(Minghui.org) در طول چند سال گذشته در حال اضافه کردن وزن بوده‌ام. اگرچه بسیاری از دوستان دانشگاهم تقریباً یک شکل بودند، اما من به شدت اضافه وزن داشتم. این در طول دو سال گذشته مرا ناراحت کرده است. افراد دیگر می‌توانند وزن خود را با گرفتن رژیم غذایی کاهش دهند، اما من نمی‌توانم این کار را انجام دهم. در تعجب بودم: تمرینات فالون گونگ را انجام می‌دادم و افکار درست را هر روز می‌فرستادم؛ زیاد غذا نمی‌خوردم، پس چرا نمی‌توانستم وزن کم کنم؟ افکار درست فرستادم که تا هر ماده فاسد در میدان بعدی‌ام و هر عاملی در بعدهای دیگر که منجر به اضافه وزنم می‌شود و به تصویر یک تمرین‌کننده دافا آسیب می‌زند را ازبین ببرم اما نتیجه چندان ملموس نبود. از استاد درخواست کمک کردم: «سعی ندارم زیبا باشم، اما حداقل باید عادی به نظر برسم. داشتن اضافه وزن بیش از حد مناسب نیست تمرین ما برای پرورش ذهن و بدن است، من باید تصویر یک تمرین کننده دافا را از آسیب دیدن حفظ کنم.»

به دقت خودم را بررسی و به درون نگاه کردم. پس از آن یکی از وابستگی‌های عمیقاً ریشه‌دارم را یافتم، وابستگی به غذا. ازآن زمان که خودم شروع به کار کردن و پول درآوردن کردم، توجیهی داشتم که خوب بخورم. زمانی که تبلیغات غذاهای خوب را می‌دیدم خیلی وسوسه می‌شدم و اغلب زمانی که فرصتی داشتم آن‌ها را امتحان می‌کردم. عصرها تنقلات می‌خوردم، فکر می‌کردم که این فقط آماده‌سازی برای کار و تلاش سخت در طول روز است. تبدیل به عادت شده بود، و هرگز فکر نمی‌کردم که هیچ اشتباهی در رابطه با خوردن غذای خوب وجود داشته باشد. این خیلی طبیعی به نظر می‌رسید. حالا، بالاخره این تصور بشری را پیدا کردم. همچنین متوجه شدم که چرا وابستگی‌های فرد می‌تواند بدن فیزیکی او را تحت تاثیر قرار دهد.

گاهی اوقات این دقیقاً همان تصورات بشری اشتباه است که از پیشرفت ما جلوگیری می‌کنند؛ چرا که آنها برای ما طبیعی هستند مانند خوردن. همچنین آگاه شدم که هر آرزویی غیر از نجات موجودات ذی‌شعور، به مانعی برای یک تمرین‌کننده تبدیل می‌شود. نیروهای کهن این وابستگی را به من تحمیل کردند تا من به خوردن غذا خیلی وابسته شوم و وزن زیادی به دست آوردم و مسخره به نظر برسم. هنگامی که متوجه این وابستگی شدم، ناگهان احساس کردم سطحم بالا رفت، انگار لایه‌ای از چیزی را شکسته بودم. مانند احساس تولد دوباره بود.

افکار درست فرستادم تا هر فکری را که با فا همسو نبود از بین ببرم و هر فکری را که توسط نیروهای کهن به من تحمیل شده بود را قبول نکنم. به خودم گفتم که من نبودم که به غذا وابسته بودم. چه کسی می‌داند که غذایی که در بُعد ما غذای خوشمزه‌ای است در بعدهای دیگر چیست؛ آن می‌تواند چیز واقعاً بدی باشد. هدف از زندگی‌ام برای اصلاح فا است. نمی‌توانم در دام آسایش و راحتی مادی گرفتار شوم. همچنین متوجه شدم که پشت وابستگی به غذا وابستگی بزرگتری به آسایش و راحتی است. من واقعاً از خوردن غذای خوشمزه لذت می‌بردم و بعد از آن احساس راحتی می‌کردم. آیا این یک تله نیست؟ می‌دانستم که باید از شر این وابستگی خلاص شوم. باید با خودم سختگیر باشم.

هر زمانی که افکار درست می‌فرستادم، فکری را اضافه می‌کردم: ازبین بردن منبع وابستگی به غذا. سپس توانستم از وابستگی به غذا خلاص شوم. مادرم چند روز بعد مرغ و دنده پخت. اگرچه آنها بوی خوبی داشتند، حتی یک تکه هم نخوردم. فقط مقداری سبزیجات خوردم و احساس گرسنگی نکردم. متوجه شدم که هنگامی که فرد واقعاً به یک سطح خاص می‌رسد، نمی‌تواند مواد غذایی خاصی را بخورد، حتی اگر درست در مقابلش باشد. پس از حدود دو هفته، تقریباً 5 کیلو وزن کم کردم. این روزها غذا نخواهم خورد مگر اینکه گرسنه باشم و وقتی غذا می‌خورم فقط کمی می‌خورم. خوردن تنقلات هنگام عصر را کنار گذاشتم واقعاً قدرت و شگفتی فالون دافا را تجربه کردم: تصویر بدن مسنم و داشتن اضافه وزن نتیجه وابستگی‌هایم بود. وقتی از آنها رها شدم همه چیز تغییر کرد.

این درک شخصی من است. لطفاً به هر مطلب نادرستی اشاره کنید.