(Minghui.org) درود بر استاد محترم! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

در سال 2015 در پروژه روشنگری حقیقت در محلۀ چینی‌ها شرکت کردم. پیش از آن تلاش‌هایم به تماس تلفنی، ارسال پیام و فرستادن ای‌میل برای مردم در چین و صحبت با چینی‌ها در محل کارم محدود می‌شد.

محلۀ چینی‌ها پنجره‌ای برای مریدان دافا برای نجات موجودات ذی‌شعور است. مدت‌های زیادی آرزو داشتم آنجا حقایق را روشن کنم اما چون مدتی طولانی ساکن شیکاگو بودم می‌ترسیدم با آشنایانی برخورد کنم و به‌خاطر انجام ندادن شغل عادی‌ام سرزنشم کنند. از آن مهم‌تر به‌شدت مشغول مراقبت از خانواده‌ام بودم و نگران پیدا کردن جای پارک در محله چینی‌ها بودم. به‌هر‌حال وابستگی‌های متعددم مانع روشنگری حقیقت در محلۀ چینی‌ها در سال‌های اول شد.

این گره از قلبم باز نشد تا اینکه آموزش فای استاد در کنفرانس فای 2015 نیویورک را شنیدم:

«روشنگری حقایق و نجات موجودات ذی‌شعور کارهایی هستند که باید به انجام برسانید. چیز دیگری برای شما وجود ندارد که به انجام برسانید. چیز دیگری در این دنیا نیست که نیاز باشد به انجام برسانید. آنها اموری هستند که باید به آنها بپردازید» («آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای 2015 نیویورک»)

متوجه شدم عهدی که ماقبل تاریخ بسته بودم برای کمک به استاد در اصلاح فا و نجات موجودات ذی‌شعور بود.

استاد همچنین بیان کردند:

«این مریدان دافا هستند که قرار است نقش اصلی را ایفا کنند. تمام موجودات منتظر شما هستند که نجاتشان دهید.» (مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند ـ آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای منطقۀ شهری واشنگتن دی‌سی 2011»)

پس آیا نقش اساسی‌ام را به‌خوبی ایفا کردم؟ چرا نتوانستم موقعیت خودم را به‌خوبی مشخص کنم؟ آیا همه وجودم را به آن اختصاص دادم؟ باور دارم محلۀ چینی‌ها مکانی است که استاد به تمرین‌کنندگان شیکاگو اعطا کردند تا بتوانیم مردم را نجات دهیم و تقوای عظیمی بنا کنیم. آیا این کار را به‌خوبی انجام دادم؟ آیا کاملاً از محلۀ چینی‌ها برای نجات مردم استفاده کردم؟ با اینکه با استفاده از تلفن و کامپیوترم حقایق را روشن می‌کردم، نمی‌شد از محلۀ چینی‌ها غافل شد. دیدم که به تنبلی، راحت‌طلبی و رضایت از وضعیت فعلی‌ام وابستگی دارم. در لحظات پایانی اصلاح فا، زمان زیادی باقی نمانده است پس باید به پیش بروم و جایی برای پشیمانی باقی نگذارم. از اینرو وابستگی‌هایم را رها کردم و به محلۀ چینی‌ها رفتم.

روشم در روشنگری حقیقت به این صورت است که اول با صحبت‌های روزمره شروع می‌کنم، پس از ایجاد رابطه‌ای دوستانه درباره موضوع اصلی صحبت می‌کنم. با جملاتی مانند اینها شروع می‌کنم: «سلام آقا، حالتان چطور است؟ امروز هوا بالای 26 درجه و خیلی گرم است. قدم می‌زنید؟ ورزش خوب است.» اگر کودکی همراهشان باشد، جملات قشنگی هم به آنها می‌گویم. اگر دانش‌آموزانی با لباس‌های قشنگ ببینم، آنها را خوش‌تیپ خطاب می‌کنم. همیشه لبخند می‌زنم تا دلگرم شوند و بخواهند که صحبت کنند.

هنگام صحبت، مطالبی به آنها می‌دهم و «سه کناره‌گیری» را برایشان توضیح می‌دهم که شامل ترک حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته به آن یعنی لیگ جوانان و پیشگامان جوان می‌شود. همچنین توضیح می‌دهم که چطور مقامات ح.ک.چ پول مالیات دهندگان را در جیبشان می‌گذارند تا خودشان زندگی راحتی داشته باشند. به آنها یادآوری می‌کنم که قوانین چین فقط ابزاری هستند برای پوشاندن فساد مقامات و هیچ عدالتی برای شهروندانی که پول و قدرتی ندارند وجود ندارد. درباره برداشت اجباری عضو از بدن تمرین‌کنندگان زنده فالون گونگ با مجوز دولتی و دروغ‌های ساختگی علیه فالون گونگ صحبت می‌کنم.

بسیاری از مردم مطالبی که درباره ح.ک.چ می‌گویم را تأیید می‌کنند. یک بار با دانشجویی چینی صحبت کردم و گفت درباره قحطی بزرگ می‌داند که ده‌ها میلیون نفر از گرسنگی جان باختند. او بی‌معطلی ح.ک.چ را ترک کرد.

یک بار دیگر دو نفر را در میدان محلۀ چینی‌ها دیدم و برای روشنگری حقیقت به سمتشان رفتم. یکی از آنها گفت: «من فقط دبیر یک شعبه حزب هستم اما او رئیس یک اداره است. با او صحبت کنید.» به رئيس اداره گفتم: «محیط سیاسی چین بسیار پوسیده و تمام مقامات دولتی فاسد هستند. با پول همه چیز را می‌توان خرید. شما رئیس اداره هستید باید بیشتر درباره این فساد بی‌حدوحصر بدانید.»

«فالون گونگ روشی است که به دانش‌آموزانش می‌آموزد از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کنند. اما ح.ک.چ نمی‌تواند چنین تمرین صلح‌آمیزی را تحمل کند و واقعه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من را صحنه‌سازی کرد تا نفرت از فالون گونگ را در دل مردم بکارد. فیلم‌ها نشان داد که این رویداد صحنه‌سازی شده بود. ح.ک.چ در سال‌های اخیر به میزان وسیعی اعضای بدن تمرین‌کنندگان فالون گونگ را به‌اجبار برداشته است. قطعنامه 343 مجلس ایالات متحده برداشت اجباری عضو با مجوز دولت در چین را به‌شدت محکوم می‌کند. ح.ک.چ بسیار شیطانی و از نازی‌ها هم بدتر است.»

رئيس اداره موافق بود که هیچ امیدی به ح.ک.چ نیست و حزب را ترک کرد.

سرکنسول چین در جشنواره آسیایی 2016 در شیکاگو سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی‌اش چند نفر او را تا پارکینگ همراهی کردند. من به دنبالشان رفتم و با صدای بلند گفتم: «آقایان درباره ترک ح.ک.چ و نجات زندگی‌تان شنیده‌اید؟ حزب کمونیست چین جرائم برداشت اجباری عضو از بدن تمرین‌کنندگان زنده فالون گونگ را مرتکب شده است. ترک ح.ک.چ جانتان را نجات می‌دهد. درحال حاضر جامعه چینی بسیار فاسد است. رهایی از ح.ک.چ تنها راه داشتن آینده‌ای برای چین است.» یکی از آنها سرش را به علامت تأیید تکان داد و دیگری در سکوت گوش کرد. سرکنسول ناگهان برگشت تا به افرادش هشدار دهد با من صحبت نکنند.

یک بار جاسوسی چینی را در محلۀ چینی‌ها دیدم. درباره برداشت اجباری اعضای زنده با او صحبت کردم. او گفت: «دوستانم در چین گفتند که دیگر جرأت این کار را ندارند.» گفتم که جرائم برداشت اجباری عضو هنوز ادامه دارد و ح.ک.چ تمرین‌کنندگان محبوس فالون گونگ را آزاد نکرده است. به او تأکید کردم که ح.ک.چ را ترک کند و او هم پذیرفت. پیش از اینکه از هم جدا شویم، گفت که جاسوس است. به او یادآوری کردم که به‌رغم حرفه‌اش، فقط با انجام کارهای خوب می‌تواند آینده روشنی داشته باشد.

با افرادی نیز مواجه شدم که نه تنها حاضر به شنیدن حرف‌هایم نبودند بلکه سعی کردند مرا بزنند. یک بار برای زوجی حقایق را روشن کردم. خانم با خشنودی سه کناره‌گیری را انجام داد اما آقا مرا نادیده گرفت. به او گفتم: «آقا دوستتان حزب را ترک کرده است، شما هم باید این کار کنید. از کشتار ح.ک.چ حمایت نکنید.» او ناگهان برگشت و سعی کرد مرا بزند. صورتش قرمز شده بود و دستش رو هوا بود. فقط چند قدم با هم فاصله داشتیم اما به طریقی نتوانست به من نزدیک شود.

یک بار دیگر با دو مردی مواجه شدم که حاضر به شنیدن حرف‌هایم نبودند. یکی از آنها آمد تا مرا به‌شدت هل دهد. ناگهان احساس کردم بدنم دژی آهنین شد. به هر شدتی که مرا هل داد اما حتی ذره‌ای حرکت نکردم. در عمق وجودم می‌دانستم که تحت حمایت استاد هستم.

با گذر زمان بهتر توانستم حقایق را روشن و مردم بیشتر و بیشتری را راضی به ترک حزب کنم. تعداد افرادی که سه کناره‌گیری را انجام می‌دادند از چند نفر به روزی 50 نفر تغییر کرد. می‌دانستم استاد این افراد را نزد من می‌فرستند تا بتوانم به آنها کمک کنم. تمام این‌ها نتیجۀ کار استاد است که در بُعدی دیگر انجام می‌دهند. تنها کاری که من می‌کردم کمی حرف و قدم زدن بود اما استاد تقوای عظیمِ نجات مردم را به من عطا کردند.

اما هر چه افراد بیشتری ح.ک.چ را ترک می‌کردند، وابستگی‌هایم سر زشتشان را بیشتر بیرون می‌آوردند. خوشبختانه سریع توانستم شوق و اشتیاق بیش از حد، ذهنیت خودنمایی، راحت‌طلبی، تمایل به سرزنش دیگران، خود را دست بالا گرفتن و سایر وابستگی‌ها را تشخیص دهم. فای استاد در ذهنم پدیدار شد: «کل روند تزکیه برای یک تزکیه‌کننده، روندی از رها کردن پیوستۀ وابستگی‌های بشری است.» (جوآن فالون) روی پاک کردن این وابستگی‌ها کار کردم.

یک چیز را به‌خوبی به یاد دارم. ژوئیه 2016 و چند روز پیاپی دما بالای 33 درجه بود. به این فکر کردم که چند روز صبر کنم تا هوا کمی خنک شود و بعد دوباره برای روشنگری حقیقت بیرون بروم. دراز کشیدم تا کمی بخوابم. ناگهان تخته سفیدی پوشیده از سر مردم مقابل چشمم ظاهر شد. متوجه شدم که استاد اشاره می‌کنند حقایق را روشن کنم و آن سرها، افرادی بودند که باید نجات می‌یافتند.

فوراً به محلۀ چینی‌ها رفتم. تمام کسانی که آن روز کمک کردم سه کناره‌گیری را انجام دهند کسانی بودند که تصویرشان را روی تخته دیده بودم. می‌دانستم که استاد همیشه با ما هستند.

20 سال است که دافا را تزکیه می‌کنم. کارهای زیادی را به‌خوبی انجام نداده‌ام اما به لطف اشارات استاد توانستم خودم را اصلاح کنم. گاهی استاد در رؤیا‌هایم اشاراتی می‌کنند و گاهی هم از طریق هم‌تمرین‌کنندگان یا اعضای خانواده‌ام به من می‌گویند که ارتقاء یابم.

یک بار با هم‌تمرین‌کننده‌ای دچار مجادله شدم. نتوانستم تشخیص دهم که این آزمونی برای رشد شین‌شینگم است و تصمیم گرفتم دیگر با او صحبت نکنم. تا چند روز واقعاً افسرده بودم. شبی در رؤیایی دیدم که استاد روبانی را دور چوب‌های غذاخوری می‌پیچند. پس از بیداری متوجه شدم که استاد می‌خواستند ما به عنوان هم‌تمرین‌کننده در کنار یکدیگر بمانیم. درک کردم که باید روابط تقدیری با هم‌تمرین‌کنندگان را ارج نهیم. نهایتاً همه به‌خاطر فا به اینجا آمدیم. هرگاه تضادی باشد، وقت آن است که به درون نگاه کنیم و خودمان را ارتقاء دهیم.

از آخرین باری که مقاله نوشتم زمان زیادی می‌گذرد. فقط افکارم را نوشتم بنابراین ممکن است تبادل تجربه‌ام منظم نباشد. از هم‌تمرین‌کننده‌ای که با من تماس گرفت و تشویقم کرد این مقاله را بنویسم متشکرم. حالا می‌بینم که نوشتن مقاله به رشد و ارتقاءم بسیار کمک کرده است.

لطفاً به هر نکته نادرستی اشاره کنید.

سپاسگزارم استاد! سپاسگزارم هم‌تمرین‌کنندگان!

(ارائه شده در کنفرانس فای 2018 در غرب میانه آمریکا)