(Minghui.org) تمرین‌کننده سالمندی در منطقه ما بیش از 80 سال دارد و سالم است و هرروز برای متقاعد کردن مردم به خروج از سازمان‌های وابسته به ح‌ک‌چ (حزب کمونیست چین، لیگ جوانان و پیشگامان جوان)  بیرون می‌رود.

تصادف با خودرو

چند روز پیش، همانطور که این بانوی هشتاد و سه ساله با سه‌چرخه برقی‌اش به سوپرمارکت می‌رفت، خودرویی که سرعتش زیاد بود از پشت به او برخورد کرد. این خانم سالمند پرت شد و روی زمین افتاد. از برخورد سرش به کف خیابان صدای بلندی برخاست. او کم‌کم هشیاری‌اش را به‌دست آورد، بدون کمک برخاست و یک لحظه طول کشید تا ذهنش روشن شود. او دید که راننده مرد جوانی است سوار وانت سه چرخه الکتریکی و همسرش هم همراهش بود.

این زن و شوهر متوجه شدند که سرعت آنها بیش از حد زیاد بوده و با خانم مسنی برخورد کرده‌اند. آنها ترسیدند که از ماشین پیاده شوند به همین خاطر با سرعت از آنجا رفتند. تمرین‌کننده که هنوز روی زمین نشسته بود فریاد زد: «هی، فرار نکنید!» پیش از این که فرصتی برای گفتن این جمله داشته باشد: «از شما اخاذی  نخواهم کرد،» آنها ناپدید شدند. او می‌خواست حقایق درباره فالون دافا را برای‌شان روشن کند. او به آرامی برخاست و به خانه‌اش برگشت.

در خانه، متوجه شد که پشت سرش برآمدگی بزرگی ایجاد شده است. با خودش فکر کرد: «خوب می‌شوم چون تمرین‌کننده هستم.» در نتیجه، بعد از دو تا سه روز تورم ناپدید شد. او به شوخی به هم‌تمرین‌کنندگان گفت: «تصادف با خودرو باعث شده احساس سبکی کنم.» در مطالعه گروهی فا با هم‌تمرین‌کنندگان، باجدیت بیشتری این کار را انجام می‌داد.

بازگشت پول گمشده برای روشنگری حقیقت

حدود چهار یا پنج سال پیش، خانمی کیف پولش را که حاوی پول نقد بود گم کرد. قرار بود که آن پول صرف تولید مطالب روشنگری حقیقت برای مردم شود. اما خودش متوجه نشد که کیف پولش گم شده است. دختر بزرگش در وقت ساعات کاری به خانه آمد، لبخند زد و از او پرسید: «مامان، کیف پولت کجاست؟» آن خانم در حالیکه دنبال کیفش می‌گشت با خودش گفت: «آن را کجا گذاشته‌ام؟»

دخترش لبخند زد و گفت: «کیف پولت را گم کرده‌ بودی. کسی آن را برداشته و دیده که بیش از 4هزار یوان و یک تلفن همراه در آن هست. او با تلفنت با خواهر کوچم تماس گرفته و به او گفته که در مقابل ایستگاه پلیس محلی ملاقاتش کند و کیف را بگیرد.

در اصل آنها قصد داشتند کیف پول را به ایستگاه پلیس تحویل دهند، اما  هنگام ورود به آنجا متوجه شدند که یک کتاب دافا هم در داخل کیف پول هست و تصمیم گرفتند که آن را به پلیس ندهد. آنها متوجه شدند که باید کیف پول را به صاحبش بدهند تا به این شکل از او محافظت کنند. به همین دلیل آنها با خواهر کوچکم صحبت کردند و او هم به من گفت که چه اتفاقی افتاده است. من به ایستگاه پلیس رفتم و کیف پول را گرفتم. برای تشکر سعی کردم به آنها پولی بدهم، اما آنها قبول نکردند و رفتند.  نه نامشان را می‌دانم نه اینکه اهل کجا بودند.

آن تمرین‌کننده به دخترش گفت: «قرار است سه هزار یوآن از آن پول برای تهیه مطالب اطلاع‌رسانی برای توزیع استفاده شود. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان آن را به من داده بود و خواسته بود تا آن را به تمرین‌کنندۀ دیگری بدهم. نباید این پول را گم می‌کردم.»