(Minghui.org) در یک روستای دور افتاده و پر از تپه و ماهور در جنوب غربی چین متولد شدم. درحال حاضر ۷۵ ساله هستم. در فقر و تنگدستی مفرطی بزرگ شدم. قبل از اینکه هفت ساله شوم پدرم از دنیا رفت. مراقبت از برادرم و من به دوش مادر بیمارمان افتاد. فقط دو سال به مدرسه ابتدایی رفتم و در دوران کودکی همواره گرسنه بودم.

چگونه فالون دافا را یاد گرفتم

وقتی ۱۷ ساله بودم، برای اینکه چیزی برای خوردن داشته باشم، برای خدمت سربازی ثبت‌نام کردم. زمانی که ارتش را ترک کردم، وضعیت سلامتی‌ام به‌شدت وخیم شد. در سال ۱۹۸۸، شروع به تمرین چند نوع چی‌گونگ مختلف کردم و چشم سومم باز شد.

از طریق چشم سومم توانستم ببینم که علت بیماری‌های سایر مردم چیست و شروع به درمان آنها کردم. موفقیتم باعث شد شهرت بسیار زیادی در منطقه به دست آورم، اما هرچه افراد بیشتری را درمان می‌کردم، بیماری‌هایم وخیم‌تر می‌شدند.

روزی یکی از دوستانم به دیدنم آمد. او گفت: «خاله‌ام درباره استاد چی‌گونگی با من صحبت کرد که درحال اشاعه آموزه‌هایشان هستند. آیا می‌توانی او را با چشم درونی‌ات ببینی؟ به دوستم گفتم که این استاد آنقدر بلندقد بود که نتوانستم او را ببینم. دوستم خوشحال شد و گفت: «این سطح بالاترین معلمی است که در جستجویش بوده‌ایم.» خاله‌اش به ما در خرید بلیط‌ کمک کرد و ما در دسامبر ۱۹۹۴، در آخرین سخنرانی استاد لی (بنیانگذار) در گوانگژو شرکت کردیم.

بیماری‌ام از بین رفت

سخنرانی‌ها در ورزشگاهی سرپوشیده در گوانگجو برگزار شدند و حدود ۵۰۰۰ نفر در آن حضور داشتند. برخی افراد از فاصله بیش از ۱۳ هزار کیلومتر از شین‌جیانگ و هیلونگ‌جیانگ به آنجا سفر کرده بودند. ورزشگاه قادر به پذیرش همه نبود و بسیاری از مردم در سالن‌ها صف کشیده یا بیرون ایستاده بودند. پنج نفر از ما در نزدیکی صحنه نشسته بودیم و تنها پنج ردیف صندلی از استاد لی فاصله داشتیم. برای پرداخت هزینه سفرم، هزار یوآن از دوستم، شیائو لی قرض کرده بودم که در سخنرانی با ما نیز حضور داشت. در طول ۹ روزی که آنجا بودیم، فقط می‌توانستم نودل فوری بخورم.

در طول این ۹ روز، استاد لی بدنم را پاکسازی کردند، بینایی چشمم را بهبود بخشیدند و تمام بیماری‌های مزمنم، ازجمله التهاب معده، روماتیسم و آلرژی پوستی‌ام را از بین بردند.

در طی یکی از مأموریت‌های قبلی برای دستگیری یک دزد، رئیس بخش امنیت ما دچار شکستگی استخوان کتف شده بود. در پایان سخنرانی، استخوان کتف آسیب‌دیده‌اش به حالت طبیعی برگشت. دوستم شیائو لی، که از زمان کودکی از مشکلات تنفسی رنج می برد، متوجه شد که تا پایان سخنرانی‌ها توانست به‌طور معمول نفس بکشد. درحالی‌که بسیار خرسند و راضی بودیم، از استاد از صمیم قلب‌مان تشکر کردیم و از اینکه چنین شانسی برای یادگیری فالون دافا داشتیم خوشحال شدیم.

از گوانگژو که بازگشتم کاملاً تغییر کرده بودم. چهره‌ام حاکی از سلامتی بود و به‌راحتی راه می‌رفتم. استاد لی به تشویقم ادامه دادند و حتی وقتی که تمرین مدیتیشن را انجام می‌دادم، تا سه بار به من اجازه دادند بهشت فالون را به‌طور گذرا ببینم. تجربه فوق‌العاده‌ای بود.

تحت تأثیر تغییرات مثبتم، بستگان، دوستان و آشنایانم نیز شروع به تمرین فالون دافا کردند.

پسرم که معلول ذهنی بود باهوش می‌شود

پسرم به دلیل یک سری صدمات وارده به سرش، معلول ذهنی شد. تولدش بسیار دشوار بود، بنابراین دکتر او را با استفاده از یک جفت پنس جراحی بیرون آورد و این روش مغزش را دچار آسیب کرد. وقتی سه ساله بود، از تختش سقوط کرد و سرش را به‌شدت صدمه دید. در پنج سالگی دچار مننژیت شد، که آسیب بیشتری به مغزش وارد کرد. در سن هفت سالگی، نمرات درسی‌اش در مدرسه رقت‌انگیز بودند. وضعیت حاکی از ناتوانی ذهنی‌اش منبع نگرانی همیشگی برای همسرم و من بود.

پسرم پانزده ساله بود که برای اولین بار کتاب جوآن فالون را خواند. صبح روز بعد از خواندن جوآن فالون، بیدار شد و فریاد زد: «مامان، تمام شب را در یک قلعه قدیمی سرگردان بودم!» از آن زمان استاد به او خردمندی عطا کردند. او دیگر روزهایش را در سرگردانی سپری نمی‌کند و چشم‌هایش از هوشی فوق‌العاده می‌درخشد.

پسرم اکنون در دو دانشگاه پذیرفته شده و خواننده، نقاش و طراح حرفه‌ای است. دستاوردهای علمی‌اش برجسته بوده است و حتی در طی رقابت‌هایی در منطقه آسیا و اقیانوسیه، برنده مدال طلا شد.

همسر توانایی آواز خواندن و نقاشی را به دست می‌آورد

درحالی‌که برای شرکت در کلاس استاد در گوانگژو دور از خانه بودم، استاد شروع به از بین بردن کارمای همسرم کردند. همسرم هنوز جوآن فالون را نخوانده بود و فقط مقدار کمی درباره از بین بردن وابستگی‌ها از من شنیده بود. او شش روز با تب بالا در بستر سپری کرد. پس از آن، آسم، التهاب و تورم گلو، روماتیسم، نوراستنی و سایر بیماری‌هایش به‌طور کامل ناپدید شدند.

یک شب، همسرم خواب دید که به بهشت سفر کرد و از استاد خواست تا به او این توانایی را بدهند که آوازهای فالون دافا را بخواند. استاد آرزویش را برآورده کردند و از آن پس همسرم توانست زیباترین و تأثیرگذارترین آهنگ‌ها را بخواند.

همسرم هرگز نقاشی را نیاموخته بود، اما به لطف استاد این توانایی به او داده شد، او نقاشی حرفه‌ای شد. نقاشی‌های او چند بار در وب‌سایت مینگهویی منتشر شده‌اند.

جسم پیرم جوان می‌شود

در طی یکی از معاینات پزشکی اخیر، پزشکی نوار قلبم را نگاه کرد و هیجان‌زده به همکارانش گفت: «به این نگاه کنید! قلب این مرد هفتادوپنج ساله مانند قبل یک جوان بیست ساله است!»

ابتدا صدای زنگ ضعیف و مداومی را می‌شنیدم. پس از آن مقدار زیادی موم از گوشم خارج شد. از آن زمان، صدای زنگ ناپدید شد و بیشتر از قبل می‌توانم به‌وضوح بشنوم.

به‌تازگی، موهای جدیدی روی سر طاسم شروع به رویش کردند. دوستانم می‌گویند که مانند پنجاه سالگی‌ام به نظر می‌رسم. باوجود خوابیدن فقط به مدت سه یا چهار ساعت در روز، انرژی و استقامت یک مرد جوان را دارم.

در طول این سال‌ها، خانواده‌ام تجربیات بسیار شگفت‌انگیزی داشته‌ است که هیچ حرف و یا راهی برای ما وجود ندارد تا از استاد به‌خاطر نجات حاکی از شفقت و مهربانی‌شان، تشکر کنیم.