(Minghui.org) به‌مناسبت بزرگداشت بیستمین سالروز جهانی فالون دافا، می‌خواهم ماجراهای شگفت‌انگیزی از سفر تزکیه‌ام در فالون دافا را به اشتراک بگذارم تا به این وسیله سطح آگاهی افراد افزایش یابد.

افسر پلیس: من باید سه بار به شما ادای احترام کنم

همانطور که پیاده به سمت خانه می‌رفتم، مردی را دیدم که با من هم‌مسیر بود. به او نزدیک شدم و یک نسخه از مطالب اطلاع‌رسانی فالون دافا را به او دادم. او به مطالب نگاه کرد و گفت: «وای، من تو را می‌شناسم! و باید سه بار به تو تعظیم کنم.» همین که او شروع به تعظیم کرد، مانعش شدم.

او در ادامه گفت که مأمور پلیس است و یک بار خانه‌ام را غارت کرده بود، زیرا من دافا را تمرین می‌کردم. او گفت: «هنگامی که خانه‌ات را غارت کردم، یک کتابچه حاوی مطالب فالون دافا را برداشتم و به مادرم دادم. او چند سال بیمار و از کمر به پایین فلج شده بود. پس از خواندن آن کتابچه احساس کرد حالش بهتر است. او هر روز آن را می‌خواند. کمی بعد توانست پاهایش را حرکت دهد و راه برود. به خواندن ادامه داد و در کمتر از شش ماه کلاً از فلج بهبود یافت. برای مطالعه دیگر به عینک  نیاز نداشت. وقتی حالش بهتر شد، توانست آشپزی کند و کارهای خانه‌اش را انجام دهد. این کتابچه فالون دافا قدرت معجزه‌آسایی دارد! مادرم از من خواسته بود که اگر دوباره دیدمت، حتماً از شما و فالون گونگ به‌طور شایسته‌ای تشکر کنم. نمی‌توانم باور کنم که امروز با شما روبه‌رو شدم. ما از استاد لی هنگجی بسیار سپاسگزاریم!»

در این لحظه مأمور پلیس به گریه افتاد و از فالون دافا تشکر می‌کرد.

افسر پلیس: دو تقویم به ما بده

هنگامی که در خارج از یک بیمارستان حقیقت آزار و شکنجه فالون گونگ را روشن و تقویم‌های رومیزی را توزیع می‌کردم، کسی فریاد زد: «پلیس اینجاست!» وقتی دیدم که مأموران پلیس به سمت من می‌آیند، نزدیک بود فرار کنم. در این لحظه یکی از مأموران گفت: «ندو، دو عدد تقویم به ما بده.» متوجه شدم که احتمالاً حقیقت را درباره آزار و شکنجه می‌دانند. من دو نسخه باقیمانده از تقویم‌ها را به آنها دادم و از آنها پرسیدم که عضو حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) و سازمان‌های جوانان آن هستند. آنها گفتند که هر دو عضو هستند و از من خواستند که به آنها کمک کنم تا خارج شوند.

وقتی ناظران دیدند که پلیس چقدر با من دوستانه برخورد کرد، آنها نیز خواستند که مطالب فالون دافا را دریافت کنند و از حزب کمونیست چین خارج شوند. مطالب کافی همراهم نبود، اما به آنها کمک کردم که حزب را ترک کنند.

اقدامی ایثارگرانه و بهبودی معجزه‌آسا، بزرگی دافا را نشان می‌دهد

تمرین‌کننده‌ای قدیمی دچارکارمای بیماری شد و هشیاری‌اش را از دست داد. او را با عجله به بیمارستان بردیم. وقتی پزشک آمد، مردمک چشمش دیگر گشاد شده بود. پرستار تجهیزات پزشکی را از او جدا کرد و پزشک به ما گفت که برای مراسم تشییع جنازه او آماده شویم.

دختر این تمرین‌کننده، که خودش نیز تمرین‌کننده است، از بیمارستان خواست تا او را برای چند روز نگه دارند. بعد از آنکه دختر برای استراحت به خانه رفت، من نزد مادرش ماندم. از استاد برای تقویت افکار درست آن تمرین‌کننده کمک خواستم و در گوشش گفتم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است.» مرتب این عبارات را تکرار ‌کردم و کم‌کم احساس می‌کردم که بدنم دیگر وجود ندارد. یک هفته شب و روز به این کار ادامه دادم.

چند روز اول، پزشک و مدیر بیمارستان برای بررسی و معاینه می‌آمدند و به ضربان قلبش گوش می‌دادند. پس از آن، دیگر به دیدنش نیامدند و خبری از او نگرفتند. یک شب احساس کردم دستش جنبید و پرستار را صدا کردم. پزشک آمد و توانست ضربان قلبش را تشخیص دهد و گفت: «او زنده است.» هنگام صبح که پزشک و مدیر بیمارستان آمدند، چشمهایش باز بود. مدیر، اظهار داشت: «واقعاً بهبود یافته. تو دختر فوق العاده‌ای هستی.» برایش توضیح دادم که دختر او نیستم و آنها غافلگیر شدند. توضیح دادم که فالون دافا را تمرین می‌کنم و با دخترش در اردوگاه کار اجباری آشنا شده‌ بودم.

مدیر دستم را محکم گرفت و گفت: «کارت را عالی انجام دادی. واقعاً تحسینت می‌کنم.» هیچ کسی در آنجا، از جمله سایر بیماران و خانواده‌شان نمی‌توانست باور کند که فردی که نسبتی با بیمار ندارد بتواند از بیماری که حالش وخیم است تا این حد خوب مراقبت کند. «او شگفت‌انگیز است! سخنانش شخص در شرف مرگ را برگرداند!»

مدیر بیمارستان در هزینه‌های پزشکی به ما50درصد تخفیف داد و گفت: «می‌توانی با هر کدام از 300 کارمند بیمارستان درباره فالون دافا صحبت و از هر وسیله‌ای در بیمارستان که بخواهی، استفاده کنی.» او ترتیبی داد تا اتاقی با کامپیوتر، چاپگر و دستگاه کپی سی‌دی در اختیارم قرار بگیرد تا بتوانم مطالب فالون دافا را چاپ و در بیمارستان سی‌دی کپی کنم.

اوگفت: «اگر برایت مشکلی ایجاد نمی‌شود، با یک ایستگاه تلویزیونی تماس می‌گیرم تا گزارشی از ترویج فالون دافا را تهیه ‌کنیم با این محتوا که استاد لی هنگجی به شاگردانش آموزش می‌دهد که خوب باشند.»

من و یک تمرین‌کننده به تک‌تک پرسنل بیمارستان کمک کردیم که از حزب کمونیست چین خارج شوند. شخصی از من پرسید که خانواده تمرین‌کننده برای مراقبتم چه مقدار پول به من می‌دهند. پاسخ دادم که من فقط به هم‌تمرین‌کننده کمک کردم و پولی دریافت نکردم. خانواده سایر بیماران برای مراقبت از عزیزان سالخورده‌شان مشتاقانه به من پیشنهاد پول می‌کردند. به آنها گفتم که پولشان را نمی‌خواهم و گفتم: «متون فالون دافا را به خانه ببرید و بگذارید که عزیزانتان آن را مطالعه کنند. ماجرای مرا به آنها بگویید و برای‌شان عبارات: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" را تکرار کنید.»