(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال 1998 همراه چند تمرین‌کننده دیگر در مغولستان داخلی آغاز کردم. از همان ابتدا، استاد وضعیت تزکیه ما را به سطح بسیار بالایی ارتقاء دادند. در عرض چند روز چشم آسمانی بعضی از تمرین‌کنندگان باز شد و برخی چشم بزرگی را روی پیشانی خود دیدند. تمرین‌کنندگان قدیمی از ناحیه دیگری به منطقه ما آمدند تا تمرینات را به ما آموزش دهند، نسخه‌هایی از جوآن فالون را برای‌مان بیاورند و برنامه‌ر‌یزی کنند تا بتوانیم در کنفرانس تبادل تجربه‌ای در منطقه‌ مجاور شرکت کنیم. همه این تلاش‌ها سبب شدند در کمتر از دو ماه بیش از 100 نفر به این تمرین ملحق شوند.

یک عمر سختی

حزب کمونیست چین در سال 1966، انقلاب فرهنگی را راه‌ندازی کرد که منجر به مصائب غیر‌منتظره‌ای برای والدین و هفت خواهر و برادرم شد. یکی از برادران بزرگم را به خیانت متهم کردند؛ پدرم، حدوداً در 70 سالگی، مجبور به کاری طاقت‌فرسا با شتر شد که یک‌بار از شتر به پایین افتاد و به‌شدت صدمه دید؛ نوزاد برادرم پس از اینکه اجازه ندادند مادرش از مراقبت‌های درست پزشکی برخوردار شود، قبل از تولد درگذشت؛ برادر کوچکم را مجبور کردند برای «بازآموزی» در یک منطقه دورافتاده زندگی کند. یکی از برادران بزرگم در یک جلسه خشونت‌آمیزِ تحقیر در ملأعام فلج شد؛ من مجبور شدم برای نشان دادن وفاداری‌ام به انقلاب موهایم را کوتاه کنم و کت خز مرغوبم را پاره و سپس آن را رفو کنم.

از زمان کودکی، از میگرن و سوء‌هاضمه رنج می‌بردم. همانطور که بزرگ‌تر می‌شدم، به‌ بیماری‌های بیشتری مبتلا شدم. درد مزمنی در کمر و پاهایم ایجاد شد. پس از ازدواج، از بیماری زنان رنج می‌بردم که پزشکان مشهور طب سنتی و طب مدرن نتوانستند آن را درمان کنند. در دهه 1980 چی‌گونگ را آموختم و به معابد مختلف رفتم، به امید اینکه بیماری‌هایم درمان شوند که فقط بی‌خوابی را به فهرست طولانی بیماری‌هایم اضافه کردند. تلاش کردم از چی‌گونگ برای درمان بیماری‌های سایر افراد استفاده کنم و این وضعیتم را بدتر کرد و تقریباً نزدیک بود به جای یک بیمار مبتلا به سرطان زندگی‌ام را از دست بدهم. همانطور که استاد بیان کردند:

«آیا این‌ ترسناک‌ نیست‌؟ بیماری‌ آن‌ شخص‌ از بین‌ رفته‌ است‌؛ او درحال‌ حاضر احساس‌ راحتی‌ دارد، اما شما به خانه رفته و‌ زجر می‌کشید‌. اگر چند بیمار سرطانی‌ را شفا دهید‌، ‌مجبور خواهید شد به جای‌ آنها بمیرید‌. آیا این‌ خطرناک‌ نیست‌؟ این چیزی است که روی می‌دهد. بسیاری‌ از افراد حقیقت‌ را نمی‌دانند.» (جوآن فالون)

شاهد قدرت دافا

پس از گوش دادن به سخنرانی صوتی فای جینانِ استاد، به نفس‌نفس افتادم، احساس سرگیجه داشتم، وقتی چشمانم را می‌بستم، احساس می‌کردم که سرم می‌چرخد، دست و پاهایم ضعیف شده بودند و نزدیک بود نقش زمین شوم، اما اصلاً سردم نبود، درحالی‌که هوای بیرون بیش از 30 درجه زیر نقطه انجماد بود. برعکس، در طول راه هشیارتر و بدنم گرم‌تر شد. گام‌هایم نیز سبک‌تر شدند. پس از رسیدن به خانه، ناراحتی‌ام کاملاً ازبین رفت.

از آن روز، بسیاری از بیماری‌های وخیمم مانند میگرن، سینوزیت، دوربینی و آستیگماتیسمم درمان شدند. بعداً متوجه شدم که احساس چرخش در سرم به‌دلیل چرخش فالون در اطراف سرم است تا بدنم را تنظیم و بیماری‌هایم را درمان کند. طی دو ماه بعد، تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند و برای 19 سال گذشته نیاز به مصرف هیچ دارویی نداشته‌ام.

هم‌تمرین‌کننده‌ای در گروه محلی‌مان سابقاً فلج بود. پس از شروع تمرین فالون دافا، توانست با کمک عصایی بایستد و تمرینات را انجام دهد. همچنین توانست مدیتیشن یک‌ساعته را انجام دهد. او داوطلب شد تا دستگاه پخش‌ صوت را هر روز به محل تمرین گروهی بیاورد و عادات بد خود را رها کرد. دافا زندگی‌اش را به‌طور کامل تغییر داد.

تمرین‌کننده دیگری، حدوداً 70 ساله پس از یک عمر سختی به بیماری‌های زیادی مبتلا شده بود. شوهرش زود فوت کرده و او مجبور شده بود خودش به‌تنهایی چهار فرزندش را بزرگ کند. پادردش مانع می‌شد به‌طور عادی راه برود. در تمام روز با همسایگانش سیگار می‌کشید، الکل می‌نوشید و مایونگ بازی می‌کرد. پس از تمرین دافا، بلافاصله عادات بدش را رها کرد.

او یک روز پس از گوش دادن به سخنرانی صوتی فا در خانه من، درست لحظه‌ای که می‌خواست به خانه برود، با علائم فشار خون بالا و حمله قلبی از هوش رفت. افراد حاضر او را روی تخت بردند تا بهبود یابد و پس از مدتی طولانی بیدار شد. با این حال تلاش کرد طی روزهای بعد همچنان به سخنرانی‌های صوتی فا گوش دهد، سپس علائمش ناپدید شدند. پس از آن شروع کرد درباره تجربه‌اش به مردم بگوید و داوطلب شد خانه‌اش را برای مطالعه گروهی فا در اختیار سایرین قرار دهد. اگرچه بی‌سواد بود، موفق شد یادبگیرد جوآن فالون را در مطالعه روزانه‌اش بخواند. در حال حاضر تقریباً 90 ساله است و در کنار سایر فعالیت‌ها به‌طور فعالانه در جنبش شکایت از جیانگ زمین (رهبر پیشین چین که آزار و شکنجه غیرقانونی فالون گونگ را آغاز کرد) شرکت می‌کند.

استاد مسیر ما را نظم و ترتیب می‌دهند

پس از فارغ‌التحصیلی از یک مدرسه تربیت معلم، به‌مدت 10 سال در یک مدسه ابتداییو سپس ده سال دیگر را در یک مدرسه راهنمایی تدریس کردم. پس از آن به‌مدت ده سال در اداره آموزش و پرورش محلی کار کردم. در طول این مدت فرصت داشتم با بسیاری از دانش‌آموزان، معلمان و مسئولین دولتی آشنا شوم. بعضی از مسئولین اداره 610 و ادارات اجرای قانون، از جمله رئیس پلیس، سابقاً یا هم‌کلاسی یا دانش‌آموزم یا از بستگانم بودند. بسیاری از آنها روشنگری حقیقت مرا درباره فالون دافا شنیده‌اند.

استاد برای هم‌تمرین‌کنندگان نظم‌وترتیبی داده‌اند که مطالب دافا را برای منطقه من فراهم کنند. آنها با شجاعت شرایط آب‌وهوایی سخت را تحمل می‌کردند و خطر احتمالی دستگیری و حبس را به جان می‌خریدند. همچنین با ازخودگذشتگی کامپیوترها و چاپگرهایی را همراه سایر مواد مصرفی برایم ‌آوردند و نحوه چاپ مطالب و راه‌اندازی مرکز تهیه مطالب خودمان را صبورانه به من و تمرین‌کنندگان محلی آموزش دادند. آنها با وسایل نقلیه خود به همۀ شهرها و روستاها در منطقه ما رفتند تا بین گروه‌های مختلف تمرین‌کنندگان محلی هماهنگی ایجاد کنند. آنها در طول مسیر، تحت مراقبت و حمایت استاد از بسیاری از موقعیت‌های ظاهراً خطرناک، از جمله سوانح اتومبیل، جان سالم به‌در بردند.

اکنون بازنشسته شده‌ام و طی سال‌های اخیر در طول زمستان در جنوب و تابستان‌ها در شمال زندگی می‌کنم. در سفرهایم با ماشین، قطار یا هواپیما، با توزیع مطالب دافا و نشان‌ یادبود فالون دافا بین مردمِ پیرامونم حقایق را برای‌شان روشن کرده‌ام. در یک رؤیا، خودم را دیدم که در نزدیکی یک صخره بسیار بلند ایستاده‌ام و نشان‌های یادبود دافا را بین افراد بی‌شماری که پس از یک صخره‌نوردی دشوار در بالای صخره به من می‌رسند، توزیع می‌کنم. آنهایی که نشان را می‌گرفتند، فوراً ظاهرشان زیبا و به‌طرز‌ی جادویی به یک محیط سبز و خوش‌منظره منتقل می‌شدند. پس از آن رؤیا می‌دانستم که نباید هیچ کسی را که در زندگی‌ام با او مواجه می‌شوم، نادیده بگیرم، مانند آنهایی که در حال سفر به کوه‌های هوآنگشان و تایشان ملاقات می‌کردم. همیشه با سایر گردشگران صحبت و سعی می‌کردم آنها را متقاعد کنم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند. متوجه شده‌ام که این مسیر تزکیه من است که استاد آن را نظم‌وترتیب داده‌اند.

نیازی به گفتن نیست که مطالعه خوب فا و فرستادن افکار درست، پیش‌شرط روشنگری حقیقت موفقیت‌آمیز است. در رؤیای دیگری استاد به من اشاره کردند که افکار درستم توانایی نابود کردن و از بین بردن ابرهای تاریک در آسمان را دارند. بسیاری از موقعیت‌های بالقوه خطرناک مانند جاده‌های خطرناک و کولاک‌های شدید و طوفان‌ها به‌دلیل افکار درستم به‌سرعت ازبین می‌رفتند. توجه به ایمنی شخصی‌ام و حفظ افکار درست قوی، اطمینان و اعتماد خانواده و دوستانم را نیز تضمین می‌کردند.

در 70 سالگی، اغلب با دوچرخه یا موتورسیکلت به روستاهای اطراف می‌‌روم تا مطالب روشنگری حقایق را توزیع کنم. گاهی یک هم‌تمرین‌کننده در صندلی عقبم سوار می‌شود و مرا همراهی می‌کند. یک بار، ناخن هر دو انگشت شصتم به نحوی گیر کرد که به‌طور کامل کنده شدند. در سفر دیگری در زمستان، انگشتانم یخ زدند و کاملاً بی‌حس شدند. یک بار دیگر، در مسیرمان برای توزیع مطالب، اتومبیل حامل من و سه تمرین‌کننده دیگر زیر بارش برف سنگین در جاده لغزید و در فاصله فقط سی سانتی‌متری یک کامیون توقف کرد. با کمک و مراقبت استاد بود که بر تمام این سختی‌ها و خطرات غلبه کردیم.

در اینجا مایلم از استاد به‌خاطر نجات نیک‌خواهانه‌شان و از هم‌تمرین‌کنندگان به‌خاطر فداکاری، کمک و ازخودگذشتگی‌شان تشکر کنم.