(Minghui.org) در تابستان سال 2004 دچار حمله قلبی شدم که پزشک گفت لازم است به بیمارستان بروم. این پیشنهاد را رد کردم و بجای آن تصمیم گرفتم تزریقات را در خانه انجام دهم، زیرا همسرم خارج از شهر کار می‌کرد و شرایط مالی‌مان خوب نبود، بنابراین تهیه پول برای پرداخت صورتحساب بیمارستان واقعاً برای‌مان مشکل‌ساز بود.

خواهرم پس از اینکه از این مسئله آگاه شد به ملاقاتم آمد. او گفت: «تو باید این کتاب جوآن فالون را بخوانی و از همین حالا تمرین فالون دافا را شروع کنی.»

در گذشته، خواهرم تمرین فالون دافا را چندبار به من توصیه کرده بود، اما همیشه گفته او را نادیده می‌گرفتم.

پس از اینکه خواهرم آنجا را ترک کرد، جوآن فالون را خواندم و فکر می‌کردم این کتاب بسیار خوبی است. کتاب درباره این مطلب می‌گفت که چگونه می‌توان با دنبال کردن اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری فرد خوبی بود.

یک ماه پس از اینکه خواندن کتاب و انجام تمرین‌های فالون دافا را به‌صورت روزانه شروع کردم، تمام بیماری‌هایم، مانند بیماری قلبی، ورم غشاء مخاط بینی، مشکلات معده و ضعف اعصاب ناپدید شدند. می‌توانستم دوباره تمام کارهای خانه را انجام دهم، درحالی‌که از مادرشوهر 80 ساله‌ام نیز مراقبت می‌کردم. او و همسرم شاهد بودند که چگونه بهبود یافتم و از تمرین دافای من حمایت می‌کردند.

در سال 2008 از مادرشوهرم خواستم که تمرین را با من شروع کند. او موافقت کرد و چون بی‌سواد بود، به سخنرانی‌های فای استاد گوش داد. او همچنین هر روز تمرین‌ها را انجام می‌داد و صمیمانه تکرار می‌کرد: «فالون دافا خوب است.» پس از مدت کوتاهی، بیماری قلبی، برونشیت و اسهال خونی‌اش ناپدید شدند.

در زمستان سال 2010 مادرشوهرم در خانه زمین افتاد و نمی‌توانست حرکت کند. آنگاه او استاد [لی هنگجی] را به‌خاطر آورد و گفت: «استاد، خواهش می‌کنم به من کمک کنید. خواهش می‌کنم کمکم کنید بلند شوم.»

آنگاه، او توانست به آرامی از زمین بلند شود و برود روی کاناپه بنشیند. یک استخوان در چهره و یک استخوان دیگرش نیز شکسته بود، بااین وجود در عرض 15 روز بهبود یافت. اگر استاد از او حمایت نمی‌کردند، بهبود سریع او امکان نداشت.

همسرم در یک حادثه مجروح نشد

پس از اینکه همسرم تغییراتی مثبت را در من دید، او نیز خواندن جوآن فالون را آغاز کرد. در پاییز سال 2015 درحالی‌که با دوچرخه‌اش از خیابان عبور می‌کرد، یک تاکسی با او برخورد کرد. او بیش از 10 متر پرتاب شد، اما مجروح نشد. راننده تاکسی پس از خارج شدن از ماشینش، ناراحت بود و گفت: «چرا جلویت را نگاه نمی‌کنی، کجا داشتی می‌رفتی!» همسرم با او بحث نکرد و او را سرزنش نکرد.

وقتی همسرم به خانه رسید، تمام ماجرا را برایم تعریف کرد و گفت: «این یک معجزه است! فقط لباسم کمی پاره شده است.»

گفتم: «این استاد هستند که تو را حمایت کردند.» پس از این حادثه، ایمانش به استاد و دافا قوی‌تر شد.

پسرم پس از خروج از حزب معجزه‌ای را تجربه کرد

هنگامی‌که پسرم دانشجوی دانشگاه بود، بارها از او خواسته بودم که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شود، اما او از انجام آن خودداری می‌کرد، زیرا درک نمی‌کرد که چرا باید این کار را انجام دهد.

به او گفتم: «تو در مقابل پرچم سرخ سوگند خوردی، قول دادی که زندگی‌ات را فدای ح.ک.چ کنی. اگر ارتباط خودت را با آن قطع نکنی، به‌عنوان بخشی از آن به‌حساب می‌آیی و وقتی زمان آن فرارسد که آسمان ح.ک.چ را نابود کند، تو نیز نابود خواهی شد. تو باید با دقت بیشتری به آن فکر کنی.»

روزی، پسرم به خانه آمد و گفت: «مادر به من کمک کن از حزب خارج شوم. می‌دانم که آن حزب خوب نیست.»

پس از خروجش از ح.ک.چ، التهاب گلو، ورم مخاط بینی، سرفه و سایر بیماری‌هایش به‌طور معجزه‌آسایی ناپدید شدند. او به فردی کاملاً متفاوت تبدیل شد. در گذشته تمام مدت درد می‌کشید و افسرده بود، اما درحال حاضر همیشه شاد است.

دافا هماهنگی برای تمام افراد خانواده به‌ارمغان می‌آورد

وقتی برای اولین بار تمرین فالون دافا را شروع کردم، پسرم از من بسیار ناراحت بود، زیرا رژیم چین این تمرین را ممنوع کرده بود. اما پس از اینکه بهبودی کاملی در سلامتی و خصوصیات اخلاقی و در خانواده‌مان مشاهده کرد، طولی نکشید که او طرز فکرش را تغییر داد.

همسرم قبل از اینکه دافا را تمرین کند، الکلی و قمارباز بود و تا دیروقت بیرون از خانه می‌ماند. او هر روز صبح از خانه بیرون می‌رفت تا به مردم در بازار «کمک» کند، مرا در خانه تنها می‌گذاشت تا همه کارها را انجام دهم، همین‌طور از مادرش و پسرمان نیز نگهداری کنم.

هنگامی‌که پس از مست کردن، به خانه بازمی‌گشت، عصبانی بود و سعی می‌کرد به بهانه‌ای با من دعوا کند. به خودم یادآوری می‌کردم از آموزه‌های دافا پیروی کنم و هرگز مجادله نکنم. با دیدن این جریان پسرم گفت که از وقتی دافا را تمرین می‌کنم صبر و تحملم بیشتر شده است و او نیز از من حمایت می‌کرد.

بعد از اینکه پسرم ازدواج کرد، همسرش جوآن فالون را خواند و به من گفت: «فالون دافا خیلی خوب است، چرا درباره آن با مردم صحبت نمی‌کنید؟ مادر، ما همگی از شما حمایت می‌کنیم.»

نجات مردم با اعمال درست

روزی برای خرید میوه به سوپرمارکت رفتم. وقتی به خانه باز ‌گشتم، متوجه شدم که صندوقدار مبلغی کمتر از مقداری که باید بپردازم از من دریافت کرده است.

درست هنگامی که آنها می‌خواستند فروشگاه را تعطیل کنند، به آنجا برگشتم. صاحب فروشگاه ناراحت بود که ‌دید میوه را در دست دارم. لبخندی زدم و گفتم: «می‌توانید این را دوباره وزن کنید و ببینید که آیا کمتر پول پرداخته‌ام یا نه؟ مالک فروشگاه میوه را وزن کرد و متوجه شد که آنها 8 یوآن کمتر از من پول دریافت کرده‌اند.

او از اینکه شخص درستکاری هستم از من تشکر کرد، سپس گفتم: «من یک تمرین‌کننده فالون دافا هستم که از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنم تا فرد خوبی شوم. این چیزی است که معلم‌مان به ما گفتند که انجام دهیم. اگر شما مایلید از کسی تشکر کنید، لطفاً از معلمم تشکر کنید!»

آنگاه، مالک فروشگاه از صندوقدار عصبانی شد، بنابراین به او گفتم او را ملامت نکند. «همه اشتباه می‌کنند. اگر شما صندوقدار را به‌ این دلیل اخراج کنید، در این صورت من کار بدی کردم که به اینجا برگشته‌ام.»

صاحب فروشگاه گفت: «چون شما ملاحظه او را می‌کنید، او را ملامت نمی‌کنم. این روزها، وقتی کسی بتواند از چیزی سوءاستفاده کند چه کسی کار درستی انجام می‌دهد. نگران نباشید، آنچه را که گفتید به‌خاطر خواهم سپرد، به‌یاد دارم: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."

من خوشبختم که مرید استاد هستم. در مسیری که استاد برایم نظم و ترتیب داده‌اند قطعاً خوب عمل خواهم کرد و افراد بیشتری با رابطه تقدیری را نجات می‌دهم.