فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

خاطره‌ای درباره سخنرانی‌های استاد در هاربین

21 ژانویه 2019 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در استان هیلونگ‌جیانگ، چین

(Minghui.org) من در سخنرانی‌های استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا، که در ۵ اوت ۱۹۹۴ در هاربین برگزار شد، حضور داشتم. تمام چیزهایی که آن روز تجربه کردم هنوز در ذهنم زنده و روشن هستند. هر بار که مقالات تمرین‌کنندگان درباره حضور در سخنرانی‌های استاد را می‌خوانم، چهره‌ام پوشیده از اشک می‌شود و برای مدتی طولانی نمی‌توانم آرام و قرار داشته باشم.

دوران کودکی بسیار شادی را سپری کردم. عمیقاً مورد لطف و محبت والدینم قرار داشتم. وقتی در مدرسه ابتدایی بودم، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) انقلاب فرهنگی را آغاز کرد. مدرسه ابتدایی را تمام نکردم و فقط یک ماه در مدرسه راهنمایی درس خواندم.

سپس به روستایم بازگشتم و پزشک محلی بدون تخصص (قلابی) شدم و ازدواج کردم. پس از به‌دنیا آوردن فرزند دوم بیش از ۱۱ کیلوگرم اضافه وزن داشتم و بنابراین برای از دست دادن وزنم دارو مصرف کردم.

عوارض جانبی شدید ناشی از مصرف این دارو‌ها به کلیه‌هایم آسیب فراوانی وارد کرد. دچار التهاب شبکه‌های عروقی و عصبی کلیه‌ها شدم، که در این نوع بیماری، کلیه‌ها دیگر نمی‌توانند مواد دفعی و مایع مازاد در بدن را تصفیه کنند. پاهایم متورم و سفت شدند. خون در ادرارم وجود داشت. بدون تزریق پنی‌سیلین در دفع ادرار مشکل داشتم. اغلب خسته بودم، احساس سرما می‌کردم و مجبور می‌شدم در بیمارستان بستری شوم. طب چینی و طب سوزنی را نیز امتحان کردم، اما هیچ فایده‌ای نداشتند.

یکی از همکلاسی‌‌های برادرشوهرم چی‌گونگ را تمرین می‌کرد. به پیشنهاد او، به برخی از تمرین‌های چی‌گونگ متوسل شدم و مقدار زیادی پول هزینه کردم، اما وضعیت سلامتی‌ام بهتر نشد. در آن زمان ۳۷ ساله بودم.

سپس، دو سال بعد متوجه شدم که برخی افراد چی‌گونگ را در فضای بیرون تمرین می‌کنند. با یکی از دوستانم رفتم تا آن را بررسی کنم. تمرینات را با آنها انجام دادم و بعد از آن احساس خوبی داشتم. روز بعد دوباره به آنجا برگشتم. روز سوم، دوستم و من برای کلاس آموزش فالون دافا که در هاربین برگزار می‌شد ثبت‌نام کردیم. من یکی از ۴۶ نفری بودم که با اتوبوس به هاربین رفتیم.

در ۵ آوریل در سالن سرپوشیده هاکی در هاربین، به سخنرانی استاد گوش دادیم. استاد جوان، بلندقد و سرحال بودند. ایشان بسیار متواضع به نظر می‌رسیدند و کسی زمزمه کرد که استاد، فردی متعالی هستند. من هم مثل او فکر می‌کردم.

وقتی استاد شروع به سخنرانی کردند، دچار تب شدم. همچنین، مجبور شدم به توالت بروم و چند بار ادرار کنم. این بسیار عجیب بود زیرا از زمانی که دچار بیماری کلیوی شده بودم بدون مصرف دارو قادر به دفع ادرار نبودم.

بعد از آن روز، کل افراد شرکت‌کننده در کلاس از جزیره تایوآنگ بازدید کردند. مجبور می‌شدم هر یک ساعت به توالت بروم. به نظر می‌رسید که انگار تمام مایعی که در طی دو سال گذشته در بدنم جمع شده بود را تخلیه می‌کردم.

روز بعد، احساس کردم بدنم مانند یک پر سبک بود. علائم بیماری کلیه‌ام پس از فقط یک روز گوش دادن به سخنرانی استاد ناپدید شد. خیلی خوش‌شانس بودم!

استاد بیان کردند:

«بسیاری از شاگردان در مناطق مختلف، این مسئله را در گزارش تجربه‌های‌شان مطرح کرده‌اند، «معلم، بعد از حضور در کلاس شما، در مسیر برگشت به خانه، تمام مدت دنبال توالت بودم.» این به‌خاطر این است که حتی اعضای داخلی شما باید پاک شوند. عده کمی از افراد ممکن است حتی به خواب بروند و درست وقتی سخنرانی من تمام می‌شود از خواب بیدار شوند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ زیرا بیماری‌هایی در مغز آنها وجود دارد، بنابراین آنها باید درست شوند. زمانی که روی سر آنها کار می‌شود، افراد نمی‌توانند آن را تحمل کنند، به همین جهت باید آنها را بی‌حس کرد، هرچند آنها این را نمی‌دانند. اما برای بعضی افراد، قسمت شنوایی هیچ مشکلی ندارد. آنها عمیقاً می‌خوابند، اما یک کلمه را هم از دست نمی‌دهند، همه را می‌شنوند و پس از آن هشیار هستند و برخی از آنها حتی اگر چندین روز هم نخوابند احساس خواب‌آلودگی نخواهند داشت. اینها وضعیت‌های مختلفی هستند که افراد در آنها هستند و همگی باید درست شوند. کل بدن شما باید پاک شود.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون)

سابقاً به سردرد شدیدی نیز مبتلا بودم. در روز سوم، درحالی که استاد آموزش می‌دادند، در طول دو سخنرانی به خواب رفتم. می‌توانستم بشنوم اما قادر نبودم بیدار باقی بمانم. در تمام طول آن روز سرم چنان درد می‌کرد که انگار می‌خواست منفجر شود. اما، در روز چهارم درد از بین رفته بود. از آن به بعد، بیماری‌هایم دیگر عود نکردند.

من تنها کسی نبودم که از مزایای گوش دادن به سخنرانی‌های استاد بهره‌مند شدم. یک تمرین‌کننده دچار بیماری قلبی و بیماری تهوع هنگام سفر نیز بود. او نمی‌توانست با اتوبوس سفر کند زیرا دچار تهوع می‌شد. برایش دشوار بود که با قطار به هاربین بیاید. بعد از سخنرانی‌ها مانند فردی جدید به نظر می‌رسید.

دوستم، نیز که در کلاس‌ها حضور داشت، به بیماری معده مبتلا بود. او در طول سخنرانی‌ها دچار اسهال و استفراغ شد. چند روز بعد، پس از گوش دادن به سخنرانی‌ها دیگر هیچ نشانه‌ای از بیماری در او بروز نکرد.

یک معلم از استان هبی در کلاس کنارم نشسته بود. او درحالی‌که تب و احساس ناراحتی داشتم لبخند می‌زد. پرسیدم: «چرا خیلی خوشحال هستی؟ آیا احساس دیگران برایت اهمیتی دارد؟» جواب داد: «چطور می‌توانم لبخند نزنم؟ من یک معلم بودم و اغلب در حین تدریس از حال می‌رفتم. مجبور می‌شدم در خانه بمانم چون من هم دچار نقص در دریچه قلبم بودم و با مرگ فاصله‌ای نداشتم. حالا، حتی قبل از شروع کلاس، احساس خوبی دارم. خیلی خوشحالم و کاری به‌جز لبخند زدن نمی‌توانم انجام دهم. از استاد سپاسگزارم.»

بعداً در یکی دیگر از سخنرانی‌های استاد شرکت کردم. استاد از ما خواستند که در جایی که بودیم بایستیم و درباره قسمتی از بدن‌مان فکر کنیم که احساس می‌کنیم بیمار است. پس از اینکه استاد دست‌شان را تکان دادند، تمام شرکت‌کنندگان در کلاس از بیماری‌هایی که قبلاً دچارش بودند بهبود یافتند. همگی در کلاس شاهد عظمت استاد قدرتمند بودند.