(Minghui.org) دو تن از بستگانم در تابستان سال 2018 بیمار شدند. پدر شوهرم دچار خونریزی مغزی شد و به کُما رفت. پزشک او گفت احتمال اینکه سلامتی‌اش را به‌دست آورد بسیار ضعیف است،‌ حتی اگر به هوش بیاید، وضعیت زندگی نباتی را خواهد داشت.

مقاله‌ای را در وب‌سایت مینگهویی درباره عضو خانواده یک تمرین‌کننده خواندم که از یک سکته نجات یافت. فکر می‌کردم که شاید استاد سعی می‌کنند چیزی را به من بگویند.

روز بعد، با خانواده همسرم درباره این مقاله صحبت کردم و از آنها خواستم، هنگامی‌که پدر شوهرم را در بیمارستان ملاقات می‌کنند این عبارات را ازبر بخوانند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» باور داشتم که قدرت دافا به شفای پدر شوهرم کمک می‌کند.

دو روز گذشت اما پدر شوهرم بهبود نیافت. آنگاه برادرم نیز بیمار شد.

هنگامی‌که به ملاقات برادرم رفتم، شکمش درد می‌کرد و برای یک هفته چیزی نخورده بود. او به دیدار پزشکی رفت، اما به‌نظر می‌رسید که دارو نیز کمکی نکرده است و به‌دلیل درد، از خواب نیز محروم شده بود. به او نیز گفتم این عبارات را ازبر بخواند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» برادرم گفت که این کار را می‌کند.

برادر و پدر شوهرم هردو افراد مهمی در زندگی‌ام هستند و احساس می‌کردم بیمار شدن آنها به‌طور همزمان باید با تزکیه‌ام ارتباطی داشته باشد. این مسئله اتفاقی نبود. دریافتم که این فرصتی را برایم بوجود آورده که وابستگی‌ام را به احساسات رها کنم. تصمیم گرفتم که خودم را بررسی کنم و ببینم که آیا من مسبب آن بوده‌ام یا نه.

درکم براساسفا این بود که نیروهای کهن در حال مداخله هستند. استاد نیروهای کهن را به‌رسمیت نمی‌شناسند، بنابراین ما نیز باید آنها را نفی کنیم.

می‌توانستم به وضوح ببینم که نیروهای کهن از احساساتم به‌عنوان بهانه‌ای برای ازبین بردن این دو تن استفاده می‌کنند. پدرشوهر و برادرم هردو به دافا باور داشتند، مخصوصاً برادرم. در طول سال‌ها، هنگامی‌که برای باور معنوی‌ام دستگیر شدم، او بدون ترس از حقوقم دفاع کرد. وقتی به او نیاز داشتم، به من کمک می‌کرد.

افکار درست فرستادم و کاملاً نظم و ترتیبات نیروهای کهن را انکار کردم. نیروهای کهن نمی‌توانند با ما تزکیه‌کنندگان مداخله کنند، نمی‌توانند هیچ نظم و ترتیبی برای اعضای خانواده تمرین‌کنندگان بدهند! از استاد استدعا کردم به بستگانم کمک کنند تا شفا یابند، نه به این دلیل که آنها اعضای خانواده‌ام هستند، بلکه به این دلیل که افکارشان نسبت به دافا مثبت بود.

پس از اینکه درونم را جستجو کردم دریافتم که وابستگی‌های قوی به خانواده‌ام دارم و آنها را ازبین بردم.

روز بعد، پدر شوهرم به‌هوش آمد و به‌سرعت شفا یافت. هنگامی‌که آنروز بعدازظهر با برادرم تماس گرفتم، او با صدای بلند و واضحی گفت: «خواهر، اکنون حالم خوب است، امروز یک پیاله برنج برای ناهار خوردم، خواهش می‌کنم نگران من نباش.» لبریز از قدردانی و سپاس بودم. به او گفتم: «می‌دانستم که بهتر شدی، استاد به ما کمک کردند. تو نیز باید این عبارات را اغلب اوقات تکرار کنی: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است."»

سلامتی خوب به قدرت فالون دافا اعتبار می‌بخشد

استاد بیان کردند:

«...بنابراین مایل نیستم حتی یک شخص را هم پشت‌سر جا بگذارم، و نه می‌خواهم آن‌ها را از دست بدهم یا بگذرام که زود جدا شوند. دیگر شک و شبهه‌ای از این‌که مریدان دافا به کمال می‌رسند وجود ندارد. به‌هرحال، اگر زودتر جدا می‌شدید، به چیزهایی که مریدان دافا سعی‌ می‌کنند به آن دست‌یابند صدمه می‌رساند، و این به منزله‌ این می‌بود که به نیروهای کهن اجازه داد تا از شکاف‌های شما سوء استفاده کنند. الان زمانی است که نیروی انسانی واقعاً مورد نیاز است. نگذارید این نوع از زیان روی دهد.» (آموزش فای ارائه شده در منهتن)

درکم از فای استاد این است که تمرین‌کنندگان مسیر استاد را تا پایان اصلاح فا دنبال می‌کنند. تمرین‌کنندگانی که فوت شدند توسط نیروهای کهن مورد مداخله قرار گرفتند. باید به تمرین‌کنندگانی که لازم است کمک کنیم، زیرا ما یک بدن هستیم.

والدینم تمرین‌کنندگانِ حدوداً 80 ساله هستند. پس اینکه تمرین ‌را شروع کردند، بیماری‌های‌شان بهبود یافت و آنها جوانتر از سن واقعی‌شان به‌نظر می‌رسند. در سال 2017 وضعیت سلامتی والدینم به‌طور ناگهانی ضعیف شد. مادرم پشتش خمیده شد. پدرم شروع به سرفه کرد و مقدار زیادی وزن از دست داد.

باور داشتم که لازم است آنها تزکیه‌شان را بهبود دهند. همچنین احساساتم را نسبت به آنها تشخیص دادم. در جایی که زندگی می‌کنیم، والدینم نمونه‌های زنده‌ای از قدرت دافا هستند و بسیاری از مردم شاهد تغییرات مثبت در آنها بوده‌اند. این مطلب را به آنها یادآوری و آنها را تشویق کردم و گفتم برای ازبین بردن مداخله، افکار درست بفرستند.

چند روز بعد، مادرم به من گفت که حال پدرم بدتر شده است. بستگان او را مجبور کردند به بیمارستان برود، اما او از انجام این کار خودداری کرد. درعوضِ ناراحت شدن، افکار درست فرستادم تا کمک کنم که افکار درست‌شان تقویت شود. طولی نکشید که وضعیت پدرم و بیماری مادرم بهبود یافت.

قصد و نیت نتیجه را تعیین می‌کند

خانم وانگ، یک تمرین‌کننده، با من تماس گرفت. او گفت: «به تو گفتم که به کسی نگویی چه اتفاقی برایم افتاده است، چرا این کار را کردی؟ من دیگر از دستت عصبانی نیستم، به همین دلیل است که به تو تلفن زدم.» آنگاه او تلفن را قطع کرد، و من مات و مبهوت ماندم.

نمی‌دانستم به چه چیزی فکر کنم. چرا او ناراحت بود؟ باید چیزی وجود داشته باشد که لازم است ازبین ببرم. با دقت به هر چیزی که اخیراً انجام داده بودم فکر کردم و به‌دنبال هر قصوری گشتم.

همین چند وقت پیش، خانم وانگ برای صحبت با مردم درباره فالون دافا دستگیر و به یک بازداشتگاه برده شد. ما این آزار و شکنجه را در اینترنت افشاء و برنامه‌ریزی برای نجات را آغاز کردیم. من و تمرین‌کننده دیگری خانواده خانم وانگ را چند بار ملاقات کردیم. در گذشته، خانم وانگ بارها بازداشت شده بود و خانواده‌اش فشار عظیمی را تحمل کرده بودند. این بار، آنها از همکاری برای نجات او خودداری کردند. پس از چند ملاقات، نهایتاً، آنها موافقت کردند که همکاری کنند. ما رفت و آمدهای بسیاری به سازمان‌های دولتی انجام دادیم و نهایتاً خانم وانگ آزاد شد.

ما دو جلسه تبادل تجربه درباره این واقعه با او داشتیم. او احساساتی بود و هنگامی‌که در بازداشتگاه بود، خودش را برای انجام آنچه که یک تمرین‌کننده دافا باید انجام دهد، تحسین می‌کرد. اما، او نمی‌توانست درون را برای قصورهایش جستجو کند. به او یادآوری کردیم که وقت بیشتری را صرف مطالعه فا کند.

چند روز بعد، خانم وانگ نامه‌ای به یکی از مسئولین محلی دولت نوشت. بخشی از این نامه شامل مطالبی بود که او در بُعدهای دیگر شنیده بود و هم‌سو با فا نبود. به او گفتم باید هرچیزی را که انجام می‌دهیم با فا بسنجیم و به آسانی پیام‌هایی را که از بُعدهای دیگر می‌شنویم، باور نکنیم. اشاره کردم که تأثیر آن منفی خواهد بود. به‌هرحال، او نامه را تحویل داد. او مورد ضرب و شتم قرار گرفت و از ساختمان دولتی بیرونش کردند.

به‌محض شنیدن این ماجرا، برایش احساس تأسف کردم و کمی ناراحت شدم. به تعدادی از تمرین‌کنندگان محلی گفتم که به او کمک کنند، اما خودم او را ندیده بودم.

با نگاهی به همه اینها، نتوانستم بفهمم که کجا اشتباه کرده‌ام. ناگهان فای استاد در ذهنم ظاهر شد. استاد بیان کردند:

«اغلب می‌گویم اگر همۀ آن‌چه که شخص بخواهد، خیر و سعادت دیگران باشد و اگر این بدون کوچک‌ترین انگیزۀ شخصی یا درک و فهم شخصی باشد، هر چه که او بگوید شنونده را به گریه خواهد انداخت.» («خوش فکری» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر).

واقعاً بهترین چیزها را برای او می‌خواستم، پس چگونه او می‌توانست تا این حد از دست من ناراحت شود؟ باید وابستگی‌هایی داشته باشم که لازم است ازبین ببرم. چند مورد را پیدا کردم – اضطراب، متهم کردن دیگران به شکست‌ها، با دیده تحقیر به دیگران نگریستن، تمایل به مقبول واقع شدن، تحمیل درکم به دیگران، وابستگی قوی به خودم، صحبت کردن بسیار و وابستگی‌های احساسی به سایر تمرین‌کنندگان داشتن. این مشکلات در خودم وجود دارند. افکار درست فرستادم تا آنها را ازبین ببرم.

بعداز اینکه قلبم را پاک کردم، خانم وانگ تغییر کرد. او به ملاقاتم آمد و گفت: «من آمدم تا از تو عذرخواهی کنم.» به او گفتم که اشتباه از من بود. آنگاه، گفتگویی واقعی درباره افکارمان داشتیم. چیزهای بسیاری از آن کسب کردم.

از این واقعه، آموختم که در تزکیه، نمی‌توانیم به این موضوع تمرکز کنیم که چه کسی حق دارد و چه کسی اشتباه می‌کند، باید به سطحی فراتر نگاه کنیم، وابستگی‌‌هایمان را رها کنیم و افکار و عقاید بشری‌مان را تغییر دهیم. بالا بردن شین‌شینگ‌مان مهمترین مسئله است.