(Minghui.org) من در سال 1997 تمرین فالون دافا را آغاز کردم و در طول 20 سالی که از تزکیه‌ام گذشته است، حفاظت استاد را واقعاً تجربه کرده‌‌ام.

بهبود آسیب‌دیدگی پا در چند روز 

روزی بعد از پایان مدیتیشن نشسته، حین برخاستن پایم پیچ خورد. بلافاصله به‌یاد آوردم که من یک تمرین‌کننده فالون دافا هستم و مشکلی نیست. آن شب هنگام شستن پاهایم، متوجه شدم که مچ پایم به شدت کبود شده است. اما احساس درد نداشتم و چند روز بعد به حالت عادی برگشت.

یک روز در حالی‌که از اتوبوس پیاده می‌شدم صدای تق بلندی شنیدم و به زمین افتادم. کلمات استاد را به یاد آوردم:

«ما می‌گوییم که یک پیامد خوب یا بد از یک فکر آنی می‌آید. تفاوت در یک فکر، به نتایج مختلفی منجر می‌شود.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

به آرامی خودم را جمع و جور کردم، ایستادم و شروع به راه رفتن کردم.

 خونریزی نداشتن پس از بریدن انگشتان

پس از شروع آزار و شکنجه فالون دافا در چین مردم نمی‌توانستند کتاب‌ها  را خریداری کنند، بنابراین یک محل تولید مطالب را در منزلم راه انداختم و کتاب‌های دافا و دیگر مطالب اطلاع‌رسانی را چاپ می‌کنم. لبه‌های کتاب‌های نو بسیار تیز هستند. نمی‌توانم به یاد بیاورم که چند بار انگشتانم را با صفحات کاغذ بریده‌ام، اما هر بار بلافاصله به‌یاد می‌آورم که تمرین‌کننده فالون دافا هستم و کتاب‌ها را برای نجات افراد درست می‌کنم. درنتیجه، انگشتانم نه خون‌ریزی کردند و نه زخمی شدند.

تغییرات نوه‌ام

نوه ده ساله سرکشی دارم که پسرم و عروسم و معلمش هیچکدام از پس کنترلش بر نمی‌آیند و برای همه باعث دردسر شده بود. 

عروسم امسال شغلی پیدا کرد. او صبح زود سر کار می‌رود و دیر به خانه برمی‌‌گردد، بنابراین وظیفه مراقبت از نوه‌ام به من سپرده شده است.

چند تاول در اطراف دهان نوه‌ام ظاهر شد، و پدر و مادرش او را به بیمارستان‌های زیادی بردند، اما بهبود نیافت. از او خواستم که  عبارت: «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را در ذهنش تکرار کند تا به او کمک کند. او گفت شک دارد که کمکی کند ولی آن را امتحان می‌کند.

روز بعد هیجان‌زده گفت: «مادربزرگ، جملات را تکرار کردم. تاول‌ها را شمردم، تعدادشان بسیار کم شدند. این واقعاً مؤثر است!» او را تشویق کردم که به تکرار جملات ادامه دهد. برای چند روز ادامه داد و تمام تاول‌ها ناپدید شدند.

پس از تجربه قدرت دافا، نگرش نوه‌ام به فالون دافا تغییر کرد. او اکنون دوست دارد با من کتاب جوآن فالون را مطالعه کند و اشعار استاد را از هنگ یین ازبر بخواند. هر چند او هر روز خیلی نمی‌خواند، ولی خیلی تغییر کرده است. حتی معلمش از داشتن چنین دانش‌آموزی خوشحال است. 

نوه‌ام گفت که یک روز با چشم آسمانی خود دیده که هنگام برگزاری مراسم پرچم (برافراشتن پرچم حزب کمونیست) در مدرسه، شیاطین خون معلمین و دانش آموزان را می‌مکند. او گفت: «آنها رقت انگیز هستند! من در درونم تکرار می‌کردم: «فالون دافا خوب است،» درنتیجه پرچم دور خودش می‌چرخید و نمی‌توانست باز شود.»

او می‌داند که تمرین‌کنندگان به نجات مردم کمک می‌کنند و از من خواست: «مادربزرگ، لطفاً معلمان و هم‌کلاسی‌هایم را نجات دهید.» از او خواستم اسامی معلمانش را برایم بنویسد و سپس از تمرین‌کنندگان می‌خواهم نامه‌هایی به آنها بفرستند تا آنها را درباره دافا و آزار و شکنجه آن توسط حزب کمونیست چین آگاه کنند.