(Minghui.org) یک روز در مه 1996، من و همسرم، خواهرشوهرم را دیدیم. او ما را دعوت کرد که عصر به خانه‌اش برویم: قرار بود که خانواده‌اش فیلم ویدئویی سخنرانی‌های استاد راجع به فالون گونگ را تماشا کنند. ما در ابتدا علاقه‌مند نبودیم، اما از روی ادب، موافقت کردیم که برویم.

هر حرف در «جوآن فالون» تصویری از بودا را نشان می‌داد

وقتی وارد شدیم اتاق نسبتاً شلوغ بود. متوجه شدم که چیزی رنگارنگ در حال چرخش بر روی دیوار است. در آن زمان نمی‌دانستم که آنها فالون (چرخ قانون) بودند. از برخی دیگر پرسیدم آنها چه هستند، اما همه آنها گفتند که هیچ چیزی نمی‌توانند ببینند. یک نفر که صحبت‌هایم را شنیده بود گفت: «وای، شما باید کیفیت مادرزادی بسیار خوبی داشته باشید. چشم سوم شما باز است. شما فالون را دیدید!» در آن زمان نمی‌دانستم که کیفیت مادرزادی چیست، از این رو خیلی به آن فکر نکردم. آن شب، سخنرانی‌های استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) را با دیگران تماشا کردم. در حین تماشا به نوعی خوابم برد. درست وقتی فیلم تمام شد، از خواب بیدار شدم.

در راه بازگشت به خانه، خودم را سرزنش کردم که چرا خوابم برده بود. خیلی زود نسخه‌ای از جوآن فالونرا خریداری کردیم. بعد از خواندن کتاب، فهمیدم که فالون دافا، تزکیه فای بودا است. استاد آن روز درحال پاکسازی بدنم بودند.

«عده‌ای کمی از افراد ممکن است حتی به خواب بروند و وقتی سخنرانی من تمام می‌شود از خواب بیدار شوند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ زیرا بیماری‌هایی در مغز آنها وجود دارد، بنابراین آنها باید درست شوند. زمانی که روی سر آنها کار می‌شود افراد نمی‌توانند آن را تحمل کنند، به همین جهت باید آنها را بی‌حس کرد، هر چند آنها این را نمی‌دانند.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون)

استاد لی اغلب به محض اینکه جوآن فالون را باز می‌کردم، معجزاتی را به من نشان می‌دادند: بعضی اوقات تمام خطوط کتاب زرد رنگ می‌شد. بار دیگر، هر حرف یک تصویر بودا را نشان می‌داد. در بعضی مواقع کلمات از کتاب خارج، و در هوا شناور می‌شدند. واقعاً تماشایی بود.

از بین رفتن بیماری‌هایم

قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کنم، وضعیت سلامتی‌ام بسیار بد بود. از بیماری‌های مختلفی از جمله زخم اثنی عشر، مشکلات گوارشی، میگرن، سندرم منیر، بیماری‌های زنانه، هایپرپلازی لوبول پستان، هیپوگلیسمی و اختلال اعصاب رنج می‌بردم. هنگامی که دچار حملات سندرم منیر می‌شدم، آنقدر احساس سرگیجه می‌کردم که دیگر نمی‌توانستم صدایی بشنوم. همچنین مواد سبز رنگی را استفراغ می‌کردم. وضعیت بد سلامتی‌ام اغلب باعث می‌شد احساس کنم زندگی سخت است.

به محض خواندن جوآن فالون، استاد شروع به پاکسازی بدنم کردند. یک روز مجبور شدم به‌طور مداوم به توالت بروم، تقریباً مثل اینکه دچار اسهال شدید شده بودم. با این حال روحیه بسیار خوبی داشتم. دو روز بعد، تمام مشکلات دستگاه گوارشم از بین رفت.

بار دیگر، در رختخواب دراز کشیده بودم. هوشیار بودم اما قادر به تکان دادن بدنم نبودم. دیدم که چیزی خاکستری از گوش چپم بیرون می‌آمد و خوشه‌هایی از مواد سیاه از بالای سرم خارج می‌شد.

استاد نه تنها بدنم را پاک كردند و تمام بیماری‌هایم را شفا دادند، بلکه به من خرد و توانایی‌های مختلفی عطا کردند. پیش از این، هرگز در صحبت کردن در ملاء عام خیلی خوب نبودم. اما یک بار، در یک کنفرانس منطقه‌ای برای آموزش معلمان، از من خواسته شد که بدون آماده‌سازی قبلی سخنرانی کنم. فکر کردم که این یک فرصت عالی است که توسط استاد به من ارائه شده است، بنابراین شروع به صحبت درباره اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری فالون گونگ کردم. کلمات به‌طور خودکار می‌آمد و برای چهل دقیقه بدون هیچ گونه آمادگی صحبت کردم. برخی از مخاطبین به گریه افتادند و برخی دیگر بعداً برایم نوشتند كه تحت تأثیر سخنرانی‌ام قرار گرفتند.

مواجهه با تصادف

یک روز صبح در سال 2013 ، من و همسرم سوار دوچرخه برقی شدیم تا به خانه دخترمان برویم و نوه‌مان را بیاوریم. جاده‌ای جدید با ترافیک بسیار کمی بود. ناگهان یک ماشین با سرعت از پشت به ما اصابت کرد. ما بیش از 10 متر به هوا پرتاب شدیم، و من از دوچرخه پرتاب شدم. سرم به درب عقب ماشین برخورد کرد. احساس کردم چیزی سرم را پوشانده است. احساس سنگینی می‌کرد و به‌سختی می‌توانستم حرکت کنم. فریاد زدم: «استاد! لطفاً مرا نجات دهید! استاد!» سرم سبک‌تر شد و توانستم بایستدم.

راننده آنجا ایستاده بود، و از نگرانی می‌لرزید و حرفی نمی‌زد. به او اطمینان خاطر دادم و گفتم: «نترس. ما خوبیم. ما فالون دافا را تمرین می‌کنیم. ما از شما پول نمی‌خواهیم.» به او توصیه کردم که عبارت «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند تا انرژی اطراف‌مان بهتر شود. او موافقت کرد.

بعد از خواندن «فالون دافا خوب است»، سرم سبک شد. ناگهان به یاد شوهرم افتادم و سریع به‌اطراف نگاه کردم. او به روی انبوهی از خاک در محل ساخت و ساز کنار جاده پرتاب شده بود و دوچرخه بالای او فرود آمده بود. راننده کمک کرد تا دوچرخه را از رویش بلند کنیم. سر شوهرم را بلند کردم. از پیشانی، بینی و گوشه چشم و دهانش خون می‌آمد. نامش را صدا زدم و از استاد خواستم او را نجات دهند. چشمانش را باز کرد. راننده می‌خواست شوهرم را به بیمارستان ببرد. همسرم گفت: «ما خوب خواهیم شد. ما محافظت استادمان را داریم.» بسیاری از مردم ما را تماشا می‌کردند. من به آنها گفتم كه «فالون دافا خوب است» را با من تکرار كنند، و بعضی از آنها اين كار را كردند.

راننده یک بار دیگر به ما پیشنهاد کرد که به بیمارستان برویم. به او گفتیم که حال ما خوب است. او سعی کرد برای جبران خسارت دوچرخه به ما 200 یوان بدهد، اما مؤدبانه آن را نیز رد کردیم. شوهرم رفت تا دوچرخه را روشن کند. من از این فرصت استفاده کردم تا حقیقت راجع به فالون دافا را برای راننده روشن کنم، که موافقت کرد از سازمان‌های کمونیستی خارج شود.

شوهرم دوچرخه را راند و من در پشت نشستم. در جاده، افکار درست فرستادیم. وقتی به خانه دخترمان رسیدیم، او و شوهرش از دیدن خون روی صورت شوهرم شوکه شدند. آنها سعی کردند او را متقاعد کنند که به بیمارستان برود، اما ما اصرار داشتیم که به خانه برویم. دامادمان ما را به خانه برد. در خانه بالا رفتن از پله‌ها برای همسرم بسیار سخت بود، اما او اصرار داشت به‌تنهایی این کار را انجام دهد.

پس از اینکه چند تن از تمرین‌کنندگان محلی از این حادثه مطلع شدند، به‌سرعت به خانه ما آمدند. با هم فیلم‌های سخنرانی استاد را تماشا کردیم، افکار درست فرستادیم و تمرین‌ها را انجام دادیم. شوهرم نمی‌توانست بایستد. او تمرینات را با نشستن روی چهارپایه و تکیه دادن به دیوار انجام داد. با وجود درد، شوهرم فا را مطالعه کرد، افکار درست فرستاد و هر روز تمرینات را انجام داد. در روز پنجم، او توانست به‌تنهایی بایستد و هر پنج مجموعه تمرین را انجام داد. تمام دردش متوقف شد.

جوش‌های نوه‌ام فوراً ناپدید شد

یک روز صبح، صورت و بدن نوه‌ام، دایوآن، از جوش پوشیده شده بود. صورتش متورم شده بود. پدرش با یک پزشک محلی مشورت کرد، اما پزشک نمی‌دانست این چیست، بنابراین او با یکی از دوستانش که در بیمارستان کودکان در پکن مشغول به کار بود تماس گرفت.

دختر و دامادمان دایوآن را برای تشخیص و معالجه به پکن بردند. وقتی آنها در حال عبور از تیان‌آن‌من بودند، دایوآن از پنجره ماشین بیرون را نگاه کرد و بسیار هیجان زده شد: «مامان، نگاه کن! تیان‌آن‌من!» سپس از پنجره باز فریاد زد: «فالون دافا خوب است!» پدرش آنقدر ترسید که بلافاصله پنجره‌ها را بالا کشید و گفت: «پسرم فریاد نزن. پلیس‌ها آنجا هستند.» دایوآن لبخند زد و گفت: «آنها صدای مرا نمی‌شنوند.»  پدرش با عجله از میدان تیان‌آن‌من بیرون رفت.

ناگهان دخترم از شوهرش خواست كه خودرو را متوقف كند. او نمی‌دانست چرا اما در کنار جاده متوقف شد. دخترم به او گفت: «به پسرمان نگاه کن!» او چرخید و نگاه کرد. «وای! دایوآن خوب شده! چه معجزه‌ای!»

جوش‌های دایوآن به‌محض اینکه فریاد زده بود «فالون دافا خوب است!» ناپدید شده بود.

آنها حتی به بیمارستان مراجعه نکردند و به خانه برگشتند.

پدر دایوآن هنگام ورود به خانه، مرتباً می‌گفت: «این باور نکردنی است! این یک معجزه است!» دخترم ماجرا را برای ما تعریف کرد. از دایوآن پرسیدم که آیا از پلیس می‌ترسد. او گفت: «آنها صدای مرا نخواهند شنید.»

از زمانی که دایوآن کوچک بود، من و شوهرم اغلب به او می‌گفتیم که «فالون دافا خوب است» را تکرار کند. او دی‌وی‌دی‌های شن‌یون را تماشا کرده بود، برخی از اشعار استاد در هنگ یین را ازبر بود و گاهگاهی فیلم‌های سخنرانی استاد را تماشا می‌کرد. بعضی اوقات تب می‌کرد، اما فقط سخنرانی‌های استاد را تماشا می‌کرد و همیشه در یک یا دو روز بهبود می‌یافت. دافا همیشه در قلب دایوآن بوده است.