(Minghui.org) درود استاد! درود هم‎تمرین‎کنندگان!

پیوستن به رسانه

شش سال پیش، در 1 ژوئن 2012، به اپک تایمز انگلیسی پیوستم.

آن روز ساعت 10 شب به خوابگاه پسرانه رسیدم و با مدیرم (که در آن زمان او نیز در خوابگاه زندگی می‎کرد) آشنا شدم. به او گفتم که می‎خواهم بلافاصله شروع به کار کنم، بنابراین صبح روز بعد، ساعت ۳ بامداد بیدار شدیم و برای توزیع روزنامه اپک تایمز انگلیسی بیرون رفتیم.

در آن زمان، در بخش توزیع تنها دو نفر به‎طور تمام وقت وجود داشت: من و مدیرم. ما مسئول توزیع روزانۀ ۵ هزار روزنامه در 5 روز هفته، در سراسر منهتن بودیم. این کار سختی بود و وضعیت در آن زمان مثل الان نبود که وانت، راننده و بودجه لازم برای این کار داشته باشیم.

وقتی به اپک تایمز ملحق شدم، فقط من و مدیرم با پای پیاده روزنامه‎ها را توزیع می‎کردیم. در نهایت یک دوچرخه گرفتیم، اما ترمزهای دوچرخه کار نمی‎کرد، بنابراین وقتی می‎خواستیم ترمز کنیم، باید پای‎مان را روی تایر نگه می‎داشتیم تا دوچرخه را متوقف کنیم. مدیرم ۵ الی ۶ بسته به پشتم می‎بست و سوار دوچرخه می‎شدم که تجربه‎ای باورنکردنی بود: پر کشیدن در سراسر نیویورک با ۲۷ کیلو روزنامه که به پشتم بسته بود و ترمزی که کار نمی‌کرد.

صبح‎های زود، مسئول گذاشتن روزنامه‎ها در جعبه‎های روزنامه بودم. این کار باید در طول مسیر ۱۶ کیلومتریِ منهتن، با شروع از ساعت 3:30 صبح، در هوای بارانی یا آفتابی انجام می‎شد.

یک شب را به‎طور خاص به یاد دارم. اواسط زمستان و هوا بارانی و بسیار سرد بود و روزنامه‎ها را در ساعت 4 صبح با دوچرخه در جعبه‎های روزنامه قرار می‎دادم. خیس و خسته بودم، دستم بخاطر تماس با لبه‎های تیز جعبه‎های فلزی بریده بود، اما حالم بد نبود. در عوض، می‎دانستم که آنچه انجام می‎دهم، نجات موجودات ذی‎شعور است، و این درک روحیه‎ام را بالا می‎برد.

بعداً به بخش فروش فرستاده شدم، و چهار سال در آن بخش کارهای مختلفی انجام دادم از جمله: یادگیری نحوه فروش، فروش تبلیغات به کسب و کارهای مختلف، هماهنگ‎سازی ساخت تبلیغات با تیم‎های طراحی، هماهنگ کردن مقالات با تیم‎های سرمقاله و مدیریت تیم کوچک خودم. پس از چهار سال، به بخش دیجیتال منتقل شدم، که در آن با تمام جنبه‌های عملیات تجاری دیجیتالی آشنا شدم. پس از یک سال در بخش دیجیتال، مجدداً به بخش توزیع بازگردانده شدم، که اساساً تکمیل یک دور کامل بود.

احساس می‎کنم سفرم شباهت بسیاری به گذر اسرارآمیز دارد، که پس از ترک دن‎تی‌اِن، در تمام بدن حرکت می‎کند، و در نهایت به محل اصلی‌اش برمی‎گردد؛ اما دیگر مثل چیزی نیست که قبلاً بود، زیرا به‎خاطر عبور از محیط‎های مختلف، چیزی در درونش شکل گرفته و غنی شده است. به همین ترتیب، من نیز در یک مکان شروع به کار کردم، در بخش‎های مختلف شرکت رفتم، و در نهایت به نقطه شروع و اصلی خودم بازگشتم، بعد از اینکه توسط محیط و تجربه‎های مختلف در کارهای قبلی، شکل گرفتم و غنی شدم.

می‎خواهم برخی از پیشرفت‎هایی که در شین‎شینگم در این سفر داشتم و درس‎هایی که آموخته‎ام را با شما به‎اشتراک بگذارم.

اولین بهبودی: حسادت، ریشه اصلی منفی بودن

در تبادل تجربه گروهیِ بزرگ اپک تایمز، اغلب درباره موضوع منفی‎گرایی صحبت می‎کنیم. این منجر به این شده که درباره منفی‎گرایی منعکس شده در زندگی خودم بیندیشم، به ویژه از آنجایی که مدت‎هاست چشم انداز و نگرش منفی در زندگی و تزکیه‎ام داشتم.

بعد از مدتی، در حالی که در بخش فروش و بازاریابی کار می‎کردم، مدیرم عوض شد. در طیف شیوه مدیریتی، مدیر جدیدم، نحوه انجام کارها را به اختیار خودم می‎گذاشت و راهنمایی بسیار کمی به من می‎داد. او گفت که به من اعتماد دارد و مشغول کار فروش خودش بود، بنابراین او اجازه داد تا خودم برنامه‌ریزی کنم و هر دسته از مشتریانی را که دوست داشتم انتخاب کنم. این آزادی منجر شد که به دلیل جهت‌دهی و هدایت نشدن احساس فشار کنم و با ندانستن اینکه چه کاری باید انجام دهم انگار فلج شده بودم.

نسبت به مدیرم نگرش بسیار منفی پیدا کردم. مملو از خشم و تفکر منفی درباره چگونگی مدیریت ضعیفم بودم. منفی بودنم به چنین نقطه بدی رسید که تا حد امکان کم کاری می‎کردم تا اثبات کنم که این «سیستم» کاری چقدر بد است.

استاد بیان کردند:

«آنها به نتیجه توجه دارند و اگر نتیجه‌ ایده‌ یك خدا بتواند به هدف برسد، اگر آن حقیقتاً نتیجه‌بخش باشد پس تمام آنها با آن موافقت می‌كنند. افكار خدایان به آن صورت است. به‌جز آن، اگر كمبودی در آن مورد وجود داشته‌ باشد، آنها بدون قید‌ و ‌شرط و با آرامش به آن خواهند افزود، آن‌را كامل‌تر و بدون نقص می‌سازند. آنها مسائل را بدین شكل اداره می‌كنند.» («آموزش فا در سال ۲۰۰۲ در كنفرانس تبادل تجربه در فیلادلفیا در امریكا»)

به جای اینکه به آرامی برنامه مدیرم را تکمیل کنم، ناخواسته و به آرامی در حال خراب کردن کارها بودم. اما یک روز در بعد از ظهر جمعه در دفتر نشسته بودم، و در این فکر بودم که چه کاری می‎توانم انجام دهم که ناگهان ایده‌ای به ذهنم خطور کرد. یکی از مشتریان قدیمی‎ام که برای سالها تبلیغ نکرده بود، در مکان جدیدی فروشگاه باز کرده بود. شروع به طراحیِ ایده‌های جدید برای تبلیغ کردم که می‎توانیم برای محل جدیدش انجام دهیم: عکس‎های زیبایی پیدا کردم، و عنوان، فونت و متن تبلیغ را به چیزهای مختلف تغییر دادم.

همانطور که مشغول این کار بودم، ناگهان فکری به ذهنم رسید: «چقدر محیط کاری‎ام عالی است که در آن می‎توانم ایده‌ای را برای انجام کاری داشته باشم و آن را بدون نیاز به اجازه عملی کنم!» سپس به فروشگاه مشتری رفتم و ایده‌هایم را ارائه دادم.او دو روز بعد قرارداد را امضاء کرد! متوجه شدم که با دیدگاهی منفی به کارم نگاه و فکر می‎کردم که مانع پیشرفتم است. اما این وضعیتم نبود که مراعقب نگه می‎داشت، بلکه نوع تفکر خودم بود! اگر به جای فکر کردن به اینکه نادیده گرفته شدم، متوجه می‎شدم که مدیرم مشغول است و به من اعتماد دارد، و به من فضای خلاق بودن را داده است، موفقیت‎های خیلی بیشتری می‎توانستم کسب کنم. یکبار یکی از هم‎تمرین‎کنندگان به من گفت که تفکر منفی هرگز بر اساس فا نیست، و من با او موافقم.

عمیقتر به درون نگاه و سعی کردم متوجه شوم که علت اصلی منفی بودنم چیست.

متوجه شدم که ریشه‎های خودخواهی که منجر به منفی شدنم بود دو جنبه داشت: میل به شناخته شدن به‌عنوان فردی توانا و حسادت. نحوه‎ای که این وابستگی آشکار شده بود این چنین بود که وقتی مدیرم از من می‎خواست کاری انجام دهم، نمی‎خواستم کار را به‌خوبی انجام دهم، زیرا می‎دانستم که اگر این کار درست انجام شود، این مدیرم خواهد بود که اعتبار می‎گیرد و به رسمیت شناخته می‎شود، نه من. من کسی بودم که می‎خواست شناخته شود. و به موقعیت مدیرم حسادت می‎کردم. بنابراین، زمانی که او مسیر مشخصی را به من نشان نمی‎داد، تلاش نمی‎کردم تا برای فهمیدن اینکه چگونه موفق شوم راهی پیدا کنم، زیرا اگر موفق می‎شدم، ممکن بود او به جای من، اعتبار بگیرد. بنابراین، در عوض، تصمیم گرفتم دقیقاً آنچه را که به من می‎گفت انجام دهم و نه چیز بیشتری، زیرا اگر بیشتر تلاش می‎کردم، ممکن بود ثابت کنم که او رهبر قابل قبولی است.

استاد بیان کردند:

«به‌خاطر اینکه دافا بسیار خالص، راستین و شکوهمند است، حتی خدایان نیز با دیدن چنین تقوا و قدرت عظیم و کیفیت‌های مثبتی که هنگام نجات موجودات آشکار می‌کند، در شگفتی و حیرت هستند و هیچ کسی آنقدر جسارت نمی‌داشت که کارهای بدی نسبت به آن انجام دهد. آنها جبهۀ مثبتی برپا می‌کردند اما هنوز هم در تلاش می‌بودند تا به آنچه خواهان آن هستند برسند—حتی برای رسیدن به اهداف‌شان چیزی به عظمت آنچه دارند را شکل می‌دادند.» («آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۱۵ کرانۀ غربی»)

همیشه به فای ذکر شده در بالا نگاه و فکر می‎کردم که نیروهای کهن چه ذهنیت وحشتناکی دارند.

فقط بعد از اینکه متوجه مشکل شدم فهمیدم که این به من هم مربوط است! در ظاهر از مدیرم پیروی می‎کردم و من به‌طور آشکار بر علیه کار نبودم. اما در واقع در تلاش بودم آنچه را که می‎خواستم به دست بیاورم (که شهرت و به رسمیت شناخته شدن بود) و واقعاً قلبم را در کار نمی‎گذاشتم. وجهه مثبتی داشتم اما هنوز سعی می‎کردم به اهدافم برسم.

این ذهنیتی وحشتناک و شیطانی بود برای این بدن واحد مثل سرطان بود، به‎طور کامل مانع نجات موجودات ذی‎شعور و مرا از دیگران جدا کرده بود. با تمام وجود آرزو داشتم که این حسادت و تمایل به رسمیت شناخته شدن از وجودم کاملاً از بین رود و با این بدن واحد، با فا، و با شرکت یکی شوم به‎طوری که اهداف و خواسته‌هایم مشابه با شرکت شود: که گسترش یافتن و نجات مردم بیشتر است.

در اینجا می‎خواهم از تمام مدیرانی که در طول این سال‎ها با من کار کرده‎اند صمیمانه عذرخواهی کنم.

دومین بهبودی: سردرگمی تنها می‌تواند از طریق مطالعه فا اصلاح شود

وقتی که برای اولین بار به رسانه‌ها پیوستم، در مطالعه فا بسیار جدیت و پشتکار داشتم. از دست دادن یک روز مطالعه فا تقریباً هرگز اتفاق نمی‌افتاد، و من هر وقت که فرصت داشتم مطالعه می‌کردم. سرم واقعاً با فا پر شده بود، اشعار هنگ یین به ذهنم خطور می‌کرد و می‌توانستم حتی افکار ظریف را برطبق استانداردهای فا بسنجم.

در طول این زمان، در حالی که در وضعیت واقعاً خوبی قرار داشتم، در اطراف شهر راه می‌رفتم و روزنامه‌ها را به‌صورت دستی تحویل می‌دادم. ناگهان، آگاهی من به شدت گسترش یافت و توانستم همزمان که راه می‌‌رفتم و روزنامه‌ها را توزیع می‌کردم، در همان حال در آسمان باشم و خودم را از نقطه برتری که در حدود ۶۵ کیلومتر بالاتر از سطح زمین بود، تماشا ‌کنم. برای نیم ساعت کامل، توانستم این حالت شگفت انگیز را داشته باشم که در آن قادر به دیدن دنیای بشری از یک نقطه بالا بودم، در عین حال در حال حرکت در اطراف شهر نیویورک بودم. توانستم رابطه بین تقوا و گناه را ببینم، چگونه اعمال خوب پاداش داده شد و انجام کارهای بدی که به جامعه آسیب رسانده بود، مجازات شد، و اینکه چقدر برایم درست بود که در اطراف شهر راه بروم و این روزنامه‌های طلایی درخشان را پخش کنم که قادر بودند مردم را نجات دهند.

توصیف این شرایط سخت است، اما فهمیدم که بدین دلیل توانستم که در مطالعه فای خود محکم و استوار بودم و قادر بودم افکارم، حتی افکار ظریفم را با استانداردهای فا بسنجم.

با این وجود قادر نبوده‌ام که جدیت و پشتکارم را در مطالعه فا حفظ کنم و در سال‌های بعد از این تجربه سست شدم.

چند ماه پیش تصویری را دیدم که به من اجازه داد روش‌هایی را ببینم که نیروهای کهن برای کنترلم استفاده می‌کردند و باعث می‌شد در کارم برای نجات مردم ناکارآمد باشم. در تصورم بدنم را دیدم که در بُعدهای دیگری ظاهر شد، بُعدهایی که زمان بسیار سریع‌تری در مقایسه با ما داشتند و شکل‌گیری افکارم بسیار کند بود. در آن بعد بدنم بسیار بزرگ بود و به نظر می‌رسید که زمان به کُندی حرکت می‌کند - مانند صحنه‌ای از فیلم بود که اگر شخص غول پیکری در سراسر شهر قدم بردارد، به‌نظر می‌رسد که حرکتش کندتر از افراد معمولی است.

در آن بُعد، شکل‌گیریِ یک فکر خودم را دیدم، چیزی که در این بُعد خیلی سریع (و تقریباً لحظه‌ای) به‌نظر می‌رسد، در واقع یک روند طولانی را پشت سرمی‌گذاشت، که در آن، فکر تحت تأثیر بسیاری از تصورات و وابستگی‌هایی قرار می‌گرفت که در خود نگه داشته بودم.

همانطور که شاهد این صحنه بودم، متوجه شدم که اساساً، هرگز خودم را به‌عنوان یک‌ تمرین‌کننده کوشا درنظر نمی‌گرفتم که حقیقتاً و با تمام وجود می‌خواهد موجودات ذی‌شعور را نجات دهد. هرگاه به «تمرین‌کنندگان کوشا» فکر می‌کردم که به‌طور کامل خود را وقف نجات مردم کرده بودند به از برخی تمرین‌کنندگان کوشا از منطقه محلی‌ام فکر می‌کردم، اما در ذهنم آنها از من فاصله زیادی داشتند.

به‌نظر می‌رسید که من فقط فردی متظاهر، جعلی و فریبکار بودم - کسی که به چشم دیگران سخت‌کوش به‌نظر می‌رسد و حتی به چشم خودش نیز کوشا به‌نظر می‌رسد، اما اساساً متظاهر است. در اصل خودم را به‌عنوان کسی که حقیقتاً و از صمیم قلب می‌تواند موجودات ذی‌شعور را نجات دهد و به استاد به‌طور واقعی کمک کند، درنظرنمی‌گرفتم.

به‌دلیل این مشکل بنیادی، در آن بُعد که روند فکری‌ام خیلی کُند بود، تصورات و عقاید بشری خاصم توانستند مداخله کنند و منجر به انحراف روند فکری‌ام می‌شد.

برای مثال این تصور و عقیده بشری را داشتم که دوستان و خانواده‌ام باید فکر خوبی درباره من داشته باشند و مرا به‌عنوان فردی موفق درنظربگیرند. آنچه پشت این توجیه پنهان شده است این بود که اگر مرا به‌عنوان فردی موفق ببینند، آنها درباره دافا در سطح بالایی فکر خواهند کرد.

متوجه شدم که نیروهای کهن کاری می‌کردند که این تصور و عقاید بشری را به‌عنوان خودم درنظر بگیرم و آنها از این وضعیت بهره‌برداری کنند. به‌عنوان مثال، اگر در محل کار، یک کار را تمام می‌کردم و باید تصمیم می‌گرفتم که بعداً چه کاری انجام دهم، به جای این که فکر کنم و لیست کارهایم را بررسی کنم تا ببینم کار بعدی‌ام چیست، نیروهای کهن از این تصور بشری استفاده می‌کردند که باید استراحتی بکنم، اینکه خسته هستم، باید در رابطه با نحوه موفق جلوه کردن بین دوستان و خانواده و غیره قدری بررسی کنم. این باعث می‌شود تمرکزم را از دست بدهم، زمان را از دست بدهم، قدرت اراده ضعیف شود، و در نهایت باعث می‌شود در کارم ناکارآمد باشم. پیش از آنکه متوجه شوم، نیم ساعت گذشته بود و هیچ کاری انجام نشده بود. این سناریو، معادل دزدیدن هفته‌ها و ماه‌ها زمان از من بود.

در تصورم دیدم که نیروهای کهن از این افکار نادرستم استفاده می‌کنند تا عقاید و تصورات بشری و وابستگی‌هایم را تحریک کنند، مانند نگه داشتن یک هویج در مقابل یک الاغ، از نظر روانی مرا مجبور می‌کنند که توهمات را دنبال کنم، بجای اینکه از منظر یک تمرین‌کننده فکر کنم.

به این نوع افکار نادرست اجازه داده می‌شد بدون کنترل عمل کنند زیرا ذهنم از فا پر نبود. از آنجا که مطالعه فایم ضعیف شده بود، من قادر به تماشا و سنجش افکار ظریفم مطابق با استاندارد فا نبودم. در ابتدا تغییر ظریف بود، اما بعد از مدتی کمبود مطالعه، انحراف افکارم توسط نیروهای کهن به عادت تبدیل شده بود.

سومین بهبودی: بهره‌وری نداشتن و تمایل به رها کردن

در طول مسیر، متوجه شدم که تصور و عقیده بشری دیگری در حال کنترل و به انحراف کشاندنم است : فقط به‌خاطر تقوای حاصل از کار برای اپک تایمز، در حال محقق ساختن عهد و پیمانم برای نجات موجودات ذی‌شعور هستم، (صرفنظر از اینکه چقدر بهره‌وری داشته باشم).

بخاطر پیوستن به اپک تایمز انگلیسی تحصیلات دانشگاهی‌ام را کنار گذاشتم، و به منظور نقل مکان به شهر نیویورک زندگی‌ام را رها کردم. بخشی از من وجود دارد که احساس می‌کند که به خودی خود کار بزرگی است. بنابراین روزهای زیادی بود که پشت میزم نشسته بودم و از فشار نامرئی رنج می‌بردم و نمی‌توانستم کاری انجام دهم. فکر می‌کردم: «من تاکنون فداکاری‌های بسیار زیادی انجام داده‌ام". با نگاه به این افکار ظریف، اکنون می‌بینم که آنها کار نیروهای کهن بودند و وابستگی‌ام به هدر دادن زمان و یا منصرف شدن تحریک کردند.

با نگاه به درون متوجه شدم که آمدن به این رسانه و رها کردن "آینده و چشم‌انداز دنیوی" فقط یک شروع و به معنای واقعی کلمه فقط یک پیش نیاز و حداقل چیزی است که برای شروع کار سخت در رسانه به‌منظور نجات مردم مورد نیاز است. متوجه یک تصور بشری‌ام شدم، اینکه پس از چندین سال تحمل فشار و رها نکردن پروژه، حتی اگر واقعاً خیلی سخت کار نکنم یا کارآمد نباشم، هنوز در حال مشارکت و کمک به این پروژه هستم. متوجه شدم که اگربه‌طور مداوم توسط این فشار خردکننده فلج شوم (قادر به انجام هیچ کاری نخواهم بود)، دو گزینه داشتم: یا وابستگی‌ها و تصوراتی را که موجب ایجاد این وضعیت شده است را کشف و اصلاح کنم، یا آنجا را ترک کنم و به جای دیگری بروم تا کار دیگری انجام دهم، چراکه فقط با نشستن پشت این میز در حال نجات مردم نیستم.

رؤیایی دیدم که به من کمک کرد که به این مشکل آگاه شوم. در این رؤیا، استاد در حال ارائه سخنرانی فا بود و من یکی از حضار بودم. بعد از اینکه استاد سخنرانی را به پایان رساندند، پرسیدند که آیا کسی سؤالی دارد که از ایشان بپرسد. استاد اسم مرا صدا زدند و من پرسیدم: «آیا باید به کار فروش ادامه بدهم؟» استاد چیزی بیان کردند که بخاطر نمی‌آورم و بلافاصله متوجه شدم که در عوض باید چه سؤالی را از ایشان بپرسم، اینکه «چطور می‌توانم کار فروش را بهتر انجام دهم؟» اما در آن زمان بیدار شدم.

این رؤیا باعث شد متوجه شوم که با پرسش همیشگی درباره اینکه آیا باید کاری انجام ‌دهم یا خیر، به نیروهای کهن اجازه می‌دادم که از متزلزل بودنم سوءاستفاده کنند- به آنها اجازه می‌دادم که از بخش‌هایی از ذهنم که در جستجوی دلایل و راههایی برای منصرف شدن است بهره‌برداری کنند. مانند آن راهبی بود که با کمک طناب داخل غاری شد، من آن طناب را پاره نکردم و درعوض فقط آنجا نشسته بودم و با حسرت به طناب نگاه می‌کردم و به این می‌اندیشیدم که زندگی در جای دیگر چگونه خواهد بود، و به این می‌اندیشم که آیا باید مهارت‌هایی را که در رسانه‌ها آموخته‌ام، بکار ببندم یا بروم کار دیگری انجام دهم.

استاد در سخنرانی ششم جوآن فالون بیان کردند:

«مسیر تغییر یافته زندگی‌تان مجاز نیست به‌وسیله دیگران دیده شود. اگر به‌وسیله دیگران دیده شود یا به شما گفته شود که چه زمانی درد و رنجی به سراغ‌تان خواهد آمد، چگونه می‌توانید تزکیه کنید؟ به همین جهت در کل مجاز نیست دیده شود. هیچ کسی از مدارس تزکیه دیگر نیز اجازه ندارد آن را ببیند. حتی مریدان همراه در یک مدرسه تزکیه نیز اجازه ندارند آن را ببینند. هیچ کسی قادر نخواهد بود آن را به درستی بگوید، زیرا آن زندگی‌ای است که تغییر کرده، یک زندگی برای تزکیه کردن.»

زمانی که این را خواندم واقعاً شوکه و متوجه شدم که بعد از شروع تزکیه‌ام، استاد کل زندگی‌ام را دوباره نظم و ترتیب داده‌اند. آن دوره از زندگی بشری که من در آن بودم دیگر برایم وجود ندارد، و درعوض من در مسیر نظم و ترتیب داده شده توسط استاد هستم، مسیری که برای تمرین تزکیه است. نگاه به «آنچه که می‌توانستی باشی» بی معنی است و فقط بازی کردن از روی چینگ است. این تنها زمانی مؤثر واقع شد که فکر کردن مکرر درباره ترک مسئولیت را رها کردم، به جای آن مصمم شدم که مشکلاتم را رفع، بر چالش‌ها غلبه کنم و با این اعتقاد که استاد برای من بهترین مسیر را نظم و ترتیب داده‌اند، شروع به انجام کارها کردم.

چهارمین بهبودی: عدم تمایل به واگذار کردن کارها، هنوز داشتن تمایل به کسب اعتبار

حالا که مسئولیت جدید مدیریت بخش گردشگری را به عهده گرفته‌ام، بسیاری از چالش‌ها و فرصت‌ها برای رشد و بهبود شین شینگ ایجاد شده است. به‌عنوان مثال، با شروع این کار، متوجه شدم که هرگز یادنگرفته‌ام که مسئولیت‌ها را به درستی واگذار کنم. در عوض، پس از آمدن به این بخش، سعی می‌کردم تا هرچقدر که در توانم بود، کارها را خودم انجام دهم، که به طور طبیعی منجر به ازپادرآمدن و عدم انجام کارهای زیاد شد.

با هم‌تمرین‌کننده‌ای تبادل تجربه کردم و او اشاره کرد که خودم را گرفتار کرده‌ام؛ زیرا: «اعتقاد داشتم که اگر این کار را خودم انجام می‌دادم، این کار به‌خوبی انجام می‌شد (که منعکس کننده ذهنیت خودنمایی، غرور، خودمحوری و در سطح بالایی در مورد خود فکر کردنم بود)، و همچنین به‌دلیل اینکه همچنان تمایل داشتم به رسمیت شناخته شوم، تصور بشری ظریفی داشتم که باعث شد فکر کنم اگر من این کار را انجام ندهم، نمی‌توانم اعتباری کسب کنم.

با این حال، متوجه شدم اینکه آیا من اعتبار کسب می‌کنم یا نه اصلاً مهم نیست- مهم این است که کار به‌طور کامل انجام شود، و این بخش روبه جلو حرکت کند و ما همه در این روند تزکیه کنیم. بر خلاف باورم وقتی که برای اولین بار در این موقعیت قرار گرفتم، نقشم بیشتر یک تسهیل کننده است، وظیفه‌ام عمدتاً این است که برای دیگران این امکان را فراهم کنم تا به‌راحتی کار کنند، به دیگران اجازه دهم که بدرخشند و تلاش‌های بسیاری از افراد برای هماهنگ شدن در یک جهت را هماهنگ کنم.

نتیجه

همانطور که قبلاً ذکر شد، با تأمل درباره این روند، احساسی شبیه گذر اسرارآمیز داشتم، که پس از خروج از دن‌تی‌ان، در سراسر کل بدن حرکت می‌کند، و درآخر به محل اولیه خود بازمی‌گردد؛ اما مانند گذشته بازنمی‌گردد، پس از سفر در محیط‌های مختلف غنی شده است.

با این حال، اعتقاد دارم که از این فرآیند به طور کامل استفاده نکرده‌ام، زیرا بزرگترین دلیل این است که تمام سناریوهایی که با آنها به‌طور اتفاقی مواجه می‌شدم به‌عنوان فرصت‌های تزکیه درنظر نمی‌گرفتم. در عوض، در توهم غلطی از وضعیت موجود در سطح غرق شدم و در درگیری‌های احساسی ناشی از پویایی تیم‌های مختلف، مسائل جزئی بی‌اهمیت، چهره‌های ناخوشایند گمراه شدم و از این فرصت‌ها به‌طور کامل برای تزکیه خودم استفاده نکردم.

اساساً، همانطور که تغییرات بسیاری را تجربه می‌کردم، فراموش کردم که همه چیزهایی که تجربه می‌کنم فقط گذرا و موقتی است و آنچه واقعاً مهم است، تمرکز بر روی تزکیه و بهبود شین شینگم در محیط‌های مختلف است.

بخاطر اینکه از این فرصت‌های تزکیه به‌طور کامل استفاده نکردم، شکاف بین جایی که هستم و مکانی که می‌بایست تاکنون در آنجا قرار می‌گرفتم را به‌ضوح می‌بینم. هم از لحاظ توانایی‌های تخصصی‌ام، و هم از لحاظ جدیت و وضعیت تزکیه‌ام. برای مثال به محض اینکه وارد بخش جدیدم شدم، به من این مسئولیت داده شد که توزیع‌مان را از هفتگی به روزانه ارتقاء دهم، که شامل بسیاری از کارهای تدارکاتی و پشتیبانی جدید می‌شد، همچنین مرا موظف کردند که بطور چشمگیری تعداد اشتراک‌ها را افزایش دهم. همانطور که به آینده نگاه می‌کنم، ازآنجا که «اپک تایمز» در سراسر ایالات متحده و جهان گسترش خواهد یافت میزان کار در سال‌های پیش رو به‌شدت زیاد خواهد شد.

وابستگی‌های زیادی وجود دارد که رها نکرده‌ام. من هنوز به سختی می‌توانم قدرت اراده‌ام را متمرکز کنم، بسیاری از مهارت‌های حرفه‌ای‌ام عقب افتاده است (که گاهی اوقات منجر به غیرحرفه‌ای شدن عملکرد شغلی‌ام می‌شود) و بدتر از همه، من هنوز ذهنیت بدی دارم که می‌خواهم بجای فا به خودم اعتبار ببخشم که باعث می‌شود با بزرگترین ناتوانی در رسیدن به هدف واقعی نجات موجودات ذی‌شعور در مقیاس وسیع، مواجه شوم.

با این حال، احساس می‎کنم که استاد نظم و ترتیب داده‎اند که باد در بادبان‎مان بوزد و هر گام در توسعه شخصی و کل رسانه را هدایت می‎کنند. تا زمانی که برای استاد مانع ایجاد نکنم، هیچ چیز وجود ندارد که نتوانیم انجام دهیم. به همین ترتیب، می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و قول دهم که تمام وابستگی‌های بشری و عادت‌های عادی بشری خود را که مرا از فا جدا می‌کند، از بین ببرم. تمام عناصر نادرست (که واقعاً من نیستند) را با تزکیه ازبین می‌برم تا به‌طور کامل در فا ذوب شوم.

لطفاً به هرگونه کاستی اشاره کنید.

از همه متشکرم.

(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافا در واشینگتن دی‌سی 2018)