(Minghui.org) دانش‌آموز بسیار منحصربه‌فردی به نام رن (نام مستعار) دارم که اکنون 13ساله است. قبل از اینکه نزد من بیاید، فقط کمتر از یک هفته قبل در کلاس‌های مدرسه شرکت کرده و سپس از مدرسه اخراج شده بود. در اینجا مایلم ماجرای او را با شما به اشتراک بگذارم.

نجات از مرگ

رن فقط 2ماهه بود که یک روز ناگهان دهانش کف کرد و از هوش رفت. خانواده‌اش او را با عجله به اورژانس بیمارستان بردند. پزشک اورژانس او را معاینه کرد و گفت که به‌طور مادرزادی به صرع مبتلا است. بیمارستان شهرستان نمی‌توانست نوزادان را بستری کند، بنابراین پزشک به خانواده‌اش توصیه کرد که او را به یکی از بیمارستان‌های بزرگ در شنیانگ یا پکن ببرد.

آن شب خانواده‌اش با عجله به شنیانگ رفت. پس از آزمایش‌ها و مشاوره‌های تخصصی، تشخیص دوم نیز مشابه تشخیص بیمارستان شهرستان بود. پزشکان توصیه کردند که خانواده برای درمان نوزاد به بیمارستان‌های تخصصیِ پکن مراجعه کند.

خانواده با عجله به پکن رفتند. پس از معاینات بیشتر، باز هم تشخیص پزشکان مشابه بود. آنها به خانواده‌اش گفتند که شانس نوزاد برای زنده ماندن بسیار کم است و صرفاً باید او را به خانه ببرند. خانواده‌اش بسیار ناراحت بود و می‌گریست.

مادربزرگِ مادریِ رن، درحالی که نوه کوچکش را در آغوش گرفته بود، به یاد فالون دافا افتاد. او پس از تمرین روش تزکیه فالون دافا بیماری‌های متعددش درمان شده و سلامتی خود را دوباره به‌دست آورده بود. کل خانواده‌اش شاهد این جریان بودند.

مادربزرگ لحظه‌ای فکر کرد و سپس با قاطعیت گفت: «این نوزاد نخواهد مرد. او زنده خواهد ماند! فالون دافا می‌تواند نجاتش دهد. بیایید به خانه برویم.»

پس از گذشت چند ساعت سفر در مسافتی طولانی، کودکِ بیچاره، درمانده به نظر می‌رسید و قلب خانواده تقریباً شکسته بود. اقوام همگی امیدوار بودند که نوزاد بتواند نجات یابد.

مادربزرگ کنار رنِ کوچک ماند و مدام سخنرانی‌های ضبط‌شده استاد را برایش پخش می‌کرد. رفتارهای تکانشی ناگهانی نوزاد بعد از 24 ساعت به پایان رسید و چهره‌اش به حالت عادی بازگشت. او گریه می‌کرد و می‌توانست شیر بخورد.

کل خانواده بسیار خوشحال بودند. همگی می‌گفتند: «استاد فالون دافا، متشکریم! فالون دافا خوب است!»

کودک بهبود یافت. همه اقوام، دوستان و همسایگانش متحیر بودند. مادربزرگ به کل خانواده گفت: «این فالون دافا و استاد لی هستند که زندگی دوباره‌ای به رن کوچک ما دادند. به‌خاطر نجات او مدیون دافا هستیم!»

ماجرای زنده ماندن رن در سراسر دهکده‌های اطراف پخش شد و بسیاری از مردم به همین دلیل روش تزکیه فالون دافا را شروع کردند.

وضعیت دشوار ذهنی

درچشم برهم‌زدنی سال‌ها گذشت و رِن بزرگ شد و به سن مدرسه رسید، اما پس از حضور در مدرسه در کمتر از یک هفته، اخراج شد. مدرسه می‌گفت که رن به ای‌دی‌اِچ‌دی (اختلال کم‌توجهی- بیش‌فعالی) مبتلا است و به حرف کسی گوش نمی‌دهد و تا زمان بهبودی‌اش اجازه بازگشت به مدرسه را نداشت.

والدینش بسیار نگران بودند و چند بار سعی کردند برای مسئولان مدرسه استدلال بیاورند تا او به مدرسه بازگردد، اما تصمیم مدرسه تغییر نمی‌کرد و رن باید در خانه می‌ماند.

والدینش نزد من آمدند، زیرا من نیز فالون دافا را تمرین می‌کنم. بعد از صحبت کردن درباره آن، قبول کردم به رن تدریس کنم.

برنامه درسی‌ام برای او چینی و ریاضی بود و نیز خواندن کتاب‌های فالون دافا. بعد از چند روز مشکل رِن را پیدا کردم: بیماری جدی‌اش در اوایل کودکی او را از نظر ذهنی کند کرده بود. اگرچه زنده مانده بود، هوشش هنوز در حال بهبودی بود.

دوم اینکه، خانواده‌اش او را لوس و بیش‌ازحد از او محافظت کرده بود، بنابراین بسیار خودمحور و بی‌قرار بود. حتی اگرچه نه‌ساله بود، هوشی عادی نداشت.

همه می‌گفتند که رن «کودن» است. مادربزرگش هر روز او را به کلاس می‌آورد و کنارش می‌نشست. رن اغلب به او بددهنی می‌کرد و لگدش می‌زد. سعی کردم با استفاده از روش‌های مردم عادی او را منضبط کنم، اما هیچ تأثیری نداشت. مدام جوابم را می‌داد. وقتی با او قاطع بودم، خانواده‌اش روشم را دوست نداشت. در معضل بزرگی قرار داشتم.

فوقالعاده بودن

استاد به من خرد بخشیدند و توانستم نگاه تازه‌ای به دانش‌آموز استثنائی‌ام بیندازم. مادربزرگ رن می‌گفت که او از وقتی خیلی کوچک بود، دوست داشت سخنرانی‌های استاد را تماشا كند و حتی می‌تواند اشعاری را از هنگ یین 2 ازبر بخواند. بنابراین فا را با او مطالعه و درباره استفاده از اصول دافا برای بهبود خصوصیات اخلاقی‌اش و فردی بهتر شدن با او صحبت کردم. او فوق‌العاده علاقه‌مند بود.

به‌تدریج یاد گرفت به حرف‌هایم گوش کند و مؤدب شد و حتی شروع به نگاه به درون کرد. یک روز واکنشم را نسبت به چیزی بررسی کردم و گفتم: «کنترلم را از دست دادم. با آموزه‌های استاد مطابقت نداشتم.»

رن گفت: «معلم، من وابستگی‌های زیادی دارم و استاد را ناامید کرده‌ام.» در ادامه اظهار کرد: «فقط فا را مطالعه می‌کنم، بدون اینکه خصوصیات اخلاقی‌ام را رشد دهم، آیا این مثل یک فرد عادی بودن نیست؟ نمی‌خواهم فردی عادی باشم. می‌خواهم استاد را تا جهان آسمانی دنبال کنم.»

از آن به بعد، رن به‌طور چشمگیری تغییر کرد. توانایی‌های ذهنی‌اش بهبود یافت و نمرات تحصیلی‌اش بهتر شد.

برای تدریس زبان چینی به او، حروف و کلمات را از جوآن فالون و نیز کتاب‌های درسی ابتدایی انتخاب می‌کردم. رن کلاسیک‌های چینی از جمله نام‌های خانوادگی، کلاسیک سه‌حرفی و شعر تانگ را می‌خواند و آنها را ازبر می‌کرد. بعداً هنگ یینِ استاد و لون یو را از جوآن فالون ازبر کرد. در کلاس سوم می‌توانست کل جوآن فالون را بخواند.

رِن با بهبود خصوصیات اخلاقی‌اش توانست کاری خارق‌العاده را انجام دهد- او توانست جوآن فالون را ازبر بخواند. این پسر با مشکل ذهنی توانست بیش از 300 صفحه را از ابتدا تا انتها و به‌طور معکوس و بدون اینکه حتی یک حرف را جا بیندازد، ازبر بخواند.

نخست اینطور آزمایشش می‌کردم که از او می‌خواستم هر پارگراف از هر صفحه را ازبر بخواند. او می‌توانست به ازبر خواندن ادامه دهد، بدون اینکه حتی مرتکب یک اشتباه شود. امتحان‌های دیگر مانند خواندن چند جمله در یک صفحۀ انتخابی به‌طور تصادفی، را نیز انجام دادم و از او می‌پرسیدم که در کدام صفحه هستم. او هر بار درست جواب می‌داد.

این توانایی حتی در محققان، متخصصان یا استادان نیز نادر است! فهمیدم که استاد کتاب را در ذهن رن حک کرده‌اند، زیرا او فقط قادر به خواندن کتاب بود و حتی تلاشی برای ازبر کردن آن نکرده بود. استاد به او یک توانایی خارق‌العاده بخشیدند.

به رن گفتم: «این پاداش بزرگی است که استاد به تو داده‌اند. باید نجات رحمت‌آمیز استاد را گرامی بداری.» او گفت: «فکر می‌کردم همه می‌توانند این کار را انجام دهند.» از آن به بعد، هر وقت اشتباهی می‌کرد، می‌توانست با استفاده از استانداردهای دافا کاستی‌های خود را بیابد.

هر وقت مادربزرگش حقایق فالون دافا را برای سایرین روشن می‌كرد، رن اضافه می‌کرد: «زندگی‌ام را دافا و استاد به من بخشیده‌اند. اگر به یاد داشته باشید كه دافا خوب است، برکت نصیبتان می‌شود.» رن هر روز فا را مطالعه می‌کرد. اگر سر مادربزرگش خیلی شلوغ بود، مقابل تصویر استاد می‌نشست و به‌تنهایی یک سخنرانی از جوآن فالون را مطالعه می‌کرد.

او اغلب در کارهای خانه از قبیل جارو زدن زمین، شستن ظروف و شستشوی لباس‌ها کمک می‌کرد. در حالی که کارهای خانه را انجام می‌داد، بی‌سروصدا می‌گفت که تحمل سختی‌ها چیز خوبی است.

یک روز، چند مأمور پلیس با چند بنر «فالون دافا خوب است!» به ساختمان کمیته روستا آمدند. رن آنها را دنبال کرد. به محض اینکه مأموران بنرها را روی زمین گذاشتند، رن آنها را برداشت و گفت که آن بنرها برای نجات مردم است. مأموران جذب او شدند.

تغییرات شگفت‌انگیز رن- بازگشتش از مرگ به زندگی، تغییرش از معلولی ذهنی به فردی با ذهنی عادی و از حالت عادی به حالت فوق عادی- را نمی‌توان با علم توضیح داد.