(Minghui.org) به‌عنوان سرآشپز یک دبیرستان محلی، مسئول 10 کارگر بودم و روزانه هزار وعده غذا سرو می‌کردم.

ازآنجا که سرپرستم می‌دانست فالون دافا را تمرین می‌کنم، به من اعتماد داشت و کلیدهای سالن غذاخوری، دفتر و خوابگاه را به من می‌سپرد.

هر روز از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباریِ فالون دافا پیروی و در بین کارمندان سالن غذاخوری بالاترین حقوق را دریافت می‌کردم. تحت سرپرستی من، کارگران خوشحال و کارآمد بودند و به‌ندرت درگیری و تضادی بین‌شان به‌وجود می‌آمد. ما در شیفت 11 ساعته خود سه وعده غذا سرو می‌کردیم.

اگر چه به‌مدت شش سال برای رئیسم کار می‌کردم و از این بابت خوشحال بودم، اما همیشه سر مسائل مختلف با هم موافق نبودیم. برای نمونه درخصوص خرید گوشت خوکِ ارزان‌قیمت و با کیفیت پایین و بالا نبردن حقوق کارمندان به او اعتراض می‌کردم.

یک روز او کارمندی را به‌خاطر قصوری جزئی طوری سرزنش کرد که آن شخص به گریه افتاد. وقتی از رئیسم خواستم که کارکنان را سرزنش نکند، معلوم بود که دیگر از من خوشش نمی‌آید؛ بنابراین از کارم استعفاء دادم.

شبی که استعفاء دادم، همه کارکنان گریه می‌کردند. یکی از کارکنان با عصبانیت فریاد زد: «بیایید همگی فردا دست به اعتصاب بزنیم!» آنها را آرام کردم و گفتم از آنجا که فالون دافا را تمرین می‌کنم، بعضی از افراد با نیت‌های بد ممکن است مرا سرزنش کنند که شما را تحریک کردم دست به اعتصاب بزنید و این باعث آسیب رسیدن به شهرت و اعتبار دافا می‌شود.

شغل جدیدم

به‌خاطر استعفاء از کارم پشیمان نبودم، حتی اگرچه حقوق بسیار خوبی داشتم. دو ماه بعد، هم‌تمرین‌کننده‌ای از من خواست که در مدرسه مشاوره‌اش سر‌آشپز شوم. اگرچه حقوقم نصف حقوق سابقم بود، هر روز کارهای کمتری برای انجام دادن داشتم.

علاوه بر این، تا زمانی که تمام وعده‌های غذایی را برای همه معلمان و دانش‌آموزان آماده می‌کردم، ساعت کاری‌ام دست خودم بود و می‌توانستم هر زمان که می‌خواهم سر کار بروم. از این برنامه کاری بسیار راضی بودم! اکثر کارکنان می‌دانستند که من و مدیر مدرسه تمرین‌کننده فالون دافا هستیم.

بعضی از معلمان به من گفتند که آشپز سابق خیلی سختکوش نبود و با معلمی که مسئول محاسبه تعداد وعده‌های غذایی مورد نیاز برای هر روز بود، همیشه درگیری‌ و اختلاف داشت.

گاهی تعداد وعده‌های غذایی مورد نیاز افزایش می‌یافت، اما آن معلم به‌دلیل بداخلاقی سرآشپز جرأت نمی‌کرد از او بخواهد تعدادی غذای اضافه آماده کند.

وقتی شرایط مشابهی برایم پیش می‌آمد، ناراحت نمی‌شدم، هرچند مجبور بودم تمام غذاها را آماده و طبخ کنم، ظرف‌ها را بشورم و کف زمین را تمیز کنم.

معلمان و دانش‌‌آموزان ظاهراً قدردان من بودند و حتی مرا مانند برادر بزرگ‌تر خود درنظر می‌گرفتند.

وقتی با من صحبت می‌کردند، فرصت را غنیمت می‌شمردم تا حقایق آزار و شکنجه فالون دافا به‌دست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را برای‌شان روشن کنم. به این ترتیب بسیاری از افرادی که با آنها صحبت می‌کردم، از عضویت‌شان در ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن کناه‌گیری می‌کردند.

کسب جایزه سوم در مسابقه گفتار

در فعالیت‌های مختلف مدرسه مانند تورهای بهاری، شام‌های گروهی، مسابقات خوشنویسی، مسابقات سخنرانی و رویدادهای خواندن و تبادل تجربه نیز شرکت می‌کردم. این کار را می‌کردم تا با مردم درباره دافا صحبت کنم، سطح آگاهی‌هاشان را درباره آزار و شکنجه ح.ک.چ بالا ببرم و کمک‌شان کنم تا تمرین‌کنندگان دافا را بهتر درک کنند.

اکثر معلمان در مدرسه دارای مدرک دانشگاهی بودند، درحالی‌که من فقط تحصیلات دوره راهنمایی را به پایان رسانده بودم، اما ازآنجا که دافا علمی بالاتر است، مرا قادر می‌سازد تا درک عمیقی از زندگی و جهان داشته باشم.

برای نمونه، یک بار مدرسه یک مسابقه سخنرانی برگزار کرد که در آن معلمانِ مختلف درباره موضوعی که ازقبل برایش آماده‌ شده بودند، به‌صورت شفاهی صحبت می‌کردند. من نیز یک سخنرانی شفاهی ارائه دادم و به‌هیچ وجه از روی متن نخواندم. موضوع سخنرانی‌ام این بود: «چه اصولی را باید برای هدایت زندگی‌مان به‌کار ببریم؟»

معلمان از محتوای سخنرانی من و این واقعیت که بدون خواندن از روی متن آن را ارائه دادم، حیرت‌زده شده بودند. موضوع به‌وضوح فراتر از قلمرو عادی تفکر آنان بود. پس از پایان سخنرانی‌ام، همه به‌گرمی مرا تشویق کردند. بعداً جایزه سوم را در این مسابقه کسب کردم.

یادگیری تعمیر چاپگرها و دستگاه‌های کپی

ازآنجا که به‌عنوان سرآشپز مدرسه زمان آزاد زیادی داشتم، تصمیم گرفتم نحوه تعمیر چاپگرها و دستگاه‌های کپی را بیاموزم. در عرض یک هفته، در آن بسیار ماهر شدم، زیرا دافا خرد عظیمی به من عطا کرده است.

مدت کوتاهی پس از آن، شروع به تعمیر رایگان چاپگرها کردم. سایرین وقتی می‌فهمیدند که فقط به‌مدت یک هفته آموزش دیده‌ام، تعجب می‌کردند. بنابراین مرا «برادر بزرگ بااستعداد» صدا می‌زدند.

سپس، سرپرست مدرسه مرا به‌عنوان مدیر خرید و نگهداری دستگاه‌های چاپگر و کپی استخدام کرد.

فروشندگانی که با آنها صحبت می‌کردم، می‌گفتند که من شخص خوبی هستم، در نتیجه مواد مصرفی را زیر قیمت بازار به من می‌‌دادند که سبب می‌شد هر ماهه مدرسه پول زیادی را ذخیره کند.

استخدام به‌عنوان راننده اوبر

وقتی به‌منظور ایجاد فضا برای ساخت یک مجتمع ساختمانی جدید، خانه والدین خانمم را تخریب کردند، شرکت ساختمانی مربوطه به‌طور سخاتمندانه‌ای خسارت وارد به آنها را جبران کرد. پدرزن و مادرزنم مقداری از پولی را که دریافت کرده بودند، به من دادند و گفتند که برای خودم ماشینی بخرم.

بنابراین ماشین شاسی‌بلندی به قیمت 140 هزار یوآن (حدود 21 هزار دلار آمریکا) خریدم، اما حقوق ماهانه‌ام فقط 3 هزار یوآن (452 دلار آمریکا) بود، بنابراین حفظ و نگهدای درستش برایم مشکل بود.

سپس دوستی پیشنهاد کرد که راننده اوبر (سرویس آنلاین جابجایی مسافر مستقر در سان فرانسیسکو) شوم. درآمدم از این کار برای پرداخت هزینه تعمیر و نگهداری اتومبیلم کافی بود. از آنجا که مسافت مدرسه تا خانه‌ام 50 کیلومتر است، از نرم‌افزار اوبر استفاده می‌کنم تا مسافرین را به سر کار برسانم و از کار به خانه ببرم.

ظاهراً نوع شخصیت و رفتارم طوری است که باعث می‌شود مردم راحت با من ارتباط برقرار و صحبت کنند. بنابراین از این فرصت برای صحبت با مردم درباره فالون دافا استفاده می‌کنم. هر بار که دنبال مسافری می‌روم، می‌توانم با او صحبت کنم و درکم را درباره زندگی، پول، چیزهای مادی، تقوا و خصوصیات اخلاقی برایش توضیح دهم.

یک روز مسافری به من گفت: «امروز چیزهای بسیاری از شما آموختم!» هر وقت کسی مرا تحسین می‌کند، با افتخار به آنها می‌گویم که فالون دافا را تمرین می‌کنم. سپس این تمرین را به آنها معرفی و متقاعدشان می‌کنم که از عضویت‌شان در ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن کناره‌گیری کنند.

وقتی مسافری آدرس مقصدش را به من می‌دهد، نرم‌افزار اوبر به‌طور خودکار کرایه را محاسبه می‌کند، اما وقتی برخی از مسافران را به مقصد می‌رسانم، می‌گویند که خانه‌شان چند کیلومتر دورتر است. به‌جای شاکی شدن، آنها را تا دم در خانه‌شان می‌برم، بدون اینکه پول اضافه‌ای از آنها بگیرم.

بعضی از مسافران ناگهان برنامه خود را تغییر می‌دهند، اما هرگز به‌خاطر رساندن‌شان به مقصدِ جدید، پول اضافه‌ای از آنها نمی‌گیرم.

بسیاری از مسافران می‌گویند که دیدگاهم نسبت به جهان بسیار منحصربه‌فرد است و بسیار باهوش هستم. البته همه اینها به‌خاطر تمرین فالون دافا، امکان‌پذیر است.

دانشی که دافا به من عطا کرده، به ورای دنیای بشری می‌رود؛ آن واقعاً فوق طبیعی و عمیق است!