(Minghui.org) در سال 2012 از حقیقت درباره فالون دافا آگاه شدم. تا اواخر سال 2013، جوآن فالون را خوانده و متوجه شده بودم که این کتابی برای تزکیه معنوی است. سپس، استاد یک فالون را برایم نصب و بدنم را برای چندین روز پاکسازی کردند.

از آن زمان به بعد، هدف زندگی را واقعاً درک کردم. همه مشکلات را به‌عنوان چیزهای خوب درنظر گرفته‌ام و همیشه روحیه خوب داشته‌ام. استاد مرا راهنمایی کردند تا فا را ازبرکنم و ازبر بخوانم. مهم نبود کجا باشم، چه در خیابان راه می‌رفتم و چه سوار اتوبوس بودم، به‌طور منظم فا را ازبرمی‌خواندم.

هر زمان با مشکلی روبرو می‌شوم، سعی می‌کنم به عبارت مربوطه از فای استاد فکر کنم. برای اولین بار در زندگی‌ام، شادی واقعی را درک کردم.

یک فکر درست می‌تواند بر صد اهریمن غلبه کند

در سال 2014، تمرین‌کننده‌ای به نام آنچی در هنگام توزیع مطالب روشنگری حقیقت دستگیر شد. به فای استاد فكر كردم:

«مسائل فردِ دیگر، مسائل شما هستند و مسائل شما، مسائل او هستند.» («آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی»)

تصمیم گرفتم از وضعیت آنچی اطلاع کسب کنم. به اداره پلیس رفتم و پرسیدم که چرا آنچی دستگیر شده است. چند مأمور پلیس قبل از تماس با رئیس خود بدون اجازه کیفم را بازرسی کردند. به آنها گفتم که فالون دافا تمرین تزکیه است و به مردم می‌آموزد که از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی کنند.

چند نفر از اداره پلیس شهرستان و اداره امنیت وارد شدند و خواستار آن بودند که بازجویی ضبط شده‌ای داشته باشم. آنها سعی کردند مرا مجبور به اعتراف کنندکه فالون دافا را تمرین می‌کنم. آهسته، چند خط از شعر «تقوای عظیم» را ازبرخواندم:

«دافا بدن را ترک نمی‌کند،
قلب جایگاه جن شن رن است؛
در دنیا آرهاتی بزرگ است،
روح‌ها و شبح‌ها به‌شدت می‌ترسند.» (هنگ یین)

در آن لحظه احساس ‌کردم خیلی قدبلند شده‌ام و اصلاً از مأموران پلیس نترسیدم. به آنها گفتم که جیانگ زمین، رئیس سابق حزب کمونیست چین و زیردستانش، حادثه حقه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من را به‌منظور افتراء زدن به فالون دافا صحنه‌سازی کردند. توضیح دادم که اداره 610 سازمانی غیرقانونی است که توسط رژیم جیانگ فقط به‌منظور آزار و شکنجه دافا تأسیس شده است. اضافه کردم که امیدوارم آنها با حمایت از بدکاران زندگی خود را در معرض خطر قرار ندهند.

تصمیم گرفتم آنجا را ترک کنم، بنابراین از آنها خواستم تا وسایلم را بازگردانند. در آن لحظه، فکر محکم و استواری داشتم که باید آن روز به خانه بروم و نباید آنجا بمانم. از من پرسیدند که آیا می‌خواهم ناهار بخورم؟ نپذیرفتم و فکر کردم که باید به خانه بروم تا ناهار بخورم. قبل از اینکه کارشان را در بعدازظهر به‌پایان برسانند، کسی به سمتم آمد و گفت: «تو می‌توانی بروی.» بعداً با تلاش جمعی از تمرین‌کنندگان در داخل و خارج از کشور، آنچی نیز صحیح و سالم به خانه برگشت.

ایمانی که نمی‌تواند به زنجیر کشیده شود

یک بار وقتی به خانه تمرین‌کننده دیگری رفتم، چند مأمور پلیس مخفی با زور وارد شدند و مرا به زمین انداختند که منجر به خونریزی دهانم شد. به آنها گفتم: «خوبی با خوبی پاداش داده خواهد شد و بدی با بدی مجازات می‌شود. این یک اصل آسمانی است. شما نباید افراد خوب را تحت آزار و اذیت قرار دهید.» آنها مرا لگد زدند و دستانم را به‌‌هم بستند. فریاد زدم: «فالون دافا خوب است!» آنها دهانم را با نوار بستند و مرا به اداره پلیس بردند که آنجا قبل از اینکه مرا به صندلی آهنی دستبند بزنند، زیر مشت و لگد گرفتند.

روز بعد مرا به بازداشتگاهی بردند. تصمیم گرفتم که آنجا برای هر تعداد از افرادی که امکان دارد، حقایق را روشن کنم. وقتی پلیس صبح روز بعد در حال گشت‌زنی بود، در موقعیت لوتوس نشستم و افکار درست فرستادم. در بعدازظهر به زندانیان در سلولم دستور دادند که به دست و پاهایم دستبند بزنند. هیچ کسی اجازه نداشت با من صحبت کند. فکر کردم: «شما می‌توانید بدن مرا به قفل و زنجیر بکشید، اما هرگز نمی‌توانید جلوی باور مرا بگیرید!»

از من خواسته شد تا برگه بازجویی را امضاء کنم، اما از انجام آن خودداری کردم. سرپرست به یکی دیگر از مأموران گفت که مرا به دفتر ببرد. همانطور که از راهرو پایین می‌رفتیم، فریاد زدم: «فالون دافا خوب است!» هنگامی که رسیدیم، تعدادی مأمور و برخی از زندانیان در دفتر حضور داشتند. فکر کردم که مریدان دافا باید نقش اصلی را داشته باشند. با صدای بلند گفتم تا همه بتوانند بشنوند: «دافا به مردم می‌آموزد که مهربان باشند، از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کنند. دافا در سال 1992، به جهان معرفی شد. در سال 1999، صد میلیون تمرین‌کننده در چین وجود داشت. اکنون فالون دافا در بیش از 100 کشور تمرین می‌شود. حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) به تمرین‌کنندگان تهمت زده و آن‌ها را بی‌رحمانه تحت آزار و شکنجه قرار داده است و همیشه دروغ‌هایی از خود درمی‌آورد. امیدوارم که همه از حقایق آگاه شوند و از سوی ح.ک.چ مورد سوءاستفاده قرار نگیرند.» اکثر آنها بدون اینکه صحبتم را قطع کنند، بی سر و صدا به حرف‌هایمگوش دادند.

در بازداشتگاه، حداقل دو زندانی در تمام اوقات مرا تحت نظر داشتند. مأموران، زندانیانی را که به‌خاطر مصرف مواد مخدر غیرقانونی، فحشاء، سرقت و قتل محکوم شده‌ بودند، اشخاص بی‌ارزشی درنظر می‌گرفتند. اما من فکر می‌کردم آنها فقط گمراه شده‌اند، مثل خودم قبل از شروع تمرین دافا.

به‌دنبال فرصتی بودم که به آنها کمک کنم از حقایق درباره دافا آگاه شوند. هر چند روز یکبار تعدادی زندانی وارد بازداشتگاه یا از آن خارج می‌شدند، بنابراین از استاد خواستم که به من نیرو ببخشند و به همگی آنها کمک کنند تا از حقیقت آزار و شکنجه آگاه شوند.

استاد نوشتند:

«در دریای وسیع مردم، ملاقات سخت صورت می‌گیرد
لبخندی که تصادفی نقش می‌بندد، از یک پیوند کارمایی است
ذهن‌تان را آرام کنید و حقیقت را بشنوید
هزاران سال در انتظار این کلمات بوده‌اید
دافای نجات‌دهنده درحال اشاعه در این دنیا است
هر کلام از اسرار آسمانی حقیقی است.» («صحبت از پیوندهای کارمایی» از هنگ یین 3)

برخی از زندانیان بعد از آگاهی از ماهیت ح.ک.چ، گفتند که هرگز آزاد نخواهم شد. به‌نظر می‌رسید که برایم متأسف شدند. اما لبخند زدم و به آنها گفتم که قطعاً به‌زودی بیرون خواهم رفت. آنها گفتند که دیدگاه مثبتم قابل‌تحسین است. به آنها گفتم که استادم به من کمک می‌کنند که بیرون بروم.

از استاد کمک خواستم و به‌آرامی برای یافتن وابستگی‌هایم به درون نگاه کردم. متوجه شدم که هنوز وابستگی‌های شدیدی به شوق و اشتیاق بیش از حد، خودنمایی، رقابت‌جویی، حسادت و شهوت دارم. همچنین به گفتارم توجه کافی نداشتم، که نسبت به استاد و دافا بی‌احترامی محسوب می‌شد. افکاری از انتقام، بدبینی، درنظر نگرفتن احساسات دیگران و رنجش داشتم. فکر کردم: «در آینده باید به‌طور جدی خود را مطابق با الزامات دافا تزکیه کنم.»

در نهایت، تحت مراقبت نیک‌خواهانه استاد و پس از یک فرآیند دائمی از نگاه به درون، شیطان دیگر نتوانست مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهد و آزاد شدم. زمانی که از بازداشتگاه خارج می‌شدم، مأموری از من پرسید آیا به تمرین فالون دافا ادامه خواهم داد، با صدای بلند پاسخ دادم:«بله!»

استاد حرف آخر را می‌زنند

یک سال بعد دوباره دستگیر شدم. در هر فرصت مناسبی، درباره آزار و شکنجه با اطرافیانم صحبت می‌کردم. همچنین وقتی مأموران می‌خواستند با من ملاقات کنند، خوشحال می‌شدم. از این فرصت‌ها برای روشنگری حقیقت استفاده می‌کردم. به آنها می‌گفتم که یک کمپین جهانی برای شکایت از جیانگ زمین شروع شده و در حال گسترش است. امیدوارم که طرفِ اشتباه را انتخاب نکنند. گاهی اوقات، نگهبانانی که مرا می‌شناختند به من سلام می‌کردند. از اینکه جواب سلام‌شان را بدهم خوشحال می‌شدم، که برای سایر زندانیان تعجب برانگیز بود.

یک شب در رؤیایی گل‌های نیلوفر آبی را دیدم که یکی پس از دیگری در حال شکفتن بودند. وقتی بیدار شدم، چشم‌هایم پر از اشک شده بود. می‌دانستم که استاد در حال تشویق من بودند، و به من یادآوری کردند که همیشه همراه تمرین‌کنندگان هستند. احساس می‌کردم که استاد برایم نظم و ترتیب دادند که حقیقت آزار و شکنجه را برای کارمندان اداره امنیت عمومی، دادستانی و دادگاه‌ها توضیح دهم. بنابراین سعی کردم حقایق را از نظر قانونی برای‌شان روشن کنم. مأمور ویژه‌ای آنجا بود که سوء تفاهمات بسیاری درباره دافا داشت، بنابراین به او گفتم که آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان غیرقانونی است. با گذشت زمان، نگرشش نسبت به این تمرین بسیار تغییر کرد. به او توصیه کردم که به مطالب اطلاع‌رسانی که تمرین‌کنندگان تولید کرده‌اند نگاهی بیندازد تا در نهایت به قربانی حزب کمونیست چین تبدیل نشود.

اطمینان حاصل می‌کردم که هر روز فا را ازبربخوانم. هر زمان فرصت داشتم، آرام می‌شدم و برای پاک کردن میدان بُعدی‌ام افکار درست می‌فرستادم. برای چند روز، دائماً کلمه «بی انتها» در ذهنم ظاهر می‌شد. سپس آنچه را استاد بیان کردند، بیاد آوردم:

«اگر شما، یک مريد، بتوانيد به‌طور واقعی آرامشي تکان‌نخوردنی را حفظ كنيد يا برای رسيدن به شرايط مختلف در سطوح مختلف مصمم باشيد، بايد اين برای شما كافي باشد كه امتحان را بگذرانيد. اگر آن به‌طور بي‌پايان ادامه پيدا كند و اگر مشکلات ديگری در شين‌شينگ يا رفتارتان وجود نداشته باشد، بايد اينطور باشد كه شيطان‌های خبيث درحال استفاده از نقاط ضعف شما ناشی از عدم كنترل‌تان هستند.» («شرح دادن فا» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

ناگهان متوجه شدم! من همیشه فکر می‌کردم که به‌دلیل اینکه در تزکیه‌ام شکافی وجود دارد، بازداشت و تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام. حتی تصور می‌کردم که ربوده شدن تمرین‌کنندگان توسط مأموران پلیس ممکن است نظم و ترتیب استاد برای نجات افراد در بازداشتگاه باشد. حالا متوجه شدم که نظم و ترتیب نیروهای کهن را قبول کرده‌ام. استاد بیان کردند که هیچ نظم و ترتیبی برای به‌اصطلاح «تزکیه در زندان» وجود ندارد. این شرایط توسط نیروهای کهن نظم و ترتیب داده شده بود.

بلافاصله افکارم را اصلاح کردم: «من مرید استاد لی هنگجی هستم. همه چیز توسط استاد به من اعطا شده است بنابراین زندگی‌ام را به دستان استاد می‌سپارم، و اگر استاد برایم نظم و ترتیب نداده‌اند که در زندان تمرین کنم نباید اینجا باشم. هر گونه نقصی که دارم باید از طریق تزکیه اصلاح شود بنابراین، زندان باید فوراً و بدون قید و شرط مرا آزاد کند.»

از استاد خواستم که به من نیرو ببخشند. سپس همچنان به نفی آزار و شکنجه نیروهای کهن ادامه دادم، و بعد از 28 روز آزاد شدم. تحت حفاظت استاد، در سلامتی کامل به خانه برگشتم.

با مرور سفر تزکیه‌ام، متوجه شدم که تمام افکار درست از فا نشأت می‌گیرد. این فای استاد بود که مرا در مسیر بازگشت به اصل خود هدایت کرد. این فای استاد بود که به من کمک کرد تا با اختلافات و مشکلات زندگی به‌درستی مواجه شوم. فای استاد مرا به بیرون آمدن از این آزار و شکنجه راهنمایی کرد.

استاد از شما سپاسگزارم! هم‌تمرین‌کنندگان از شما سپاسگزارم!