم را به دستگیره اتوبوس می‌گرفتم، احساس می‌کردم به دست‌هایم شوک الکتریکی وارد شده است. هنگامی‌که مدیتیشن نشسته را انجام می‌دادم، یک چشم زیبای بزرگ درست مانند چشمان خودم، وقتی جوان‌تر بودم را دیدم و خودم را دیدم که در بُعدی بدون محیط اطراف نشسته‌ام.

در 6 ماه بعد، تمرین‌ها را هرشب ساعت 9:50 انجام می‌دادم و اخیراً به ساعت 3:50 در صبح تغییر داده‌ام. پس از ساعت 6 صبح افکار درست می‌فرستم، سپس جوآن فالون و سایر کتاب‌های دافا را مطالعه می‌کنم.

اهمیتی ندارد که شب‌ها چقدر دیر به خانه برسم، یک سخنرانی از ویدئوهای سخنرانی فا را تماشا می‌کنم؛ در غیر این صورت احساس راحتی نمی‌کنم. از زمانی که توانستم با پاهای ضربدری بنشینم، هنگام مطالعه کتاب جوآن فالون را با هر دو دستم نگه‌می‌دارم، در وضعیت لوتوس کامل می‌نشینم و کتاب را با صدای بلند می‌خوانم.

پیشرفت به‌طورکوشا از طریق روشنگری حقیقت

پس از مطالعه گسترده فا آگاهی بیشتری پیدا کرده بودم. دریافتم که فقط از طریق مطالعه فا شخص می‌تواند بر ترسش غلبه کند و بیرون برود و به فعالیت‌های روشنگری حقیقت ملحق شود.

یک سال بعد، دی‌وی‌دی‌های روشنگری حقیقت را بدون فکر یا ترسی، با سایر تمرین‌کنندگان در خیابان‌ها توزیع می‌کردیم. چون استاد از ما خواسته بودند آن را انجام دهیم، من نیز انجام می‌دادم. هر روز، می‌توانستم دهها دی‌وی‌دی را توزیع کنم.

برخی از مخاطبان می‌پرسیدند آیا ترسی ندارم که دستگیر شوم. پاسخ می‌دادم: از چه چیزی باید بترسم؟ من کار اشتباهی انجام نمی‌دهم. تأکید کردم که این دی‌وی‌دی‌ها حاوی اطلاعاتی هستند که به‌راحتی در سرزمین اصلی چین در دسترس نیست.

در سال 2014 به شهری بزرگ آمدم. درحالی‌که هیچ تمرین‌کننده‌ای را در آنجا نمی‌شناختم، فقط آهنگ پودو و جیشی را در خیابان گوش می‌دادم با این امید که تمرین‌کننده‌ای آن را بشنود و به من نزدیک شود. یک ماه گذشت بدون هیچ پاسخی. در سال 2015 به شهر بازگشتم و با نظم و ترتیب استاد با تمرین‌کنندگان محلی تماس گرفتم.

این تمرین‌کنندگان مطالب اطلاع‌رسانی را برای توزیع آماده کردند. در این شهر بزرگ، به درستی نمی‌دانستم که چه تعداد دوربین نظارت وجود دارد یا تعداد مأموران پلیس گشت را نمی‌دانستم. فقط مطالب اطلاع‌رسانی را در خیابان‌های شلوغ توزیع می‌کردم، هر روز بیش از 100 نسخه به عابران پیاده، رانندگان تاکسی و وسایل نقلیه شخصی توزیع می‌کردم. روزی با دهها بروشور بیرون رفتم. در ابتدا شانس کمی داشتم. آنگاه، متوجه شدم تعداد بسیاری خودروی لوکس در کنار خیابان ایستاده‌اند. آنها در انتظار پارک ماشین‌شان و شرکت دریک نمایش بزرگ در تئاتری در این نزدیکی هستند.

به یکی از رانندگان نزدیک شدم و یک نسخه از آخرین شماره هفته‌نامه مینگهویی و یک دی‌وی‌دی به او دادم. مؤدبانه پرسید چه مقدار باید پول بپردازد. به او گفتم آنها رایگان و یک هدیه برای او هستند. پس از اینکه آنها را قبول کرد، چیز جالبی اتفاق افتاد. هر وسیله نقلیه‌ای که پشت سر او بود پنجره‌های طرف رانندگان باز شد و همه رانندگان مایل بودند که مطالب روشنگری حقیقت را بگیرند.

در اواخر آن روز، وقتی فقط چند مطلب روشنگری حقیقت داشتم، دو مرد جوان را با خالکوبی‌هایی برروی بازوان‌شان دیدم. قصد نداشتم به آنها نزدیک شوم، اما هنگامی‌که از کنارشان عبور می‌کردم آنها به‌طور اتفاقی به من تنه زدند. فکر می‌کردم دلیلی وجود دارد که این اتفاق افتاده است. به هر کدام از آنها یک نسخه دادم. با کمال تعجب دیدم آنها فوراً روی زمین نشستند و با دقت شروع به خواندن آن کردند. دریافتم که نباید در مورد اشخاص از روی ظاهر آنها قضاوت کنم.

هنگام توزیع مطالب روشنگری حقیقت در خیابان‌ها، توجهی به مأموران پلیس نمی‌کردم. گاهی اوقات فقط وقتی کارم تمام می‌شد به آنها توجه می‌کردم. چون ترسی نداشتم کارها به خوبی انجام می‌شدند.

اخیراً، برخی از تمرین‌کنندگان با مهربانی درباره مراقب بودن یادآوری می‌کردند، اما این به من مربوط نمی‌شد. به این درک رسیده بودم که هیچ چیز نمی‌تواند مانع انجام کارهایی که استاد از ما خواسته‌اند، شود.

وقتی قلب‌‌مان متمرکز بر نجات مردم است، استاد از تمرین‌کنندگان مراقبت و حمایت می‌کنند. روزی، پس از اینکه تعدادی مطالب روشنگری حقیقت را به مرد جوانی دادم، بازویم را گرفت و می‌خواست گزارشم را به پلیس بدهد. آنگاه به‌نظر می‌رسید که برای پیدا کردن تلفن همراهش برای تماس با پلیس مشکل دارد. در همان موقع یک خانم مسن با موهای خاکستری به ما نزدیک شد. او از مرد جوان مطالب روشنگری حقیقت را خواست تا نگاهی به آن بیاندازد و با او شروع به صحبت کرد. من بدون مشکلات بیشتری فرار کردم. می‌دانم که استاد آن را برایم حل کردند.

استاد بیان کردند:

«اگر قلب یک مرید دافا ناپایدار باشد، آن باعث تغییراتی در اطراف او خواهد شد. وقتی برای مثال شما ترس دارید، پی خواهید برد که موجودات ذی‌شعور اطراف شما کاملاً درست نیستند. وقتی تغییر می‌کنید به‌طوری که حضور شما برای مردم طراوت‌بخش و تعالی‌بخش است، و ذهن شما وسیع و پر از خوش‌بینی می‌شود،‌ پی خواهید برد که چیزهای پیرامون شما به‌طور متناظری متفاوت باشند. وقتی حقیقت را روشن می‌کنید،‌ وقتی به فا اعتبار می‌بخشید، و وقتی همان‌طور که کارها را انجام می‌دهید با چالش‌ها مواجه می‌شوید، خودتان را تعدیل و تنظیم کنید و به چیزها با افکار درست نگاه کنید. ممکن است دقیقاً ثابت کند که مؤثر باشد.» (آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فای واشنگتن دی‌سی 2009)

یک شب در رؤیایم موجودات الهی و بوداهای بسیاری را دیدم، درحالی که کف دست‌شان را روی سینه عمود گذاشته بودند، مرا احاطه کردند. استاد نیز در نزدیکی ما بودند. می‌دانستم که این تشویقی از طرف استاد است که به من بگویند شرایط ظاهراً خطرناکی که برایم پیش آمده، واقعاً خطرناک نبود و من باید به‌عنوان یک شاگرد به استاد و دافا باوری استوار داشته باشم.

امسال تحت حمایت استاد، در خانه‌ام یک مرکز تهیه مطالب روشنگری حقیقت ایجاد کرده‌ام، حدود 300 تا 500 نسخه از هفته‌نامه مینگهویی را تولید کردم. مردم دوست دارند یک هفته آن را مطالعه کنند و برایش ارزش قائل هستند. گاهی اوقات می‌توانم آنها را برای سایر تمرین‌کنندگان نیز آماده کنم. از کمک و هدایت استاد در کل روند کار بسیار سپاسگزارم.

مادر روحانی در معبد دائو

اخیراً دریافتم این مادر روحانی که دافا را به من معرفی کرده بود، قبل از اینکه دولت چین آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان را آغاز کند، خودش تمرین دافا را شروع کرده بود. او به‌عنوان یک دائوئیست در معبد بزرگ شده بود. سرپرست راهبه‌ها در صومعه، صرفاً شغلش بود که او از آن استفاده می‌کرد تا افراد بیشتری را نجات دهد.

به‌دلیل ظاهر و برخورد محترمانه‌اش در جامعه محلی، مردم آمادگی بیشتری برای پذیرش روشنگری حقیقت داشتند. روزی، همراه او قدم زنان در خیابان راه می‌رفتیم. تعدادی راهب‌های تبتی او را در لباس دائو دیدند و به او ادای احترام کردند. او به آنها نزدیک شد و با آنها درباره دافا صحبت کرد، یادبودهای دافا را به آنها داد و گفت که این عبارات را به‌خاطر داشته باشند: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» راهب‌ها از شنیدن مطالبی که می‌گفت همه سپاسگزار و خوشحال بودند.

جامعه مذهبی محلی که تحت کنترل دولت است، آگاه است که او یک تمرین‌کننده دافا است و در این خصوص به او مراجعه کرده‌اند. او همیشه با ‌آرامش حقیقت را برای آنها روشن کرده و خودش را آنطور که از یک مرید دافا انتظار می‌رود، اداره کرده است.