فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

دختربچه‌ای سلطه‌جو با رفتاری پسرانه به بانویی شریف و مؤقر تغییر می‌کند

25 ژانویه 2019 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در مغولستان داخلی، چین

(Minghui.org) در سال ۱۹۹۷ تمرین فالون دافا را آغاز کردم. قبل از آن، فردی تندخو و اغلب بدقلق بودم. تکالیف مدرسه‌ام را به‌طور جدی انجام نمی‌دادم و به شروع‌کننده جنگ و دعوا معروف بودم. هیچ‌کسی جرئت سوءاستفاده از خواهر کوچک‌ترم را نداشت، زیرا همه می‌دانستند که او خواهری شرور و سرکش دارد. قوی بودم، موهایم را کوتاه نگه می‌داشتم و با صدای بلند صحبت می‌کردم. در بازی فوتبال مهارت داشتم و در تیمی به نمایندگی از زادگاهم در بازی‌های استانی بازی می‌کردم. باید دو بار به صورت من نگاه می‌کردید تا ببینید که آیا پسر هستم یا دختر.

طرز برخورد و رفتار خشن و گستاخانه‌ام تا پس از ازدواجم ادامه داشت. شوهرم و من باهم جنگ و جدال بسیاری داشتیم. گاهی اوقات از چاقو برای ترساندن او استفاده می‌کردم. بنابراین هر وقت می‌دانست که بین ما اختلافی درحال شکل‌گیری است، چاقوها را پنهان می‌کرد. در محل کار هیچ‌کسی جرئت نداشت مرا اذیت کند. وقتی شاهد بودم که همکارانم مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند، به دفاع از آنها برمی‌خاستم و بلافاصله مقابله‌به‌مثل می‌کردم. هیچ‌کسی در محل کار نمی‌خواست با من هم‌گروه باشد. آنها مرا به‌عنوان فردی بی‌نظم و تندخو در نظر می‌گرفتند. بیشتر افراد فاصله‌شان را با من حفظ می‌کردند.

در سال ۱۹۹۶ مادرم کتابی به نام جوآن فالون را به خانه آورد که توسط آقای لی هنگجی نوشته شده است. کتاب را به سرعت خواندم، اما زمانی که سعی کردم آن را دوباره بخوانم، دچار سردرد شدیدی شدم و به مطالعه آن ادامه ندادم.

پس از آن در سال ۱۹۹۷، یکی همکارانم بیمار شد. به ملاقاتش رفتم و با او درباره فالون دافا صحبت کردم و اینکه بخاطر کمک به درمان بیماری‌ها معروف است. با‌هم فیلم‌های آموزشی استاد را تماشا کرده و سپس به یک پارک رفتیم تا تمرینات را با گروهی از تمرین‌کنندگان در آنجا یاد بگیریم.

چند روز قبل از رفتن به پارک برای یادگیری تمرینات، در حین دوچرخه‌سواری دچار حادثه شدم. شلوارم پاره و دستانم خراشیده شدند. اما محکم و استوار باقی ماندم و به خودم گفتم که این حادثه نمی‌تواند مرا متوقف کند: باید بروم تا تمرینات را یاد بگیرم! چنین عزم راسخی مرا به مسیر تزکیه هدایت کرد.

همیشه می‌دانستم که فالون دافا عالی است. به‌تدریج خلق و خویم بهبود یافت. سعی کردم شغلم را جدی درنظر بگیرم. وقتی که با دوستی مواجه می‌شدم که مرا تحریک به دعوا می‌کرد و من تحت‌تأثیر قرار نمی‌گرفتم، می‌گفت که فالون دافا واقعاً مرا تغییر داده است.

در ابتدا ایجاد تغییراتم راحت نبود. تلاش می‌کردم تا بحث و جدال نکنم، اما در قلبم احساس ناخوشایندی داشتم. بعدها احساس مورد بی‌انصافی قرار گرفتن و خشم را عمیقاً رها کردم. توانستم اختلافات را کنار بگذارم. اگر کارهایی بود که هیچ‌کسی دیگر نمی‌خواست آنها را انجام دهد، بدون شکایت آنها را انجام می‌دادم. با گذشت زمان، از طریق تمرین فالون دافا به فردی صمیمی و مهربان تبدیل شدم.

شروع به زندگی براساس استانداردهای دافا، یعنی حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری کردم. آگاه شدم که مردان باید مردانه رفتار کنند و زنان باید بیشتر منش زنانه داشته باشند. آرام‌تر صحبت می‌کردم، گذاشتم موهایم بلندتر شوند و از داشتن ظاهری پسرانه دست کشیدم. همچنین از همسر و خانواده‌ام مراقبت بیشتری کردم. از زندگی تازه‌ای که دافا به من عطا کرد، سپاسگزار هستم.

وقتی کارخانه‌ای که در آن استخدام شده بودم تعطیل شد، شغل جدیدی به‌عنوان پرستار بچه پیدا کردم. وقتی که برای اولین بار با کارفرمایم ملاقات کردم، به او گفتم که فالون دافا را تمرین می‌کنم. او مشکلی با این موضوع نداشت. سعی می‌کردم در دام اختلافات نیفتم و همیشه برای کشف کاستی‌هایم به درونم نگاه می‌کردم.

کارفرمایم متوجه شد که به‌سختی و به‌طور صادقانه‌ای کار می‌کنم. آگاه بودم که به من اعتماد کامل دارد، زیرا پول و جواهراتش را درمعرض دید قرار می‌داد. هنگامی که فرزند دومش را باردار شد، پرستار دومی را برای نوزاد جدیدش استخدام کرد و اجناس قیمتی‌اش را محفظه‌های قفل‌شده قرار داد.

وقتی ضروری شد که از افراد سالخورده در خانواده‌ام مراقبت کنم، مجبور شدم کارم به‌عنوان پرستار بچه را رها کنم. کارفرمایم از رفتنم ناراحت بود. او اظهار داشت: «اگر هر زمان که بشنوم کسی درباره فالون دافا به‌طور بدی صحبت می‌کند، هیچ‌یک از کلماتش را باور نخواهم کرد! به خاطر داشته باش، درِ خانه‌ام همیشه به رویت باز است.»