(Minghui.org) من یک تمرین‌کننده فالون دافا 72 ساله هستم که در شهری کوچک در بخش شمال شرقی چین زندگی می‌کنم. سابقاً دچار فتق دیسک نخاعی، درد کمر و پا و خستگی بودم که باعث می‌شد هر زمان علائم بیماری جدی بود، در بستر بیماری بیفتم. همچنین به عفونت باکتریایی از ناحیه نای، درد قفسه سینه، و بیماری قلبی دچار شدم. در ماه مه سال 1997 تمرین دافا (که فالون گونگ نیز نامیده می‌شود) را شروع کردم و سلامتی‌ام در طی چند ماه بدون نیاز به استفاده از دارو احیاء شد. تمام خانواده‌ام شاهد بهبودی و همچنین تغییرات دیگرم بودند و از تصمیمم  برای تزکیه حمایت کردند.

وقتی سخنرانی استاد لی هنگجی را تماشا کردم، یک بودا را دیدم که در حال لبخند زدن بود و سخنرانی ایراد می‌کرد. فکر کردم گرفتار اوهام و خیال شده‌ام سپس استاد را دیدم که کت و شلوار پوشیده بودند. متوجه شدم که این فا عادی نیست. و پشیمان شدم که چرا قبلاً با این دافا آشنا نشدم.

به‌دلیل وقفه در تحصیلاتم بسیاری از کلمات در جوآن فالون را نمی‌شناختم، بنابراین زمان بیشتری را صرف مطالعه بیشتر فا کردم. طولی نکشید که توانستم از ابتدا تا انتهای جوآن فالون را بخوانم و بعد از مدتی، جوآن فالون را ازبرکردم.

اما آزار و شکنجه دو سال بعد آغاز شد. در تعجب بودم که چرا ما اجازه نداشتیم که چنین فای بسیار عالی را بیاموزیم، بنابراین تصمیم گرفتم با تمرین‌کنندگان دیگر به پكن بروم و درخواست کنم عدالت درباره دافا رعایت شود. وقتی به تیانجین رسیدیم دستگیر و 13 روز بازداشت شدیم. در مسیر بازگشت به خانه، پلیس همچنان به آزار و اذیت من ادامه داد.

روشنگری حقیقت درباره دافا

ازآنجاکه سیستم دادخواهی دولت مؤثر به‌نظر نمی‌رسید، تصمیم گرفتم مطالب اطلاع‌رسانی دافا را تهیه کنم و حقیقت درباره دافا را روشن کنم. من و تمرین‌کنندگان بنرهایی حاوی اطلاعات مربوط به دافا را آویزان کردیم و مطالب را در هر روستایی در منطقه‌مان توزیع کردیم.

ما به در هر خانه رفتیم تا با مردم درباره دافا صحبت کنیم و هیچ ترس و وحشتی نداشتیم. چند نفر را متقاعد کردیم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های جوانان آن را ترک کنند. هر روز با خیال راحت به خانه می‌رسیدیم و متوجه شدیم که استاد در حال مراقبت از ما بودند.

در آن روزها، در مطالعه فا، کوشا بودم و همیشه در صورت نامساعد بودن هوا در خانه می‌ماندم و فا را ازبر می‌کردم. من جوآن فالون، هنگ یین و هنگ یین دو را ازبرکردم.

ما در 28 روستا حقیقت را روشن کردیم. یک بار با خانواده‌ای روبرو شدیم که شوهر، عضو حزب بود. پس از شنیدن درباره خروج از حزب کمونیست چین، به‌شدت در برابر آن واکنش نشان داد. ما از واکنش او نترسیدیم و همچنان به روشنگری حقیقت به او ادامه دادیم. اگرچه او حزب را ترک نکرد، در نهایت نسبت به صحبت‌های ما پذیرش بیشتری پیدا کرد.

گاهی اوقات زمانی که شب‌ها بنرها را آویزان می‌کردیم، در آسمان شاهد لکه‌های قرمز و طلایی بودیم که همه خیره‌‌کننده و رنگارنگ بودند. می‎دانستیم که این استاد بودند که بدین طریق ما را تشویق کردند.

یک بار وقتی نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را توزیع می‌کردیم، نسخه‌های زیادی را همراه خود نبرده بودیم، اما به‌نظر می‌رسید که کتابچه‌های بی‌شماری در کیسه‌های ما وجود داشت و ما توانستیم نسخه‌هایی را در همه روستا توزیع کنیم.

تجربه قدرت دافا

یک بار، شش نفر از یازده تمرین‌کننده‌ای که برای نصب بنرها بیرون رفتند، دستگیر و به بازداشتگاهی در محلی مخوف منتقل شدند. بسیاری از ما آنجا دچار خارش پوست شدیم. غذای آنجا بدتر از غذای خوک بود.

ازآنجاکه وقتی تلاش می‌کردند از من عکس بگیرند، مقاومت کردم، مرا با دستبند و پابندهای سنگین بستند و به سختی می‌توانستم حرکت کنم. بنابراین افکار درست فرستادم و به دستبندها گفتم: «دست‌بندها، شما مورد استفاده قرارگرفتید تا مرا از خوردن یا اجابت مزاج بازدارید، و این کار برای شما کارما بوجود خواهد آورد. شما نیز زنده هستید، پس لطفاً به من اجازه دهید بروم و زندگی بعدی خوبی خواهید داشت. شما نیز موجود زنده هستید و می‌توانید آینده خود را انتخاب کنید. لطفاً به من اجازه بدهید بروم.» سپس دستبند باز شد.

نگهبانان دوباره دستبندم را محکم‌تر بستند که باعث شد مچ دستم خونریزی کند. در آن لحظه، یک کودک با موهای بافته در مقابلم ظاهر شد. گفتم: «چه کودک دوست‌داشتنی هستی، در حال جست و خیز در اطرافم هستی. اما به من دستبند زده شده است و نمی‌توانم تو را در آغوش بگیرم.» او فقط لبخند زد و به جست و خیزش ادامه داد. مطمئن بودم که توهم نبود.

وقتی که دستبند و پابند داشتم، درد و رنج شدیدی را تحمل کردم، زمانی که دیگر نمی‌توانستم آن را تحمل کنم، در ذهنم گفتم: «استاد، من واقعاً‌ نمی‌توانم آن را تحمل کنم. لطفاً به من کمک کنید و این افراد شیطانی را وادار کنید دستبند و پابندم را باز کنند.» بلافاصله پس از آن بیهوش شدم.

تمرین‌کنندگان نگهبان را صدا زدند. او آمد و دستبندها را باز کرد و پزشکی همراه خود آورد. پزشک گفت: «چگونه می‌توانی با خانم مسنی اینگونه  رفتار کنی؟ وحشتناک است! تمرین‌کننده دیگری نیز آنجا حضور داشت که او نیز دستبند داشت و آزاد شد.

آن نگهبان زنی که به من دستبند زده بود چند روز بیمار و چهره‌اش خاکستری و بیمار‌گون شد. او به من گفت: «خانواده‌ات نگران بودند و به من گفتند که با شما رفتار خوبی داشته باشم.» پاسخ دادم: «تو نتواستی درک کنی که چرا من بیرون رفتم تا بنرها را آویزان کنم، و شروع به آزار و شکنجه من کردی. باید مرا آزاد کنی.» نگهبان تحت تأثیر قرار گرفت. حقیقت را روشن کردم و بسیاری از مأموران، حزب کمونیست چین را ترک کردند. به آنها گفتم: «دیگر در آزار و شکنجه شرکت نکن. تمرین‌کنندگان فالون گونگ افراد خوبی هستند؛ چگونه می‌توانی ما را تحت آزار و شکنجه قرار دهی؟» بعضی از آنها حقیقت را پذیرفتند و با من به‌خوبی رفتار کردند.

در طول دوران حبسم در بازداشتگاه، جوآن فالون، هنگ یین و هنگ یین دوم را ازبر کردم. یکی دیگر از تمرین‌کنندگان 30 سخنرانی استاد را آورده بود. ما فا را با هم ازبرکردیم و در مسیر تزکیه‌مان کوشاتر شدیم.

تزکیه در زندان

ما قبل از انتقال به زندان، به مدت شش ماه در بازداشتگاه زندانی شدیم، و من به بخش «تبدیل» منتقل شدم.

کارکنان آنجا خیلی شرور بودند. آنها می‌دانستند که ما افراد خوبی هستیم و از ایمان خود دست نمی‌کشیم. بنابراین بعد از پنج روز مرا تحت آزار و شکنجه قرار دادند، زمانی که نیمه هشیار بودم، اثر انگشتم را روی فرم «تبدیل» قرار دادند.

استاد بیان کردند:

«بدنش در این کوهستان است،
روحش در قلمروهای الهی است
چه کسی از سطح مرکزی قدیم است
[مردم] سلوک سلسه تانگ را نمی‌دانند.» («سلوک تانگ، هنگ یین 2)

ناگهان آگاه شدم و شروع به گریه کردم. از استاد عذرخواهی کردم و قول دادم که بلافاصله یک بیانیه رسمی بنویسم - تمرین‌کنندگان در خانه برای من افکار درست می‌فرستند و من در اینجا کارهای خجالت‌آور انجام می‌دهم.

صبح روز بعد، مرا با تمرین‌کننده دیگری در اتاق تنها گذاشتند. به او گفتم که می‌خواهم بیانیه رسمی بنویسم و او نیز گفت که می‌خواهد یکی بنویسد.

صبح روز بعد، زودتر بیدار شدم که آن بیانیه را بنویسم. پس از آن، رئیس سلول آمد و در حالی که با من صحبت می‌کرد به تمرین‌کننده دیگر اشاره کرد و گفت: «نگاه کن که چقدر ناامیدکننده است، او بیانیه‌ای نوشت تا عمل انکار باورش در گذشته را باطل کند!» گفتم: «عصبانی نباش. چطور می‌توانیم از ایمان خود دست بکشیم، فقط بخاطر اینکه کسی ما را مجبور کرده است؟ ما از چه چیزی باید دست بکشیم؟  آیا قصد داریم افراد بدی شویم؟ من نیز یک بیانیه نوشتم.»

سپس، رئیس واحد وارد شد. به او گفتم: «به‌واسطه فالون گونگ، از بیماری‌هایم بهبود یافتم.» حقیقت را برای او روشن کردم و بیانیه رسمی خود را به دستش رساندم. او پاسخ داد: «شما مطابق با انتظارات استاد خود زندگی می‌کنید، اما درباره من چه؟» او اشاره کرد که پاداش خود را از دست خواهد داد. احساسی از نیک‌خواهی در من جاری شد و خیال او را راحت کردم، بنابراین بعد از آن با من مهربان‌تر شد.

به او گفتم که این شغلی خطرناک است و به او توصیه کردم که به پُست دیگری منتقل شود. او به بخش دیگری از زندان منتقل شد و دیگر مسئول آزار و شکنجه فالون گونگ نبود. من هنوز در سلول قبلی باقی مانده بودم، اما هیچ‌کسی جرأت نمی‌کرد مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهد.

پس از آن، خواهان این شدم که از کار سخت معاف شوم. چند زندانی تلاش کردند تا مرا متقاعد کنند که کار کنم، بنابراین دائماً افکار درست می‌فرستادم. سرانجام مأموران از آزار و شکنجه من دست کشیدند و برایم احترام زیادی قائل بودند.

متقاعد کردن تمرین‌کنندگان سابق برای بازگشت به دافا

با تمرین‌کنندگانی که دافا را رها کرده بودند، ارتباط برقرار کردم. طولی نکشید که تمرین‌کنندگان بیشتر و بیشتری به دافا بازگشتند و بیانیه‌های رسمی زیادی به سمت مأموران زندان سرازیر شد.

حتی تمرین‌کننده‌ای گفت: «حتی این بانوی سالمند به دافا بازگشته است، پس ما از چه چیزی می‌ترسیم؟» طولی نکشید که بیش از 50 تمرین‌کننده، همه به جز یک نفر، به ایمان‌شان بازگشتند. بنابراین با او صحبت و او را ترغیب کردم. مدتی بعد از اینکه از زندان آزاد شدم، او نیز آزاد شد. او بعداً به من گفت: «من نیز به دافا بازگشته‌ام.»

در طی سه سالی که در زندان بودم، از جهان خارج جدا شده بودم و برای زنده ماندن به ازبرکردن فا احتیاج داشتم.

قبل از اینکه از زندان بیرون بروم، مأموران پلیس سعی می‌کردند محیطی را برایم فراهم کنند که سه کار را انجام دهم.

اولین مورد شرکت در آزمون زندان بود. قبول نکردم در آن شرکت کنم و به من گفته شد که باید دادخواست تجدید نظر بدهم. بنابراین نوشتم: «نام من [نامم] است و من به دلیل باورم به فالون گونگ در امتحانات و فعالیت‌های زندان شرکت نمی‌کنم.» سپس امضاء کردم. زندانیان در سلولم از آنچه که نوشتم، شوکه شدند، اما این همان چیزی بود که واقعاً احساس کردم. پس از آن، هیچ‌کسی از من نخواست که مجدداً در آزمون‌هایی از این نوع شرکت کنم.

در نهایت، به من گفته شد که برای اطمینان از اینکه محل اقامتم مجدداً قابل استناد است، عکس شخصی‌ام را امضاء کنم اما خودداری کردم، به‌طوری که به من گفتند به سلولم برگردم. به خودم گفتم که باید آرامش خود را حفظ کنم، چراکه ترسی نداشتم. سفر تزکیه‌ام توسط استاد نظم و ترتیب داده می‌شود و هیچ کسی نمی‌تواند مرا تحت تأثیر قرار دهد، بنابراین می‌توانم فردا اینجا را ترک کنم. در واقع، به من اطلاع داده شد که روز بعد زندان را ترک خواهم کرد.

در حین بستن ساکم، همه وسایلم را بین سایر تمرین‌کنندگان یا زندانیان توزیع کردم. یکی از زندانیان روبالشتی مرا گرفت. او گفت: «شما فرد با ایمانی هستی، و می‌دانم که شما همگی افراد خوبی هستید. روبالشتی‌ات را به‌عنوان یادگاری برمی‌دارم چراکه برایم برکت خواهد آورد.» همچنین باقی تمرین‌کنندگان را تشویق کردم که در تزکیه ثابت‌قدم باشند و با مأموران با نیک‌خواهی رفتار کنند.

روز قبل از اینکه آنجا را ترک کنم، هنوز در حال روشنگری حقیقت برای همه بودم.

آزادی از زندان

بعد از اینکه از زندان آزاد شدم، همچنان به  ازبرکردن فا ادامه دادم. 240 صفحه از جوآن فالون را در زندان ازبرکردم و 92 صفحه باقی مانده را بعد از اینکه آزاد شدم. همچنین هنگ یین 3 و هنگ یین 4 را ازبرکردم.

وقتی 12 شعر باقی مانده بود که هنگ یین 4 را ازبرکنم، سست شدم و تمایلی به ادامه دادن نداشتم. سپس به خودم گفتم که نباید زمان بیشتری را تلف کنم و شروع به حفظ اشعار باقیمانده کردم.

همچنین به‌منظور روشنگری حقیقت و تشویق مردم برای خروج از حزب کمونیست چین تماس تلفنی برقرار می‌کردم. ازآنجاکه ذهنم متمرکز و روشن بود، استاد به من کمک کردند و بسیاری از مردم به‌سرعت تصمیم گرفتند از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های جوانان وابسته‌اش خارج شوند

هر زمان در حال روشنگری حقیقت هستم، جمله‌ای از اشعار استاد را به‌یاد می‌آورم: «نجات مردم قبل از فاجعه» («به انجام رساندن عهد» از هنگ یین 3)

احساس می‌کنم که هیچ چیزی نمی‌تواند مانع من شود. این به‌خاطر قدرت حمایت مداوم فا و استاد است.

استاد بیان کردند:

«مریدان دافا امید آینده هستند و مسئولیت تاریخی نجات موجودات ذی‌شعور را بر دوش دارند. اگر مریدان دافا قرار است مأموریت عظیم‌شان را به‌انجام برسانند، بسیار مهم است که فا را به‌خوبی مطالعه کنند. تمام این‌ها فقط وقتی می‌توانند انجام شوند و با موفقیت به انجام برسند که خود را به‌خوبی تزکیه کنید. دافا راه کیهان است و عنوان «مرید دافا» چیزی مقدس است. در تلاش برای نجات همه موجودات و نشان دادن اعتبار دافا، باشد که خود را به کمال معنوی برسانید.» («به کنفرانس فا در ژاپن»)