(Minghui.org) (ادامه قسمت اول)

ذره‌‌ای از دافا

به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا، هر کسی بر اساس توانایی‌های خود سهم خود را برای کمک به استاد انجام می‌دهد. پس از شروع آزار و شکنجه، به تمرین‌کنندگانی نیاز داشتیم که از لحاظ فنی مهارت داشته باشند، بنابراین شروع به کمک به آن منطقه کردم.

ح.ک.چ به محض شروع آزار و شکنجه، مسدودسازی اینترنت را آغاز کرد. تحت نظم و ترتیب استاد، تمرین‌کننده دیگری به من نشان داد که چگونه می‌توان از ایمیل برای دریافتن مقالات از وب سایت مینگهویی استفاده کرد و سپس به تمرین‌کنندگان محلی که در حال تهیه مطالب روشنگری حقیقت بودند، آموزش دادم. در طی آن دوره دشوار، ایمیل وسیله ارتباط قابل‌قبولی با وب‌سایت مینگهویی بود.

بعداً یاد گرفتم چگونه از نرم افزار برای غلبه بر سانسور اینترنت استفاده کنم و آن را با دیگر تمرین‌کنندگان به اشتراک گذاشتم. گشت و گذار در اینترنت بسیار دشوار است زیرا مجبوریم از روش‌های مختلفی برای عبور از مسدودیت اینترنت حزب کمونیست استفاده کنیم تا به وب سایت مینگهویی دسترسی یابیم. توانسته‌ایم این کار را طی این سال‌ها انجام دهیم، بنابراین تمرین‌کنندگان محلی توانستند آخرین سخنرانی‌های استاد را دریافت کنند. از طریق هفته‌نامه مینگهویی، توانستند با پیشرفت اصلاح فا همگام شوند و از روش جداگانه‌ای برای تماس با مینگهویی استفاده کنند.

امنیت رایانه بسیار مهم است. سیستم‌های قبلی برای نصب مشکلی داشتند، بسیاری از اصطلاحات فنی به زبان انگلیسی بود و بسیاری از درایورها باید نصب می‌شدند، بنابراین تعداد کمی از تمرین‌کنندگان می‌دانستند چگونه این کار را انجام دهند. من هم نمی‌دانستم.

تمرین‌کننده‌ای گفت، «تو باید یاد بگیری که چگونه.» فکر کردم، «چرا که نه؟ اگر آن را یاد نگیرم، چه کسی آن را یاد خواهد گرفت؟» از تمرین‌کننده‌ای خواستم که به من بیاموزد و کل مراحل را با دقت برایم یادداشت کرد. اولین باری که رایانه‌ای را نصب کردم به آن آسانی که فکر می‌کردم نبود. رایانه تمرین‌کننده‌ای به دلیل اشتباه من خراب شد. لپ‌تاپی قرض گرفتم که روی آن تمرین کنم و یک شب کامل را بارها و بارها صرف نصب و حذف سیستم کردم. پس از آن، توانستم به نصب سیستم‌های رایانه‌ای و اقدامات امنیتی تمرین‌کنندگان دیگر کمک کنم.

بسترهای ارتباطی، پشتیبانی فنی بسیار خوبی را به ما ارائه دادند و از دشواری کارها کاسته شد. همانطور که به دیگران کمک می‌کردم تا سیستم‌های خود را نصب و امنیت خود را حفظ کنند، در طول این مسیر نیز چیزهای زیادی یاد گرفتم. بسیاری از تمرین‌کنندگانی که از رایانه استفاده می‌کنند، مسن هستند، بنابراین سعی کردم این سیستم را برای استفاده و نگهداری ساده کنم. اگر مشکلی پیش می‌آمد، آنها قادر به برطرف کردنش بودند. دستورالعمل‌های تصویری ساده‌ای را تهیه کردم که استفاده از آنها آسان بود.

هر زمان که بستر ارتباطی تذکراتی را مبنی بر ارتقاء ارسال می‌کرد، از طریق آنها به تمرین‌کنندگان کمک می‌کردم. چند سال پیش به تمرین‌کننده‌ای مسن کمک کردم که یک سیستم ویندوز 7 را نصب کند. همین‌ که فهمیدم سیستمش درحال خراب شدن است، با او تماس گرفتم. او خیلی خوشحال شد. درحالی که سیستمش را به‌روز می‌کردم، فهمیدم که حافظه رایانه‌اش خیلی کم است و باعث می‌شود انتقال داده بسیار کند انجام شود. هر مرحله از نصب دشوار بود و حتی راه‌اندازی اولیه نیز نتوانست کامل شود.

آرام شدم و برای یافتن نقاط‌ضعفم به درون نگاه کردم. فهمیدم که وابستگی‌های زیادی دارم، مثل بی‌تاب بودن و تمایل به خودنمایی. احساس کردم از آنجاکه در بسیاری از رایانه‌ها سیستم عامل نصب کرده‌ام، می‌توانم انواع مشکلات را مرتفع کنم. احساس کردم که بسیار توانمند هستم. بعد از شناسایی این تصور و عقیده، فکر کردم: «استاد، من اشتباه کردم. وابستگی به خودخواهی‌ام را رها خواهم کرد.» استاد به من تذکر دادند که مشکل کجاست و نصب بدون دردسر انجام شد.

وقتی به خانه برگشتم، درباره مشکلاتی که آن تمرین‌کننده ممکن است در استفاده از چنین رایانه کُندی داشته باشد، فکر کردم. رایانه دیگر خود را راه‌اندازی کردم (یک مدل بالا که چند سال پیش آن را سرهم کردم) و آن را به او دادم. او خیلی خوشحال شد.

فرصت‌های تزکیه در همه جا وجود دارد. با تمرین‌کننده دیگری در یک فعالیت روشنگری حقیقت همکاری کردم. از آنجا که تجربه کمی داشتم، بیشتر تحقیق کردم و مهارت‌های فنی لازم را یاد گرفتم. با کمک استاد، آنها را به‌راحتی یاد گرفتم. به‌تدریج وابستگی‌ام به خودنمایی ظاهر شد. وقتی تمرین‌کننده دیگری به آنها اشاره کرد، احساس شرم کردم. در طی این فعالیت، هر مشکلی فرصتی مناسب برای بررسی خودم بود. فهمیدم که بسیاری از وابستگی‌هایی که داشتم مربوط به خودخواهی است. وقتی می‌توانم خودخواهی را رها کنم، خِرد و کارایی‎‌‌ام بهبود می‌یابد.

وقتی دیگران مشکل دارند و برای کمک گرفتن نزد من می‌آیند، همیشه تمام تلاش خود را برای حل مشکلات‌شان صرف می‌کنم. گاهی اوقات شب‌ها کار می‌کنم. از آنجا که آنچه را که استاد برایم نظم و ترتیب داده‌اند انجام می‌دهم، احساس نمی‌کنم سخت است. برخی از تمرین‌کنندگان گفتند: «مهم نیست که ما از تو چه چیزی می‌خواهیم تو به ما کمک می‌کنی، همیشه موافق هستی و هرگز ما را رد نکرده‌ای.» گفتم: «این مسئولیت من است.» این توانایی که استاد به من بخشیدند کمک کرد تا مهارتهای فنی خود را گسترش دهم. هر کجا که لازم باشد وظیفه خود را انجام خواهم داد.

در میان آزار و شکنجه، افکارم درباره نجات افراد است

زمانی که در شغل فعلی خود استخدام شدم، این آزار و شکنجه به اوج خود رسیده بود. من به مدیر بخش خود گفتم که فالون گونگ را تمرین می‌کنم. از آنجا که استعدادم مورد نیاز بود، مدیر تصمیم گرفت به‌هر حال مرا استخدام کند. فکر می‌کنم که تصویر و رفتار من بهترین روش برای اعتباربخشی به فا است. هرگز با خودم به‌عنوان قربانی آزار و شکنجه رفتار نکرده‌ام. همیشه لبخند می‌زدم و فردی با ذهنی باز و گسترده بودم. هیچ وقت برای منافع شخصی یا شهرت رقابت نکردم، بنابراین مدیر و همکارانم همه مرا تحسین می‌کردند.

از آنجا که شکایتی کیفری علیه رهبر پیشین ح.ک.چ، جیانگ زمین به دلیل آغاز آزار و شکنجه فالون گونگ، به‌ثبت رساندم، پلیس محلی به محل کارم آمد و مدیر بخش می‌خواست مرا مجازات کند. ترس خفه‌کننده‌ای را احساس کردم. می‌دانستم که این ترس یک وابستگی است، اما چه چیزی آن ترس را تقویت می‌کرد؟ فهمیدم که از دستگیری می‌ترسم، ترس از اینکه خانواده‌ام درگیر شوند، ترس از اینکه شغلم را از دست بدهم، ترس از اینکه همکارانم به طرز عجیبی به من نگاه کنند. همچنین بسیاری از وابستگی‌های دیگر، مانند راحت‌طلبی و خودنمایی وجود داشت. پشت آن وابستگی‌ها، وابستگی بسیار بزرگی به خودخواهی وجود داشت.

استاد بیان کردند:

«پایۀ اصول قبلی براساس خدمت‌کردن به خود بود، درحالی که هر چیزی که به‌وسیلۀ دافا شکل می‌گیرد هیچ وابستگی به خود ندارد.» (آموزش فا در كنفرانس فای ۲۰۰۳ آتلانتا)

استاد از ما می‌خواهند به موجودات جهان جدید تبدیل شویم، کسی که کاملاً برای دیگران زندگی می‌کند. من باید از شر این خودخواهی خلاص شوم. وقتی این فا را فهمیدم، ناگهان افکارم روشن شد و افکارم ناگهان روشن شد و برای ازبین بردن این خودخواهی دائماً افکار درست می‌فرستادم. که محافظت از خودم را فراموش کردم. درعوض، نیکخواهی عظیمی را به مردم احساس کردم و آرزو داشتم آنها را نجات دهم.

با آرزوی نجات مدیر بخش خود، نامه‌ای نوشتم تا به او بگویم فالون دافا چقدر خوب است و حقایق مربوط به آزار و شکنجه را برایش روشن کنم. همچنین خاطرنشان كردم كه مردم باید بین مهربانی و همراهی با شیطان یکی را انتخاب كنند. نامه‌ام را با این جمله پایان دادم: «اگر این بخش هنوز هم اصرار دارد که مرا مجازات کند، می‌توانم اینجا را ترک کنم- نه به این دلیل که می‌خواهم بروم بلکه به این دلیل که نمی‌خواهم شما به آنها کمک کنید تا کار اشتباهی انجام دهند. موافقت شما با این امر ممکن است بعداً به‌عنوان مدرکی مبنی بر کمک به آزار و شکنجه افراد بی‌گناه مورد استفاده قرار گیرد.» مدیر گروه تصمیم گرفت تا مرا مجازات نکند. بعداً فهمیدم که مسئول شهر می‌خواست از پرونده من برای مطالبه اعتبار از مراجع بالاتر استفاده کند، اما شرکتم از من محافظت کرد. خیلی خوب می‌دانستم که استاد از من محافظت می‌کنند.

بعداً، کارکنان امنیتی برای یافتن من آمدند و حقایق آزار و شکنجه را برای آنها توضیح دادم. دفتر 610 این شهر می‌خواست «صحبت پشت درهای بسته» با من داشته باشد. بعداً فهمیدم که این یک جلسه شستشوی مغزی است. این بار، واقعاً هیچ ترسی نداشتم. در ابتدا، آنها سعی کردند مرا فریب دهند و به من گفتند: «بگذار ببینیم کدام یک از شما تواناتر است. اگر بتوانی کارکنان دفتر 610 را متقاعد کنی، واقعاً قابل‌توجه هستی.» وقتی این حرف را شنیدم، فکر کردم: «آیا این بدین دلیل است که وابسته به رقابت با دیگران هستم؟ به‌طور ناگهانی به‌یاد سخنرانی استاد افتادم: «من شخصی هستم که دوست ندارم با دیگران جنگ و دعوا کنم، به هر حال، او حتی ارزش جنگ و دعوا را نداشت.» (سخنران پنجم، جوآن فالون)

درباره آنچه اتفاق افتاده بود فکر کردم. از کجا باید در تزکیه خود رشد کنم؟ استاد تذکر دادند که برای رهایی کامل از خودخواهی، باید فراتر از زندگی و مرگ را ببینم.

استاد بیان کردند:

«موجودات خدایی نیز از روند چرخه‌ای گذر می‌کنند؛ این‌گونه نیست که هرگز نمی‌میرند. اما آنها می‌دانند که چه زمانی قرار است بمیرند و می‌دانند که چه زمانی قرار است متولد شوند. فقط این‌گونه است که حافظۀ گذشتۀ خود را با خود نمی‌آورند.» (آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۹)

فهمیدم که همه موجودات در چرخه بازپیدایی قرار دارند، بنابراین هیچ چیز برای خوشحال شدن در هنگام تولد کسی یا ناراحت شدن هنگام مُردن کسی وجود ندارد. خوشبختی واقعی از کسب فا و قدم نهادن در یک مسیر درست می‌آید.

وقتی توانستم وابستگی به زندگی و مرگ را کنار بگذارم، همه چیز تغییر کرد.

استاد بیان کردند:

«.اما شما به‌عنوان تزکیه‌کننده، تزکیه می‌کنید تا به موجودات ازخودگذشته‌ای تبدیل شوید که به‌خاطر سایرین زندگی می‌کنند، موجوداتی با فای درست و روشن‌بینی درست.» (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی 2018)

احساس کردم که به‌عنوان تمرین‌کننده دافا، باید با روشی باز و موقرانه رفتار کنم. نیاز به نجات همه افراد درگیر در این موضوع داشتم. تمرین‌کنندگات محلی نیز با فرستادن افکار درست به من کمک کردند.

استاد کمک کردند تا گره‌ای که مانع از نجات منشی شرکت می‌شد، باز کنند. او نمی‌توانست تفاوت بین عشق به چین و وفاداری به ح.ک.چ را ببیند. در نامه‌های قبلی خود واقعاً درباره عمق آزار و شکنجه صحبت نکردم زیرا نمی‌خواستم احساسات منفی داشته باشد. از آنجا که نجات یک فرد به معنای رفع مشکل از ریشه است، می‌دانستم که باید وضعیت واقعی را کاملاً توضیح دهم. نامه‌ای بسیار طولانی برای او نوشتم و حقایق را کاملاً واضح بیان کردم. همچنین به او یک دی‌وی‌دی با نرم افزار عبور از مسدودیت اینترنت وهمچنین بسیاری از فیلم‌های روشنگری حقیقت دادم. علاوه بر این، نامه‌ای به مدیر امنیت شرکت نوشتم. «موضوع 610» هرگز دوباره مطرح نشد. می‌دانستم که استاد تمام عناصر منفی را نابود کرده‌اند.

نگرش دبیر بخش نیز تغییر کرد. او تحت تأثیر قرار گرفت كه خانمی توانست فشار زیادی را تحمل كند و از اعتقاد خود دست نكشد. کارهایم را خوب انجام دادم، با همه به روشی درست و صحیح و صادقانه رفتار می‌کردم.

دبیر بخش اخیراً گفت: «هفتادمین سالگرد ح.ک.چ در راه است. پلیس تو را برای گفتگو دعوت کرده است.» به او گفتم که سرم خیلی شلوغ است بنابراین بهتر است که او از دعوت من خودداری کند. اگر واقعاً اصرار کردند، با آنها صحبت خواهم کرد. در قلبم، به استاد گفتم: «اینگونه نیست که از تعامل با پلیس می‌ترسم. اگر آن شخصی است که با او رابطه تقدیری دارم، اجازه دهید بیاید. اگر اینگونه نیست، با او ملاقات نخواهم کرد.» در پایان، دبیر مرا از این دعوت معذور کرد.

فکر کردم از آنجا که پلیس مرا می‌شناسد، احتمالاً باید یک رابطه تقدیری داشته باشیم، بنابراین نامه‌ای به‌منظور روشنگری حقیقت برای آنها نوشتم.

ارج نهادن به هم‌تمرین‌کنندگان

از طریق پروژه‌ها، اغلب با برخی از تمرین‌کنندگان تعامل برقرار می‌کنیم. با پایان یافتن فعالیت، تقریباً غیرممکن است که دوباره آنها را ببینیم. واقعاً زمانی را که با هر تمرین‌کننده گذرانده‌ام گرامی می‌دارم. همه ما برای نجات مردم به این دنیا آمده‌ایم. باید یکدیگر را ترغیب کنیم و در کنار هم در تزکیه خود پیشرفت کنیم.

به‌نظر می‌رسید با تمرین‌کننده‌ای ارتباط عمیقی دارم. وقتی او افکار درست می‌فرستاد، تمرین‌کننده دیگری دید که در وضعیت بسیار خطرناکی قرار دارد. به دنبالش رفتم. فهمیدم که یک رابطه نامناسب دارد. تجربیات و افکار در رابطه با تزکیه را با او درمیان گذاشتم و او برای اصلاح رفتارش سخت تلاش کرد.

سلامتی او از دو سال پیش رو به زوال رفت. فیبروم‌های رحمی‌اش بدتر شد. صورتش رنگ پریده بود و انرژی‌ نداشت.

یک روز به من درباره آنچه تجربه کرده بود گفت. فقط پس از آن فهمیدم که وضعیتش واقعاً خطرناک است و ممکن است زندگی خود را از دست بدهد. می‌توانستم ناتوانی او را احساس کنم و صمیمانه به دنبال کمک بود. به فرستادن افکار درست ادامه دادم. تمرین‌کنندگان دیگر نیز با فرستادن افکار درست کمک می‌کردند. تمام بدنم درد گرفت و احساس سرما می‌کردم. می‌دانستم که عناصر بد درحال تجزیه شدن هستند.

بعد از بازگشت به خانه، دچار تب بالا شدم و تمام بدنم درد می‌کرد. چهار روز دیگر به فرستادن افکار درست ادامه دادم. از پذیرش نظم و ترتیبات نیروهای کهن برای این تمرین‌کننده خودداری کردم.

هرگز به ناراحتی که احساس می‌کردم فکر نمی‌کردم. انگار او و من یک بدن بودیم و ما با هم در حال از بین بردن شیطان بودیم. در روز پنجم، درد به‌تدریج کاهش یافت، اما سرم چنان درد می‌کرد که احساس می‌کردم در حال شکافته شدن است. نترسیدم و به فرستادن افکار درست حتی در خواب خود ادامه دادم.

پس از آن، بدنم دیگر دردی نداشت. می‌دانستم شیطان کاملاً از بین رفته است.

با تمرین کنندگان دیگر درباره تجربه‌ام از این مبارزه بین خوبی و اهریمنی صحبت کردم. از آن تمرین‌کننده پرسیدم: «استاد به تو کمک کردند تا مسیر خود را تغییر دهی. آیا هنوز هم به تمرین ادامه می‌دهی؟» او با قاطعیت گفت که ادامه خواهد داد. همین که حرفش را تمام کرد، بلند شد تا به دستشویی برود و دو فیبروم را دفع کرد.

در سال بعدی، وضعیت تزکیه آن تمرین‌کننده فراز و نشیب داشت. او در تزکیه خود خیلی کوشا نبود، بنابراین فیبروم‌های رحمی دوباره رشد کردند و این بار بزرگتر شدند. چندی پیش، یک روز او با من تماس گرفت. به نظر می‌رسید که در حال آماده شدن برای مُردن است. با نگاهی به او، احساس غم و اندوه کردم. می‌دانستم که همه باید مسیر تزکیه خود را طی کنند، اما دائماً فکر می‌کردم چه کار دیگری می‌توانم انجام دهم. کمی احساس شکست کردم.

استاد به من تذکر دادند كه تمرین‌کنندگان دافا يك بدن هستند. پیام تبریک استاد، «به کنفرانس فای کانادا» منتشر شد و جمله اول مرا عمیقاً شوکه کرد: «نیروهای کهن هرگز قصد نداشتند دافا، در برابر شیطانی دوام بیاورد که آنها با آتش و خون به‌وجود آوردند. (به کنفرانس فا در کانادا) این بار، استاد کلمه «مریدان دافا» را به کار نبردند. ایشان از کلمه «دافا» استفاده کردند.

فوراً فهمیدم که چه کاری باید انجام دهم. همه ما موجوداتی هستیم که توسط استاد انتخاب شده‌ایم. هر تمرین‌کننده دافا بی‌نظیر و وجودش کاملاً ضروری است. مسیری که هر تمرین‌کننده دافا در پیش می‌گیرد و هرچه را که از فا یاد می‌گیرد، هنگام کنار هم قرار گرفتن، بخشی جدایی‌ناپذیر از دافا است. همه ما یک بدن هستیم. نیروهای کهن با ایجاد فاصله بین تمرین‌کنندگان، آنها را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند. سپس آنها را به‌صورت جداگانه تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند.

بلافاصله به‌دنبال آن تمرین‌کننده رفتم. قبل از اینکه بتوانم چیزی بگویم، او به من گفت که احساس می‌کند نیرویی او را از بدنه اصلی تمرین‌کنندگان دور می‌کند و به‌طور فزاینده‌ای تمایلی به تعامل با هیچ کسی ندارد. می‌دانستم که عناصر منفی در تلاش بودند تا او را منزوی کنند و جان او را بگیرند.

شروع به فرستادن افکار درست در هر ساعت به مدت سه روز در خانه‌اش کردم. نیروهای کهن نظم و ترتیب داده بودند که او را گرفتار یک رابطه نامناسب کرده و از آن به عنوان بهانه‌ای برای از بین بردن او استفاده کردند. ما همه موارد مرتبط با این موضوع را کاملاً رد کردیم. سه روز بعد، احساس آرامش کرد. او تمایل داشت آموزه‌ها را بخواند و تمرین‌ها را انجام دهد.

گرفتار احساسات شدن

تمرین‌کننده دیگری رفت تا از نوه‌هایش مراقبت کند اما پس از درگیری شدیدی با دخترش بازگشت. وضعیت تزکیه او خوب نبود. وقتی او را دیدم، در راه رفتن مشکل داشت. می‌توانستم سختی‌هایی را که متحمل شده بود ببینم: در احساسات گم شده بود، اما تمایل به تزکیه مجدانه داشت. درک‌هایم درباره تزکیه را با او درمیان گذاشتم و به او کمک کردم تا اعتماد به نفسش را در تمرین بدست آورد. من نیز همراه با او افکار درست فرستادم تا نظم و ترتیبات نیروهای کهن را که مانع از توانایی او در تزکیه می‌شدند، از بین ببرم.

پیشنهاد کردم که به اینترنت متصل شود و وب‌سایت مینگهویی را بخواند. به او کمک کردم کامپیوتری بخرد، سیستمی را نصب کند و نحوه استفاده از آن را به او یاد دادم. در طی این فرآیند، احساس می‌کردم که انگار کمرم توسط یک تبر بریده شده است. آنقدر دردناک بود که حتی وقتی می‌خوابیدم نمی‌توانستم برگردم. حتی بالا بردن بازویم برای فرستادن افکار درست مستلزم تلاش زیادی بود. به‌وضوح می‌دانستم که نیروهای کهن نمی‌خواهند اجازه دهند این تمرین‌کننده بهبود یابد، بنابراین همچنان به فرستادن افکار درست برای ازبین بردن چیزهای منفی که او را کنترل می‌کرد ادامه دادم.

مدت کوتاهی بعد، او بسیار کوشا شد. اکنون فا را مطالعه می‌کند، افکار درست می‌فرستد و حقیقت را هر روز روشن می‌کند. ماه گذشته دخترش به همراه فرزندانش بازگشت. بدون توجه به اینکه اوضاع چقدر دشوار شد، او توانست وضعیت تزکیه خود را حفظ کند و هیچ درگیری با او نداشته باشد. او گفت: «‌سال‌هاست که نمی‌دانستم چگونه به درون نگاه کنم. دیگران را مقصر همه چیز می‌دانستم. حالا که فهمیدم چگونه به درون نگاه کنم. می‌دانم که همه چیز به دلیل مشکلات خودم است. به محض اینکه وابستگی‌هایم را تشخیص می‌دهم، بلافاصله آنها را از بین می‌برم.» از ته قلبم برای او خوشحال هستم.

تمرین‌کنندگان مسن زیادی در گروه مطالعه فا حضور دارند. آنها سه کار را به‌طور محکم و استوار انجام می‌دهند و تجربیات تأثیرگذار زیادی را دارند. آنها را تشویق کردم که تجربیات‌شان را بنویسند و به وب‌سایت مینگهوی ارسال کنند. همچنین آنها را تشویق به شرکت در فاهویی چین در مینگهویی کردم.

پس از ویرایش مقالات‌شان، آنها را به وب‌سایت مینگهویی ارسال می‌کنم. گاهی اوقات ویرایش مقاله چند روز طول می‌کشد، اما بسیار خوشحالم که کمک می‌کنم. احساس می‌کنم که حتی ماجراهای کوتاه نتیجه تزکیه هم‌تمرین‌کنندگان ما است، بنابراین با ارزش هستند. برخی از این مقالات به سرعت منتشر شد و آن تمرین‌کنندگان احساس دلگرمی کردند.

هر قدمی که در بیست سال تزکیه‌ام برداشته‌ام بسیار با ارزش است. هر قدم نتیجه نیکخواهی بی‌نهایت استاد بود.

استاد بیان کردند:

«در حقیقت، من بیشتر از آنچه شما برای خود ارزش قائل هستید شما را ارزشمند می‌دانم، زیرا شما همراه با استاد وجود دارید. شما باشکوه‌ترین خدایان آینده هستید، الگویی نمونه برای کیهان جدید، و امید بشریت آینده.» )آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا)

وقتی واقعاً خودمان را تزکیه کنیم فقط می‌توانیم بخش کوچکی از محتوای نامتناهی فا را درک کنیم. هیچ راهی نیست که بتوانم لطف استاد را برای تمام کارهایی که انجام داده‌اند جبران کنم. فقط می‌توانم از زمان باقی مانده برای نجات موجودات ذی‌شعور استفاده کنم.

اینها تجربیات تزکیه من هستند. لطفاً هر چیز نامناسب در درکم را اصلاح کنید.