(Minghui.org) از زمانی که کودک بودم یک رؤیای تکراری می‎دیدم. در آن رؤیا در حال پرواز در کیهان بی‎کران بودم، اما در انتها، همیشه داخل گودالی تاریک و بی‎انتها می‎افتادم. در نهایت وقتی تمرین فالون دافا را در سال 2009 شروع کردم، دیگر این رؤیا را ندیدم. متوجه شدم که خود واقعی‎ام از آسمان به دنیا آمده است و آن گودال بی‎انتها نشان‎دهنده بازپیدایی و زجر کشیدن در طول زندگی‎های بی‎شمار بود.

وقتی بچه بودم، پدربزرگم توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) دستگیر و ثروت خانواده‎مان غارت شد. من در فقر شدید بزرگ شدم. پس از شروع کار، وضع مالی‎ام بهبود یافت، اما درگیری‎های فردی و روش‎های زیرکانه‎ای که در چین با آن مواجه می‎شدم، مرا ناراحت و گیج می‌کرد. به دنبال پاسخ، از معابد بازدید و به بودا دعا کردم. از آنها خواستم مرا از این قلمروی بشری به دنیای آسمانی‎شان ببرند. در نهایت، بودایی شدم.

تمرین فالون دافا را شروع کردم

من و خانواده‎ام در سال 2008 به ایالات متحده نقل مکان کردیم. برای یک خانواده ثروتمند کار می‎کردم و در روزهای یکشنبه، به کلاس انگلیسی می‎رفتم. در کلاس انگلیسی با یک تمرین‎کننده سالمند فالون دافا آشنا شدم. او به من درباره فالون دافا گفت، و درحالی‌که از شنیدن صحبت‎هایش لذت می‎بردم، بیشتر به آن فکر نکردم.

شوهر خواهرم در سال 2009 تمرین‎کننده‎ای را ملاقات کرد که به او درباره فالون دافا گفت. شوهر خواهرم احتمال داد که من به این تمرین علاقه‎مند باشم و مرا به این تمرین‎کننده معرفی کرد. بعداً یک روز وقتی این تمرین‎کننده برای تعمیر کامپیوتر به خانه‎مان آمد، او را دیدم. او بیشتر درباره فالون دافا به من گفت و ویدیوی آموزش تمرینات استاد لی (بنیان‎گذار) را به من نشان داد. همچنین یک نسخه از کتاب جوآن فالون و دی‌وی‎دی آموزش تمرینات را از او قرض گرفتم.

یک روز صبح شروع به خواندن جوآن فالون کردم. احساس کردم که هر جمله در کتاب درست بود. آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتم که نمی‎توانستم اشک‎هایم را متوقف کنم.

به کارم برای خانواده ثروتمند ادامه دادم و از ماندن در اتاق کوچک و آرامم که در آنجا فا را مطالعه می‎کردم و تمرینات را انجام می‌دادم، لذت می‎بردم. قلبم سرشار از شادی و رضایت کامل شد.

یک شب، رؤیایی دیدم که استاد لی مرا به خانه‎ای ویران بردند. ایشان گفتند: «به خانه رسیدیم، به داخل بیا.» بلافاصله بعد از اینکه وارد شدیم، استاد یک صندوق پر از طلا، نقره و جواهرات را به من نشان دادند. استاد از من پرسیدند: «آیا اینها را می‎خواهی؟» پاسخ دادم: «نه». سپس یک صندوق دیگر را که در آن یک نسخه از جوآن فالون بود، به من نشان دادند و پرسیدند: «آیا این را می‎خواهی؟» بلافاصله کتاب را برداشتم و گفتم: «بله، این را می‎خواهم!» استاد لبخند زدند و از خواب بیدار شدم. متوجه شدم که استاد مرا از داخل آن گودال بی‎انتها بیرون کشیدند و مرا به خانه بردند!

قبل از شروع تمرین فالون دافا، همیشه فکر می‎کردم که شخص خوبی هستم. اما بعد از شروع تمرین، متوجه شدم که به‎طور منفی تحت تأثیر جامعه عادی قرار گرفته‎ام. هر بار که تعالیم استاد را می‎خواندم می‎توانستم از بین رفتن آن مواد منفی را احساس کنم.

چند ماه بعد از شروع تمرین، ظاهر فیزیکی‎ام خیلی تغییر کرد. 18 ساله به‌نظر می‌رسیدم. رئیسم از من پرسید که آیا محصولات زیبایی استفاده می‎کنم. من پاسخ دادم: «من فالون دافا را تمرین می‎کنم که به من احساس شادابی و جوانی می‎دهد!» رئیسم یک نوع از چی‎گونگ را تمرین می‎کرد، بنابراین فالون دافا را به او معرفی کردم. او مشتاقانه گفت که می‎خواهد تمرین کند. به او یک دی‎وی‎دی آموزش تمرینات دادم.

غلبه بر کارمای بیماری

یک هفته پس از آنکه در کنفرانس فای کرانۀ غربی در لس‎آنجلس حضور یافتم، توموری که سال‎ها آن را داشتم، به‎طور ناگهانی بزرگ، ملتهب و دردناک شد. متوجه شدم که بدنم پاکسازی شده است، بنابراین هر روز به مطالعه فا و انجام تمرینات ادامه دادم. چند روز بعد تومور از بین رفت. همچنین به خانواده‎ام گفتم که چگونه درد شدید قاعدگی‎ام پس از تمرین دافا ناپدید شد. وقتی در فعالیت‎های دافا شرکت می‎کردم، خانواده‎ام بسیار حمایت می‎کردند.

از بین بردن وابستگی به پول

در سال 2012 کسب و کاری را برای مراقبت از مادران و نوزادان‎شان ایجاد کردم. وقتی کسب و کارم رشد کرد، خیلی مشغول شدم و بنابراین به‎ندرت فا را مطالعه کرده یا تمرینات را انجام می‎دادم. هر وقت موهایم را می‎شستم، ریزش داشت. متوجه شدم که فقط درحال از دست دادن موهایم نبودم، بلکه مسیر تزکیه‎ام در دافا در حال از دست رفتن بود!

یک شب، رؤیایی دیدم که از ساختمانی بسیار بلند سقوط کردم، اما زمانی که به‎ زمین رسیدم، صدمه‎ای ندیدم. متوجه شدم که مداخلات شیطانی از وابستگی‎ام به کسب درآمد استفاده کرده و در حال پایین کشیدنم است! ازآنجاکه غرق در کسب درآمد شده بودم، آنها در حال مداخله بودند و مرا به سمت کارهای سودآور هدایت می‎کردند تا مرا از مسیر منحرف کنند. آنقدر مشغول کسب درآمد بودم که فراموش کرده بودم چرا به این دنیا آمده‌ام.

گاهی اوقات، دو تمرین‎کننده سالمند به دیدنم می‎آمدند. آنها به وابستگی‎هایم اشاره و به من کمک کردند تا به مسیر تزکیه بازگردم. آنها همچنین به من یادآوری کردند که تمرین‎کنندگان باید در تمرین فالون دافا کوشا باشند. نمی‎توانستم تعادلی بین کارهای روزمره‎ام برقرار کنم و به اندازه کافی فا را مطالعه نمی‎کردم. این مداخله و آزمایش برایم بود که ببینم آیا می‎توانم دست از پول درآوردن بکشم؟

در سال 2014 رؤیایی دیدم که از کنار سنگ بزرگی رد شدم. سپس سنگ به بودایی که در خواب بود تبدیل شد. بودا یک قطره اشک ریخت، و آن قطره اشک به چند بودایی که در خواب بودند تبدیل شد. هر یک از این بوداها یک قطره اشک ریختند، که تبدیل به رودخانه‎ای از خون شد! وحشتزده از خواب پریدم.

متوجه شدم که به‎خاطر سود در میان مردم عادی گم شده‎ام. آیا موجودات ذی‎شعور در دنیایم در حال گریه بودند؟

استاد بیان کردند:

«مردم اغلب فکر می‎کنند آن چه که می‎خواهند چیزهای خوبی هستند. اما در حقیقت، وقتی از سطحی بالا نگاه می‎کنید، همگی فقط برای برآورده کردن علایق شخصی در بین مردم عادی است. مذاهب گفته‎اند: بدون توجه به اینکه چقدر ثروت داشته باشید یا رده شما چقدر بالا باشد، فقط برای چند دهه دوام دارد، نمی‎تواند هنگام تولد با شما آورده شود، و نمی‎تواند هنگام مرگ با شما برده شود.» (جوآن فالون)

صحبت با مردم درباره دافا در فرودگاه

پس از آن رؤیا، کسب و کارم را تعطیل کردم و بر روی تزکیه‎ام به‎طور کوشا متمرکز شدم. همانطور که در تزکیه‎ام رشد کردم، متوجه شدم که مطالعه فا و انجام تمرینات کافی نیست. باید با مردم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت کنم. بنابراین با سایر تمرین‎کنندگان به فرودگاه رفتم. در ابتدا، نمی‎توانستم بر وابستگی‎ام به ترس و حفظ آبرو غلبه کنم، و برای ترک آنها بهانه می‎آوردم یا به جای آن کار روزنامه توزیع می‎کردم. با تشویق سایر تمرین‎کنندگان، این وابستگی‎ها را از بین بردم و شجاع شدم.

با همه نوع از افراد در فرودگاه روبه‎رو شدم. بعضی از افراد ما را سرزنش، درحالی‌که بعضی ما را تشویق می‎کردند. برخی پس از آگاهی درباره حقیقت تحت تأثیر قرار می‎گرفتند. این تعاملات منجر به تقویت عزمم شد.

متوجه شدم که وقتی تمرین‎کنندگان خواسته‎های صحیح دارند و طبق استانداردهای فا عمل می‎کنند، برآوردن این خواسته‎ها، تبدیل به فرایندی از رشد در تزکیه می‎شود. به‎عنوان یک گروه با هم به‎خوبی همکاری کرده‎ایم و در صحبت کردن با مردم در فرودگاه به نتایج خوبی دست یافته‎ایم.

وابسته نبودن به از دست دادن و به‌دست آوردن

یکبار در روز یکشنبه به فرودگاه رفتم تا روشنگری حقیقت کنم. در جیبم یک حلقه و گردنبند گذاشتم تا در فرودگاه به خود بیاویزم، اما در فرودگاه فراموش کردم. روز بعد، حلقه و گردنبند را به‎خاطر آوردم، اما با وجود اینکه لباس، خانه و ماشین را جستجو کردم، آنها را پیدا نکردم. به شوهرم گفتم: «شاید آنها متعلق به من نبودند، بنابراین آنها از دست رفتند. نمی‎توانم هنگام تولد آنها را با خودم بیاورم یا بعد از مرگ با خودم ببرم. آنها فقط چیزهای مادی و تزئینی هستند.»

روز بعد، زمانی که جیبم را لمس کردم، حلقه و گردنبندم را پیدا کردم! شگفت‎زده شدم. چطور چنین چیزی ممکن بود؟ متوجه شدم که آزمایش شدم تا ببینم آیا می‎توانم وابستگی‎ام به چیزهای مادی را رها کنم.

استاد بیان کردند:

«گفته‎ام که تزکیه مدرسه ما به‎طور مستقیم به ذهن فرد نشانه می‎رود. این مسئله باعث نمی‎شود که منفعت‎های مادی‎تان را واقعاً از دست بدهید. بلکه برعکس، قرار است در بحبوحه جنگ و دعوای مردم عادی برای منافع مادی، شین‎شینگ خود را تعدیل کنید و آنچه را که به‎طور واقعی رشد می‎دهید شین‎شینگ‎تان است. اگر بتوانید وابستگی‎ها را از دست بدهید، قادر خواهید بود همه چیز را رها کنید؛ وقتی از شما خواسته شود که منفعت‎های مادی را رها کنید، مطمئناً قادر خواهید بود آن را انجام دهید. اگر نتوانید وابستگی را رها کنید، قادر نخواهید بود از هیچ چیز دست بکشید. برای همین، هدف واقعی تزکیه، تزکیه ذهن شما است.» (جوآن فالون)

پدرم خوش‌اقبال است

پدرم در دسامبر 2016 به‎شدت بیمار و در بیمارستان بستری شد. طی 10 سال گذشته، او مبتلا به نفخ معده، 50 درصد گرفتگی رگ‌های قلب و حمله قلبی بوده است. او در بیمارستان بهبود نیافت و عموهایم به من گفتند که سریع به خانه برو چون ممکن است پدرم بمیرد. به‎سرعت بلیط هواپیما رزرو کردم و به برادرم گفتم که چه روزی می‎رسم. همچنین به او گفتم که از پدرم بخواهد که عباراتی که به او آموختم را ازبر بگوید.

در آن زمان، پدرم نیمه‌آگاه بود و جواب خواهر و برادرانم را نمی‎داد. چندین روز نخوابیده و چیزی نخورده بود. اما وقتی برادرم از او پرسید که آیا آنچه را که او آموخته بود به یاد می‎آورد، بلافاصله جواب داد: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‎خواهی، بردباری خوب است». برادر تعجب کرد. خواهران و برادرانم شروع به خواندن این عبارت با پدرم کردند، و پدرم در نهایت بعد از چند روز خوابید. صبح روز بعد پدرم بلند شد و می‎خواست بیرون برود. ورم پایش از بین رفته و مثل قبل سالم بود. برادر و عموهایم احساس کردند این معجزه‎آسا است.

پدرم یک سال بیشتر عمر کرد و سپس درگذشت. به گفته خواهرم، او به خواهران و برادرانم گفته بود که به زودی خواهد مُرد، اما آنها حرفش را باور نکردند. بعداً عمویم او را در رختخواب دید که در آرامش دراز کشیده است. حتی پس از مرگش، بدنش هنوز گرم بود. متوجه شدم که پدرم از ح.ک.چ و سازمان‎های وابسته به آن خارج شده بود و به‎مدت چند سال «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‎خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کرده بود، در مکان خوبی قرار داشت.

در طی سفر تزکیه‎ام احساس می‎کنم مقابله با آزمون‎های احساسی مربوط به خانواده سخت‎ترین است. همچنین متوجه هستم که هر وابستگی مانعی در پیشرفتم است. اگر بتوانیم زمانی که افکار نادرست‎مان به سطح می‎آیند، آنها را شناسایی کنیم و از بین ببریم، دیگر در تزکیه‎مان موانعی نخواهیم داشت.

هنوز چیزهای زیادی وجود دارد که در آنها به‎خوبی عمل نکرده‎ام. بهترین تلاشم را خواهم کرد تا هر قدم را به‎خوبی بپیمایم و به‎طور کوشا تزکیه کنم.