(Minghui.org) تمرین‌کننده‌ای 71 ساله از شرق استان هنان هستم که کمتر از دو سال است فالون دافا را تزکیه می‌کنم. پس از 6 ماه تمرین، یک روز متوجه شدم که بدون اینکه تلفن همراهم را شارژ و هزینه‌ای کنم، می‌توانم دقایق بیشتری با تلفن همراهم صحبت کنم و نمی‌دانستم که چطور باید این مسئله را اداره کنم.

برای انجام کاری، سوار سه‌چرخه برقی‌ام به جایی می‌رفتم که مردی به نام ژو تماس گرفت، خود را معرفی کرد و گفت که به‌اشتباه شماره تلفن مرا 500 یوآن شارژ کرده است. او عذرخواهی کرد که مزاحم شده و گفت که اگر ممکن است همدیگر را ملاقات و این مسئله را حل کنیم.

تلفنم را بررسی کردم و متوجه شدم که حرفش درست است. باید چه کار می‌کردم؟ اگر پیش از شروع تمرین دافا این اتفاق می‌افتاد، حتی با او صحبت هم نمی‌کردم. او مرتکب اشتباه شده بود و من می‌توانستم بدون پرداخت هزینه‌ای، دقایق بیشتری با تلفنم صحبت کنم، اما به‌عنوان یک تمرین‌کننده باید همیشه ابتدا به سایرین فکر کنم و نباید چیزی که متعلق به من نیست را برای خودم نگه دارم. علاوه بر این فکر ‌کردم که آقای ژو باید مضطرب باشد، بنابراین کارم را رها و موافقت کردم که فوراً او را ببینم.

او گفت که یک فروشگاه بلیت لاتاری را اداره می‌کند و بیرون فروشگاه منتظر من است. با سه‌چرخه‌ام فوراً به آنجا رفتم. با خودم فکر کردم: «من از مزایای دافا بهره‌مند شده‌ام و همه بیماری‌هایم درمان شده‌اند. حقیقتاً قدردان نیک‌خواهی استاد، عظمت تزکیه دافا و شادیِ ناشی از شخصی خوب بودن هستم.»

وقتی به فروشگاهش رسیدم، از من خواست به داخل فروشگاه برویم و لیوانی آب بخورم، اما پیشنهادش را رد کردم و گفتم که این مسئله را حل کنیم و مستقیم به مرکز خدمات تلفن همراه رفتیم.

در مسیرمان به آنجا، آقای ژو گفت که در اداره‌ای دولتی کار می‌کند و کارمند رده متوسطی است. او گفت که تاحد ممکن سعی می‌کند در فروشگاه حاضر باشد تا مانع دسیسه‌های دفتری و نمایش‌های سیاسی شود.

در مرکز خدمات تلفن همراه، آقای ژو وضعیت را برای کارمند آنجا شرح داد و درخواست کرد که شارژ فوق‌الذکر به شماره تلفن همراه او منتقل شود، اما کارمند آنجا گفت که چنین چیزی امکان‌پذیر نیست، زیرا اپراتور شبکه تلفن همراه او متفاوت از اپراتور من است.

آقای ژو پیشنهاد کرد که این هزینه را بین خودمان تقسیم کنیم، اما من 500 یوآن به او دادم. او گفت: «انتظار نداشتم کل هزینه را به من برگردانید. در جامعه امروز مردم به‌خاطر نفع شخصی همدیگر، حتی دوستان و بستگان خود، را فریب می‌دهند. شما حقیقتاً فرد خوبی هستید. افرادی مانند شما این روزها به‌ندرت در جامعه پیدا می‌شوند. متشکرم!»

روشنگری حقایق دافا

به او گفتم: «فالون دافا به من می‌آموزد که فرد خوبی باشم. فالون دافا خوب است. اگر می‌خواهی از کسی تشکر کنی، باید از استاد لی، بنیانگذار دافا، تشکر کنی.»

سپس حقیقت دافا را برایش روشن کردم و تجاربم پس از شروع تمرین دافا را برایش شرح دادم. از بیماری‌هایی گفتم که پیش از شروع تمرین دافا از آنها رنج می‌بردم و اینکه پزشکان نمی‌توانستند هیچ راه درمانی برای آنها پیدا کنند.

وقتی زندگی‌ام به‌شدت در خطر بود، درباره فالون دافا که دوستانم آن را معرفی کرده بودند، فکر کردم. پس از مرخص شدن از بیمارستان این تمرین را آغاز کردم، در عرض یک ماه همه بیماری‌هایم بهبود یافتند و مهم‌تر اینکه حقیقت زندگی را درک کردم و اینکه شخص بهتری باشم.

گفتم: «افتراهای رسانه‌ها به فالون دافا کذب است. باید به‌خاطر داشته باشید که فالون دافا خوب است، یاد بگیرید خوبی را از پلیدی تشخیص دهید و با تمرین‌کنندگان دافا با مهربانی رفتار کنید. متعاقباً برای این اعمال خوب‌تان پاداش دریافت خواهید کرد.»

آقای ژو در سکوت به حرف‌هایم گوش داد و یک کلمه هم نگفت. احتمالاً به این دلیل که مردم از تبلیغات حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) می‌ترسند و جرأت نمی‌کنند به حرف‌های کسی درباره فالون دافا گوش دهند. ازآنجا که آقای ژو در اداره‌ای دولتی کار می‌کرد، احتمالاً بیشتر از مردمِ عادی از این قضیه می‌ترسید. اگرچه ازطریق من شاهد خوبی دافا بود، نمی‌توانست آزادانه به سایرین بگوید که چه اتفاقی برایش افتاده است.»

درحالی که می‌خواستم خداحافظی کنم، آقای ژو دسته بزرگی از بلیت‌های لاتاری را برداشت و به من داد. او می‌خواست بابت مهربانی‌ام تشکر کند، با این امید که برنده یکی از جوایز لاتاری شوم.

گفتم: «به‌خاطر محبت‌تان متشکرم. فقط آنچه باید انجام می‌دادم را انجام دادم. هر تمرین‌کننده‌ای هم که جای من بود، همین کار را انجام می‌داد. اگر بلیت‌های لاتاری‌تان را بپذیرم و سپس برنده لاتاری شوم، بدون صرف تلاش چیزی به‌دست می‌آورم و این خلاف اصول دافا است. ما تمرین‌کنندگان هرگز به‌دنبال منفعت و پاداش نیستیم. مادامی که درک کنید دافا خوب است و در سلامتی و شادی به‌سر ببرید، من نیز خوشحال خواهم بود.»

آقای ژو تا بیرون فروشگاه همراهی‌ام کرد و از من خواست بلیت‌ها را بپذیرم، اما مؤدبانه آنها را رد کردم. بعد از اینکه سوار سه‌چرخه‌ام کمی از آنجا دور شدم، به عقب نگاهی انداختم و دیدم که آقای ژو زیر آفتاب داغ ایستاده و دور شدن مرا تماشا می‌کند.