(Minghui.org) (ادامه قسمت اول)

درود استاد! درود هم‌تمرین‌کنندگان!

به‌خاطر اینکه فرصت شرکت در اینفاهویینصیبم شده‌است، متشکرم. در اینجا مایلم این مسئله را به اشتراک بگذارم که چگونه وابستگی به منافع شخصی را رها کردم و چگونه به‌عنوان تمرین‌کننده و به‌عنوان تاجر، درباره فالون دافا به مردم می‌گویم.

کار کردن با همکاران به‌عنوان تمرین‌کننده

قبل از تمرین فالون دافا، به سختی با همکارانم ارتباط برقرار می‌کردم و مانعی بین ما وجود داشت. بعد از اینکه تمرین‌کننده شدم، با درک اصول دافا ذهنم را پاک کردم و فرد فروتنی شدم.

از آنجا که استاد لی از تمرین‌کنندگان خواسته‌اند تا مردم را نجات دهند، مجبور بودم از همکاران خود شروع کنم زیرا آنها احتمالاً رابطه تقدیری با من داشتند. برای نزدیک شدن به آنها پیش‌قدم می‌شدم و درباره مباحث مربوط به تجارت با آنها صحبت می‌کردم. وقتی به دیدن تولیدکنندگانی می‌رفتم که مشتریان دیگری نیز داشتند، تعدادی از آنها را برای صرف شام به بیرون دعوت می‌کردم. در حین خوردن غذا، با آنها درباره فالون دافا و خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) صحبت می‌کردم. بعد از اینکه چند بار این اتفاق می‌افتاد، با آنها رابطه خوبی ایجاد می‌شد.

در طول صرف وعده‌های غذایی، ممکن است یکی از همکاران مرا به دیگران معرفی کند: «او مدیر همه ما در این شهرستان است. او شخصی فوق‌العاده است و کسب‌وکار خود را خیلی خوب اداره می‌کند. تنها نقطه‌ضعفش این است، که الکل نمی‌نوشد، زیرا تمرین فالون دافا را انجام می‌دهد.» هر زمان این اتفاق می‌افتاد، حقایق درباره فالون دافا را روشن می‌کردم و توضیح می‌دادم که چرا خروج از سازمان‌های ح.ک.چ به نفع مردم خواهد بود. این طریق عملکرد اغلب مؤثر بود.

یک بار زن و شوهری از استان دیگری برای جمع آوری بدهی به اینجا آمدند. کسب‌وکار آنها کوچک بود و در آستانه ورشکستگی قرار داشتند. در طول صرف وعده غذایی، خانم گفت: «کالاهای خود را با کشتی حمل کردیم، اما مبلغی به ما پرداخت نشد- آن مبلغ چندین میلیون یوآن بود. اکنون ناامید شده‌ایم.» با دیدن چهره افسرده هردوی آنها، درباره اصل دافا مبنی بر اینکه بدون ازدست دادن چیزی بدست نمی‌آید، صحبت کردم. «وقتی مردم به شما مبلغ زیادی بدهکار می‌شوند و از پرداخت پول امتناع می‌ورزند، آنها به شما مقدار زیادی تقوا می‌دهند. و احتمالاً با بلایا روبرو می‌شوند. هیچ چیز تصادفی نیست و لطفاً بیش از حد نگران نباش. بعلاوه، همه ما می‌دانیم که خوبی پاداش داده می‌شود و اعمال بد با بدی مواجه می‌شود.» این زوج پس از شنیدن این موضوع بسیار سپاسگزار بودند. «آنچه شما گفتید معنی زیادی دارد. یک لحظه قبل احساس بدی داشتم و اکنون راهی برای مقابله با این مسئله پیدا کرده‌ام.»

اداره کسب‌وکار شامل اسرار زیادی است، مانند اطلاعات مربوط به تأمین کنندگان، حاشیه سود آنها و شبکه توزیع. اگرچه همکاران ممکن است به‌طور کلی برخی چیزها را بدانند، هر کسی اطلاعات در این رابطه را نزد خود نگه می‌دارد. از آنجا که در شهرهای دیگر شرکای تجاری دارم، برخی از همکاران از من سؤال کردند که آیا می‌توانم اطلاعات مشتری را به اشتراک بگذارم یا خیر. اغلب از ارائه شماره تلفن و میزان اعتبار مشتری خوشحال می‌شدم. صمیمانه به همکارانم کمک می‌کردم و امیدوار بودم محصولات آنها بتوانند در آنجا فروش خوبی داشته باشند.

وقتی مشتریان جدید کالاهایی را از من خریداری می‌کردند، آنها گاهی اوقات می‌پرسیدند که آیا گزینه دیگری برای یک عمده‌فروش وجود دارد یا خیر. افراد معمولاً چنین اطلاعاتی را به اشتراک نمی‌گذارند. اما با توجه به اینکه تمرین‌کننده هستم، اغلب بدون تردید این اطلاعات را به آنها می‌دادم. همسرم از خلوصم بسیار ناراحت بود. «چگونه می‌توانی به آنها بگویی؟ این یک راز تجارت است. اگر همه آنها از جاهای دیگر کالایی خریداری کنند، چگونه می‌توانیم در این تجارت دوام بیاوریم؟» پاسخ دادم: «اگر آن پول متعلق به ما باشد، هیچ کسی نمی‌تواند آن را بگیرد. مشکلی نخواهد بود.»

بعداً، سایر همکاران نیز برخی مشتریان را به من ارجاع دادند. به‌محض ورود به انبارم، در مورد نیکنامی‌ام - صادق و موفق بودنم-صحبت می‌کردند- من در این باره به همسرم گفتم و او نیز خوشحال شد.

استاد بیان کردند:

«حتی اگر خانه شما از آجر طلا ساخته شده باشد، آن را در ذهن خود نگه نمی‌دارید و به آن زیاد فکر نمی‌کنید. افراد درحالی که در بین مردم عادی تزکیه می‌کنند انواع و اقسام شغل‌ها را دارند. وقتی کسب‌وکار می‌کنید پول بدست می‌آورید- اگر آن را در ذهن ندارید چه اهمیتی دارد؟ اگر بیش از حد درباره آن فکر نکنید و هیچ فرقی نداشته باشد که آیا دارید یا ندارید، این امتحان را گذرانده‌اید.» (آموزش فا در ایالات متحده، آموزش فا در شهر نیویورک)
«بنابراین در خصوص آن عده که بین مردم عادی تزکیه می‌کنند، مهم نیست چه قدر پول دارید، رده شغلی شما چقدر بالا است، شغل آزاد دارید یا کسب‌وکار متعلق به خودتان را دارید، مهم نیست چه نوع شغلی دارید: کارها را منصفانه انجام دهید و باصداقت رفتار کنید. (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

برایم ضروری بود که بتوانم خودم را برطبق این فای استاد منضبط کنم. نه‌تنها به خودم، بلکه به مشتریانم یادآوری می‌كردم كه «منصفانه کسب‌وکار كنند و با صداقت رفتار كنند.»

اگر در گذشته مرتکب اشتباه می‌شدم، بدون گفتن کلمه‌ای، آن را اصلاح می‌کردم. اکنون وقتی این اتفاق می‌افتد، از مشتریان عذرخواهی می‌کنم و مطمئن می‌شوم که متحمل ضرر نشوند. جالب است بدانید که همکارانم بیشتر به من احترام می‌گذارند. گاهی اوقات اگر نمی‌توانستم برای صرف ناهار با آنها باشم، یک نفر ممکن بود بگوید: «همه ما منتظر بودیم تا درباره اصول دافا که آموخته‌ای صحبت کنی.» دخترانم نیز متوجه تغییراتم شدند. دختر دوم من گفت: «بابا، شما اکنون متفاوت هستی. در گذشته به‌ندرت به افراد دیگر توجه می‌کردی. اکنون بسیار فروتن هستی.» به آنها گفتم که فالون دافا بود که مرا تغییر داد. همچنین فهمیدم که هرچه سطح موجودی بالاتر باشد، بیشتر فروتن می‌شود.

هنگامی که با سایر صاحبان کسب‌وکار درباره یادگیری از تجار در شهر دیگری صحبت می‌کردیم، یکی از آنها صحبت مرا قطع کرد و گفت: «آنچه که گفتی عالی به‌نظر می‌رسد. اما همسرت همیشه کالاهای تقلبی مضر به فروش می‌رساند. همه این را می‌دانند.» با شنیدن این حرف‌ها، همه شوکه شدند، افراد به من نگاه کردند و نگران بودند که ممکن است همانطور که قبلاً جنگ و دعوا می‌کردم دوباره وارد درگیری شوم. اما با توجه به اینکه خودم را تمرین‌کننده درنظرگرفتم و به یاد آوردم که قبلاً از او سوءاستفاده کرده بودم، آن را نادیده گرفتم. در وقت شام از آن شخص عذرخواهی کردم و همه چیز به حالت عادی بازگشت. او همچنین از این پس شروع به پذیرفتن حقایق مربوط به فالون دافا کرد.

همچنین دریافتم که وقتی تمرین‌کنندگان نیک‌خواهی را حفظ می‌کنند و به خوبی با دیگران تعامل دارند، می‌توانند روی مردم تأثیر مثبت بگذارند. یکبار یکی از مشتریان به من گفت که درست مانند راهبی معروف، مهربان و آرام به‌نظر می‌رسم. سپس عکسی از آن راهب را در رسانه‌های اجتماعی به من نشان داد. متوجه شدم که لبخند آن راهب کمی عجیب است. اما با این وجود، از آن فرد قدردانی کردم که توانست تمرین‌کنندگان دافا را با نیک‌خواهی و درستکاری پیوند دهد. بعلاوه، ما تمرین‌کنندگان توسط اصول دافا هدایت می‌شویم و می‌توانیم درک‌هایی را بدست آوریم که راهبان می‌خواهند اما قادر به یافتن آنها نیستند.

اصول کسب‌وکار موفق

درکم این است که حفظ افکار درست و درستکار باقی ماندن، به یک کسب‌وکار موفق منجر می‌شود. در غیر این صورت، ممکن است با مشکلاتی روبرو شویم. تمرین‌کنندگانی که صاحب کسب‌وکار هستند، هیچ مرجعی برای دنبال کردن ندارند. در عوض، ما باید طبق اصول دافا و الزمات شین‌شینگ تمرین‌کننده عمل کنیم. اداره یک کسب‌وکار می‌تواند خسته‌کننده و پیچیده باشد، اما همیشه می‌توانیم سرشت ذهن خود را تزکیه کنیم.

یکبار یکی از دوستانم از من پرسید، «راز موفقیت شما چیست؟» من سرم را تکان دادم. درحقیقت، من آموزش مدیریتی دریافت نکردم و همچنین وقت زیادی را برای فکر کردن درباره استراتژی‌ها صرف نکردم. به نظر من، فقط با کار کردن به‌طور طبیعی، می‌توانم پول به‌دست آورم اگر آن متعلق به من باشد. به‌عنوان مرید دافا، مهمترین کار این است که سه کار را به‌خوبی انجام دهیم و چیزهای دیگر نیز به دنبال آن درست خواهد شد.

تاجری از من پرسید: «تو با کارمندانت خوب رفتار می‌کنی و من نیزهمین کار را می‌کنم. تو پاداش می‌دهی، من نیز همینطور. اما وقتی من سرکار نیستم، کارمندانم مرا فریب می‌دهند و سخت کار نمی‌کنند. در مقابل، افراد تو به نظارت کمی احتیاج دارند و سخت کار می‌کنند. به من بگو چگونه این کار را کردی؟» با لبخند گفتم: «اگر در آینده فالون دافا را تمرین کنی، آن را درک خواهی کرد. نیکخواهی واقعی می‌تواند همه چیز را تغییر دهد.» یک فرد عادی می‌تواند با دیگران خوب باشد چراکه به دنبال بازگشت آن خوبی است، حتی اگر صریحاً آن را نگوید. از طرف دیگر تمرین‌کنندگان دافا واقعاً با دیگران باملاحظه هستند.

در جلسات کارمندان، اغلب داستان‌های جمع‌آوری شده توسط تمرین‌کنندگان در فرهنگ سنتی چین (مثل آقای وانگ خیرخواه) را برای‌شان تعریف می‌کردم. این داستان‌ها توسط فرهنگ الهی چینی روایت شده و وجدان مردم را از خواب بیدار می‌کنند.

جایگاه صندوقدار برای یک کسب‌وکار بسیار مهم است. اما برای من، هر کسی می‌توانست آنجا بنشیند. وقتی تمرین‌کننده‌ای برای صحبت با من می‌آید یا باید برای انجام کاری بیرون بروم به‌طور تصادفی کارمندی را انتخاب می‌کنم تا صندوقدار شود. از این بابت نگران نیستم و کارمندانم به این امر افتخار می‌‌کنند و مرا ناامید نمی‌کنند.

اگر هر کارمندی مجالس عروسی یا مراسم تشییع جنازه داشت، شرکت می‌کردم و درباره فالون دافا با افراد صحبت می‌کردم. وقتی آنها نیاز به خرید یک آپارتمان دارند، اغلب با آنها می‌روم و به پیدا کردن آن کمک می‌کنم. وقتی آنها نیاز به پول دارند، معمولاً مقداری پول به آنها قرض می‌دهم. بعد از آنکه 140هزار یوآن را به کارمندی قرض دادم، دوستانش بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند و به او گفتند: «امروزه حتی والدین ممکن است به فرزندان بزرگسال خود پول قرض ندهند. تو خیلی خوش‌شانس هستی!» وقتی که 100هزار یوآن به کارمند دیگری قرض دادم، او به گریه افتاد و گفت: «حتی مادرم این مقدار پول به من قرض نداد. اگر من در اینجا سخت کار نکنم، مادرم آن را قبول نمی‌کند!» تشکر آنها از سرشت مهربان آنها ناشی می‌شود. با این حال برایم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. در واقع همیشه از کمک به آنها احساس خوشبختی می‌کنم.

برای تعطیلات سنتی چینی مانند جشن قایق اژدها، جشن نیمه پاییز یا سال نو چینی، همیشه پاداش‌هایی را به کارمندان می‌دهم. این ممکن است شامل برنج، روغن، ماهی و غیره باشد. یک بار تا هفت مورد اضافه شد. افرادی که این را شنیدند به من گفتند: «این کارمندان خوش‌شانس هستند که در اینجا کار می‌کنند. جای تعجب نیست که همه آنها اینقدر کوشا هستند.» وقتی باران می‌بارید، دو کارمند لباس بارانی نداشتند. بلافاصله به فروشگاه رفتم و دو بارانی برای آنها خریدم. آنها بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند.

قبل از تعطیلات سال نو چینی، همیشه به آنها یادآوری می‌کردم که با دوستان و آشنایان خود درباره فالون دافا بگویند. این همیشه مؤثر بود. گاهی اوقات وقتی کارمندان مرا به خانه‌‌شان دعوت می‌کردند، به والدین‌شان درباره فالون دافا می‌گفتم. آنها حرف‌های خوبی در مورد محل کار شنیده بودند و آنچه را که به آنها می‌گفتم قبول می‌کردند.

در طول 20 سال گذشته، هیچ وقت نیازی به مصرف دارو نداشتم و همیشه سالم بودم. مردم شگفت‌زده می‌شدند و همیشه به فالون دافا اعتبار می‌بخشیدم. در محل کار، به‌ندرت کارمندانم را توبیخ ‌کردم. محل کارمان مکانی آرام بود، اگرچه بدون آنکه به کسی آسیب برسانم بازخوردی از کارهای‌شان ارائه می‌کردم. به کارمندانم اعتماد داشتم اما کارها را بدون مراقبت نمی‌گذاشتم. بر اساس شایستگی پاداش می‌دادم. یکی از کارمندان سابقاً فردی مشکل‌ساز بود و والدینش نمی‌دانستند چه کاری باید انجام دهند. بعداً او خیلی تغییر کرد و یک بار وقتی طوفان و رعد و برق سنگینی رخ داد به‌یاد داشت که سقف انبار را بررسی کند که نشتی ندهد. بارها به خاطر آن از او قدردانی کردم.

از نظر من اصول کسب‌وکار پیچیده نیست. شخصیت خود ما سبک مدیریتی ما را تعیین می‌کند و با اقدامات خود مورد قضاوت قرار خواهیم گرفت. اعتماد به کارمندان و ایجاد انگیزه در آنها برای انجام خوب کارهای‌شان واقعاً باعث موفقیت در کسب‌وکار می‌شود.

به‌طور حقیقی درنظرگرفتن دیگران

برخی از مشتریان دارای مشاغل کوچک بودند. آنها خرید زیادی نمی‌کردند ولی زمان زیادی می‌گرفتند. گاهی همسرم از این کار ناراحت می‌شد و به آنها به دید بدی نگاه می‌کرد. سعی می‌کردم او را آرام کنم و به او می‌گفتم که کسب‌وکار ما نیز در ابتدا از یک مقیاس کوچک شروع شد. وقتی چنین مشتریانی می‌آمدند، معمولاً به آنها در انتخاب كالاها كمك می‌كردم و در ضمن سوء‌تفاهم‌ها درباره فالون دافا را برطرف و همچنین به آنها در خروج از ح.ک.چ كمك می‌کردم. همه مشتریان را بدون توجه به اندازه شغل‌شان، یکسان درنظر می‌گیرم. بعلاوه، اوضاع هر از گاهی تغییر می‌کند و ممکن است یک کسب‌وکار کوچک، بزرگ شود یا برعکس.

وقتی مشتریان از مناطق دورافتاده بودند، شاید مجبور می‌شدند کارهایی را انجام دهند و اتوبوس برای برگشت بگیرند. با دیدن دست‌پاچگی آنها، دوچرخه‌ای را برای آنها خریداری کردم که استفاده کنند. به آنها می‌گفتم: «به‌علاوه، اگر به چیزی احتیاج دارید یا به اندازه کافی پول نیاورده‌اید، فقط به من اطلاع دهید.»

این چیزها ممکن است بی‌اهمیت به‌نظر برسند، اما کمک شایانی می‌کنند. بعضی اوقات وقتی مشتری هنگام تسویه حساب عجله داشت، ممکن بود یک بسته پول بیرون بیاورد و آن را روی میز بگذارد و بگوید: «شما هر آنچه را برای پرداخت می‌خواهید بردارید. من به‌زودی برمی‌گردم.» اغلب به دلیل چنین حس اعتمادی تحت تأثیر قرار می‌گیرم زیرا این نشان‌دهنده اعتماد آنها به تمرین‌کنندگانی است که از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی می‌کنند.

برخی از افرادی که به‌تازگی کار خود را شروع می‌کنند، تمایل به خرید محصولات ارزان قیمت دارند. اما بیشتر آنها کالاهای ترخیص شده از گمرک هستند و فروش آنها دشوار است. قبل از تمرین دافا، من به‌طور خاص آن کالاها را به مشتریان جدید توصیه می‌کردم که بتوانم درآمد کسب کنم. اما درحال حاضر، همه چیز تغییر کرده است و اغلب به مشتریان جدید هشدار می‌دهم که این محصولات ارزان قیمت به خوبی فروش نمی‌رسند. مردم از این امر سپاسگزار بودند.

یک عصر زمستانی زمانی که فروشگاه درحال بسته شدن بود، دختری حدوداً 20 ساله وارد شد. او از شهر دیگری بود و به‌نظر می‌رسید که عجله دارد. او باخجالت پرسید: «می‌خواهم یک فروشگاه خرده فروشی باز کنم و برخی از کالاها را خریداری کنم. می‌توانی به من کمک کنید؟» همسرم در حاالی که برای بستن درِ فروشگاه آماده می‌شد پاسخ داد: «ببخشید، امروز خیلی دیر شده است. لطفاً فردا برگردید.»

او با خواهش به من نگاه کرد: «من قبلاً بلیط سفر برگشتم را برای فردا صبح خریدم.» گفتم: «خوب، لطفا عجله نکنید و هر آنچه را لازم دارید انتخاب کنید.»

به آن دختر کمک کردم محصولاتی را انتخاب کند که برایش مؤثر بود. وقتی او اقلام ارزان قیمت را برداشت، گفتم: «آنها خوب به‌فروش نمی‌رسند. بهتر است از آنها اجتناب کنی.» او با شگفتی به من نگاه کرد و گفت: «چرا با من خیلی خوب هستید؟» لبخند زدم و توضیح دادم که یک تمرین‌کننده دافا بودن به چه معنی است. او گفت: «خوب، ازآنجاکه شخص خیلی خوبی هستید، هرچه به من گفتید باور دارم.»

بعد از اینکه کالاهای او را بسته‌بندی کردیم، هوا تاریک شده بود. چراغ‌های خیابان روشن شده بود و عابران زیادی به‌چشم نمی‌خورد. پرسیدم: «چگونه می‌خواهید به ایستگاه اتوبوس بروید؟» پاسخ داد: «پیاده‌روی می‌کنم.»

می‌دانستم که برای او دشوار خواهد بود، زیرا با این محل ناآشنا و ایستگاه اتوبوس دور بود. به این فکر می‌کردم که آیا باید به او کمک کنم، اما می‌دانستم چنین تردید ناشی از خودخواهی من است. گفتم: «به شما كمك خواهم كرد.»

کالاها را روی دوچرخه‌ام گذاشتم و با او به ایستگاه اتوبوس رفتم. پس از مستقر شدنش، آماده شدم که آنجا را ترک کنم. گفتم: «بروید چیزی بخورید و استراحت کنید.» او پاسخ داد: «من تمام پول خود را در فروشگاه شما خرج کردم. کمی غذا برایم کافی خواهد بود. فردا صبح اتوبوس مرا به خانه خواهد برد.»

از غم صدایش غافلگیر شدم. مردم فقط برای زنده ماندن تلاش می‌کنند. اگر آنها هرگز درباره دافا آگاه نشوند، چه نوع آینده‌ای در انتظار آنها خواهد بود؟ گفتم: «رستوانی در نزدیکی ما قرار دارد و می‌توانیم با هم غذا بخوریم.» اما او مردد بود. به او گفتم که به هر حال باید غذا بخورم، و بهتر است که به تنهایی غذا نخورم.

او بعد از خوردن غذا از من تشکر کرد و گفت: «فقط مادرم با من خوب است. هرگز انتظار نداشتم با چنین شخص خوبی ملاقات کنم.» پاسخ دادم: «همه تمرین‌کنندگان فالون دافا مانند من هستند. اگر با مشکل مواجه شدی، فقط از تمرین‌کنندگان درخواست کن و آنها به شما کمک می‌کنند.»

آنچه انتظار نداشتم این بود که این دختر ساده فقط در مدت چند سال به یک رئیس بزرگ تبدیل شود. او سالانه صدهاهزار یوآن کالا از من می‌خرید. هربار که ملاقات می‌کردیم، او درباره اولین باری که وارد مغازه‌ام شد صحبت می‌کرد. «اگر شما این محصولات را داشته باشید، به‌هیچ‌وجه از جای دیگری خرید نخواهم کرد.»

در یک منطقه درحال توسعه در شهرستان، کسب‌وکاری بسته شد و مالک تقریباً یک‌میلیون یوآن بدهی داشت. طلبكارانش او را اذيت می‌كردند تا بدهی‌اش را پرداخت كند و او بسيار نااميد شده بود و نمی‌توانست غذا بخورد. به او گفتم: «لطفاً درباره 5000 یوآن من نگران نباش. اگر پول داری، می‌توانی طلب دیگران را اول بپردازی.» او خیلی تحت تأثیر واقع شد و از من و دافا سپاسگزاری کرد.

درک جدیدی از پول

بزرگترین دخترم متاهل بود و شوهرش در مدیریت خوب بود. از طرف دیگر نمی‌دانست چگونه کسب‌وکارش را بیشتر توسعه دهد. درباره واگذاری کسب‌وکار خودم به آنها فکر کردم و هم‌زمان درحال فکر کردن درباره این مسئله بودم که این امر منجر به ضرر بزرگی برای من خواهد شد. با این حال در ذهنم می‌دانستم که هدفم از آمدن به این دنیا برای دافا و موجودات ذی‌شعور است و نه پول. از آنجا که شخصی آنجا هست که آماده است تا جایگزینم شود، باید فقط کنار بروم. بنابراین تمام دارایی‌هایم، به ارزش ده‌ها‌میلیون یوآن را به آنها دادم.

وقتی برای اولین بار از شغلم کناره‌گیری کردم، احساس خالی بودن و تنهایی کردم. تولید‌کنندگان، مشتری‌ها و شرکت‌های حمل و نقل دیگر با من تماس نمی‌گرفتند. همه آنها مرا رها کردند و مانند بادبادک‌ بدون ریسمان شده بودم و تعداد تماس‌های تلفنی بسیار کمی داشتم. اکنون، درک بهتری از زندگی دارم. چه چیزهایی در این دنیا یا واقعاً چه مقدار از دارایی‌های ما متعلق به ما است؟ اغلب مردم می‌گویند داشتن پول کافی برای گذراندن زندگی کافی است. اما همه هنوز به فکر کسب پول بیشتر و بیشتر هستند. در پایان ثروت کجا می‌رود؟ ممکن است فکر کنیم برای فرزندان‌مان باقی می‌ماند. اما اگر واقعاً درباره آن فکر کنیم، شبیه به دادن آن به غریبه‌ها است زیرا پس از دادن آنها به افراد دیگر، آن دارایی دیگر ربطی به ما ندارد.

اگر یک تمرین‌کننده نبودم، این دارایی را به فرزندانم نمی‌دادم. به‌علاوه، دامادم نسبی خون با من ندارد. اما دافا به من کمک کرد تا این موضوع را درک کنم.

گفته شده است که نجات یک فرد ثروتمند دشوارتر از رد شدن شتر از سوراخ سوزن است. پس از 20 سال تزکیه در دافا، شتری مانند من سرانجام از سوراخ سوزن رد شد. کسی که قبلاً برای زنده ماندن به داروهای روزانه نیاز داشت، اکنون فرد جدیدی شده است. این تقوای عظیم دافا و استاد است که مرا تغییر داد.

من این 20 سال را هم هدر ندادم. هر سال، هر ماه و هر روز سه کار را انجام می‌دادم. بدون توجه به اینکه چقدر مشغول تجارت بودم، همیشه کاری را که در دست داشتم رها می‌کردم و فرستادن افکار درست را از دست نمی‌دادم. هنگام سفر به زادگاهم، اغلب حقیقت راجع به فالون دافا را روشن می‌کردم.

قبل از تمرین دافا، هر ماه بیش از 100 یوان درآمد کسب می‌کردم. در حال حاضر، بیش از 3000 یوآن در هر ماه از تأمین اجتماعی دریافت می‌کنم. اگرچه می‌توانستم پول بیشتری خرج کنم، اما آنچه می‌خورم و می‌پوشم بسیار ساده است. بعد از گذراندن سال‌ها مدیریت یک کسب‌وکار، اکنون درک عمیق‌تری از پول دارم.

برای مدتی پول به نظرم چیزی عجیب و خارجی به‌نظر می‌رسید، انگار هیچ ارتباطی با من ندارد. این موضوع برایم کمی عجیب و غریب بود زیرا سال‌های زیادی بود که درحال پول درآوردن بودم- قبل از تمرین دافا سخت کار می‌کردم تا بتوانم کسب سود کنم و بعداً به این کار ادامه دادم، هرچند که آن را سبک می‌گرفتم. بنابراین چگونه پول درحال حاضر برای من ناآشنا به‌نظر می‌رسد؟

گاهی اوقات درک افرادی که سخت مشغول کسب درآمد بودند، برایم دشوار بود. از خودم پرسیدم، آنها چه کار می‌کنند؟ احتمالاً به این دلیل بوده است که از آن سطح عبور کرده‌ام و ذهنم خالص شده است. می‌توانم مردم عادی را درک کنم. گاهی همسرم درحال محاسبه اجاره‌ای است که از چندین ملک جمع می‌کنیم و می‌خواهد بیشتر پس‌انداز کنیم. به او گفتم: «مهم نیست چقدر پول جمع می‌کنی، فقط یک عدد است. از زمان‌های قدیم تا به امروز، مردم سخت تلاش می‌کردند تا درآمد کسب کنند تا احساس خوبی داشته باشند. هیچ کسی نمی‌داند که در پایان آن پول‌ها کجا رفت.»

خاتمه

در 20 سال گذشته در مسیر تزکیه‌ام اتفاقات زیادی افتاده است. این مانند کتابی است که فصل‌های خوبی درباره غلبه بر سختی‌ها و همچنین فصل‌های بد درباره عدم موفقیت در برخی از آزمون‌ها را دارد. گاهی اوقات از پیشرفت آهسته‌ام نیز ناامید می‌شوم.

اما فارغ از هوای آفتابی یا بارانی، من همیشه سه کار را انجام داده‌ام. پیشرفت در هر مرحله بدون کمک نیکخواهانه استاد امکان‌پذیر نمی‌بود. این فالون دافا و استاد هستند که مرا پاک کرده و مرا از این محیط کثیف بیرون آورده‌اند. همیشه از دافا و استاد سپاسگزارم.

به‌نظر می‌رسد 20 سال زمانی طولانی است و من چیزهای زیادی دارم که به اشتراک بگذارم. با این حال، نسبتاً ضعیف عمل کردم و تمایلی ندارم بیشتر صحبت کنم. تشویق از جانب تمرین‌کنندگان و کمک‌های استاد است که این امکان را برایم فراهم ساخت که آن را به یک مقاله تبادل تجربه تبدیل کنم، تا به تقوای قدرتمند استاد و دافا اعتبار ببخشم.