(Minghui.org) مایلم تغییرات شگفت‌انگیزی را که با ازبر کردن آموزش‌های فالون دافا تجربه کرده‌ام با شما به اشتراک بگذارم.

حدود 18 ماه پیش با تمرین‌کنندۀ دیگری شروع به ازبر کردن جوآن فالوناز طریق اینترنت کردیم. هر روز صبح یک سخنرانی از جوآن فالون را با سایر تمرین‌کنندگان مطالعه می‌کردیم و سپس تمرین‌های ایستاده را انجام می‌دادیم. سپس به خانه می‌رفتم و با آن تمرین‌کننده فا را ازبر می‌کردیم. بعداً شبها هم 45 دقیقه به این کار اختصاص دادیم.

هنگام ازبر کردن فا با چالش‌های بسیاری روبرو شدم. باید بر مداخلۀ ناشی از کارمای فکری، خستگی جسمی و خواب‌آلودگی غلبه می‌کردم. در هر صورت، آن به من فرصتی داد تا اراده‌ام را آبدیده کنم، به‌ویژه پنج‌شنبه شب‌ها به‌خاطر اینکه بعد از اتمام کار باید در کلاسی شرکت می‌کردم و بسیار دیر به منزل می‌رسیدم. احساس خستگی و خواب‌آلودگی داشتم و مایل نبودم برای ازبر کردن فا به گروه آنلاین ملحق شوم. با یادآوری اینکه آن تمرین‌کننده در انتظارم است، به آرامی آنچه استاد آموزش دادند را تکرار می‌کردم: «وقتی تحمل آن سخت است، سعی کنید آن‌را تحمل کنید. وقتی به‌نظر می‌رسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید می‌توانید چه‌کار کنید.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون). مادامی‌که خودم را تشویق می‌کردم که به محیط آنلاین بروم و شروع به ازبر کردن فا کنم، خیلی زود خستگی‌ام ازبین می‌رفت.

نکته اصلی در ازبر کردن فا این است که به‌طور مستمر آن را انجام دهیم. همگی درک می‌کنیم که دافا ارزشمند است به‌خاطر اینکه خودآگاه اصلی ما را تزکیه می‌کند. بنابراین هنگام ازبر کردن فا، مهم است که ذهنی آگاه داشته باشیم و باید خودآگاه اصلی ما باشد که فا را کسب می‌کند.

وقتی به‌طور گروهی فا را ازبر می‌خوانیم، در خواندن عجله نمی‌کنیم. آن را جمله به جمله و پاراگراف به پاراگراف انجام می‌دهیم. بیشتر و بیشتر احساس می‌کنم که مهم است به‌طور دقیق فا را ازبر کنیم.  

به یاد می‌آورم که وقتی بخش «حسادت» را ازبر می‌کردیم، دائماً «تمرین‌کننده» را با «تزکیه‌کننده» و «تزکیه‌کننده» را با «تمرین‌کننده» جایگزین می‌کردم. قبلاً وقتی خودم فا را ازبر می‌کردم، فکر می‌کردم که «تزکیه‌کننده» و «تمرین‌کننده» معنای مشابهی دارند و تا زمانی که مفهوم درست را متوجه بشوم اشکالی ندارد که کلمۀ دقیق را به‌کار نبرم. سپس به پاراگراف بعدی می‌رفتم.

اکنون به گونه‌ای متفاوت انجام می‌دهم. هر کلمه‌ای که ازبر می‌کنم را با متن اصلی چینی مقایسه می‌کنم تا اینکه به‌دقت متن را ازبر کنم. وقتی قادر هستم که با دقت پاراگراف‌ها را ازبر بخوانم، قدرت فا را احساس می‌کنم و یک بار دیگر احساس می‌کنم که سرشت بودایی در اعماق درونم بیدار شده است. وقتی تازه تمرین را شروع کرده بودم نیز همان احساس را داشتم! همان‌طور که استاد بیان کردند: «زمانی که سرشت بودایی یک نفر نمایان می‌شود، دنیای ده جهته را می‌لرزاند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

احساس شرمندگی می‌کنم به‌خاطر اینکه گاهی اوقات نسبت به درکم وابستگی زیادی دارم و سایرین را با استاندارد خودم مورد قضاوت قرار می‌دهم. اغلب به سرعت کاستی‌های سایرین را می‌دیدم و گاهی حتی به دیدۀ تحقیر به آنها نگاه می‌کردم. درک می‌کنم که تمام این‌ها از وابستگی‌ام به حسادت است. به خودم گفتم که باید بیشتر بر نگاه کردن به نقاط قوت سایرین تمرکز کنم.

درک شخصی‌ام این است که استاد، جهان را اصلاح می‌کنند و با ارائۀ جوآن فالون، راه بزرگ جهان، ما را نجات می‌دهند. باید دقیقاً همان‌طور که در کتاب گرانبهای فا نوشته شده و بدون هیچ نقصی، آن را ازبر بخوانم. این همچنین آزمایشی برای ایمانم به استاد و فا است. نباید نسبت به کلمات و نقطه‌گذاری‌ها تردید داشته باشم. نباید آنها را با طرز فکر و بیان بشر عادی خودم مخلوط کنم. اشتباهاتی که در ازبرکردن فا مرتکب می‌شوم اغلب به‌خاطر روش فکری بشری‌ام است و ممکن است دقیقاً اجزائی باشد که هم‌راستا با فا نیستند. وقتی بدون هیچ اشتباهی فا را ازبر می‌خوانم، فا عادات فکری منحرفم و حتی سطوح میکروسکوپی افکارم را اصلاح می‌کند.

پس چطور نقطه‌گذاری‌ها را ازبر کنم؟ درکم از مفهوم نقطه‌گذاری را با جمله‌ای که ازبر می‌کنم پیوند می‌دهم. برای مثال در بخش «موضوع مداوا کردن بیماری‌ها» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)، استاد هنگام صحبت درخصوص موضوع «روش چنگ زدن به‌وسیلۀ دست» بیان می‌کنند: «روش چنگ زدن به‌وسیلۀ دست را به من نشان دهید!» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون) ابتدا فکر کردم که باید نقطه در پایان جمله باشد، اما وقتی نگاه دیگری انداختم توانستم ببینم که علامت تعجب است. سپس با تأکید بر حالت جمله برای بیان مفهوم علامت تعجب، آن را در ذهنم آوردم. وقتی مفهوم علامت تعجب را در جمله ادغام کردم، توانستم قدرت فا را احساس کنم. جمله عمیقاً در ذهنم نقش بست.

هنگام ازبر خواندن فا مهم است که تمرکز کنیم و تک‌تک کلمات را ازبر بخوانیم تا اینکه تمام کلمات در ذهن ظاهر شوند. وقتی خودآگاه اصلی‌ام در این بعد به‌دقت و با ذهنی آرام فا را ازبر می‌خواند، تمام بدن‌هایم در سایر بعدها ازجمله بدن‌های کیهانی مرتبط با آنها نیز فا را با من ازبر می‌خوانند. آنها نیز با دافا اصلاح می‌شوند.

اعمال کردن آموزش‌ها

علاوه بر ازبر کردن فا با گروه، از زمان اضافه‌ام مانند هنگام راه رفتن یا زمانی که با مترو به سر کار می‌روم و غیره استفاده می‌کنم تا فایی که آن روز صبح ازبر کرده‌ام را مرور کنم. هر جمله را آنقدر تکرار می‌کنم تا اینکه هیچ اشتباهی نداشته باشم و بعد به جملۀ بعد می‌روم. متوجه شده‌ام که افکار بشری و وابستگی‌هایم ضعیف‌تر شده‌اند و قلبم به آسانی تحت تأثیر اتفاقات قرار نمی‌گیرد.

برای مثال ناشکیبایی را درنظر بگیرید. اغلب مترو تأخیر دارد. گاهی ناشکیبا هستم. وقتی هنگام انتظار برای قطار، بر ازبر خواندن فا تمرکز می‌کنم، زمان انتظار هدفمند می‌شود. به تدریج به نظر می‌رسد که تأخیر قطار هیچ ارتباطی با من ندارد. وقتی قلبم دیگر تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد، مترو مانند قبل تأخیر نخواهد داشت.

از وقتی که عادت ازبر خواندن فا در زمان‌های آزاد در من ایجاد شد، افکار بشری‌ام ضعیف‌تر و ذهنم پاک‌تر شده است. به‌نظر می‌رسد که بهتر می‌توانم به درون نگاه کنم.

یک روز باید با اتوبوس سریع‌السیر به ساختمان دادگستری در منطقۀ دیگری می‌رفتم. لحظه‌ای که پایم را از ایستگاه مترو بیرون گذاشتم، اتوبوسی که باید سوار می‌شدم را دیدم. سریع‌تر راه رفتم اما درست وقتی می‌خواستم سوار اتوبوس شوم، راننده در را بست و راه افتاد. درگذشته چنین اتفاقی باعث ناراحتی‌ام می‌شد. اما در آن لحظه اولین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود که باید به درون نگاه کنم تا ببینم آیا چیزی گفته‌ام یا کاری انجام داده‌ام که هم‌راستا با فا نبوده‌اند. به‌خاطر اینکه ذهنم مشغول ازبر خواندن فا بود، وقتی راننده به من بی‌توجهی کرد و راه افتاد تحت تأثیر قرار نگرفتم.

به اطراف نگاه کردم و دیدم که یک مرد چینی کنارم ایستاده است. مشخص بود که او هم اتوبوس سریع‌السیر را ازدست داده است و به‌نظر درمانده می‌آمد. به او گفتم که اتوبوس بعدی به زودی می‌رسد. در آن لحظه اتوبوس رسید. اما آن اتوبوس سریع‎السیر نبود بلکه اتوبوسی عادی بود که در تمام ایستگاه‌ها می‌ایستاد و معمولاً دو برابر زمان می‌برد تا به مقصد برسیم. اما آنگاه فکری به ذهنم آمد: حتماً این مرد رابطه‌ای تقدیری با من دارد. استاد به من فرصتی دادند تا برایش روشنگری حقیقت کنم!

درحالی‌که از این نظم و ترتیب خوشحال بودم، آن مرد را دنبال کردم و کنارش نشستم. با او شروع به گفتگو کردم. وقتی برایش روشنگری حقیقت کردم، بی‌درنگ قبول کرد که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شود. وقتی کارم تمام شد، اتوبوس به ایستگاه من رسید. اگر اتوبوس سریع‌السیر را سوار شده بودیم، زمان کافی برای روشنگری حقیقت به او نداشتم. وقتی دید که می‌خواهم پیاده ‌شوم، با من دست داد و تکرار کرد: «از شما متشکرم!» وقتی فکر کردم، فهمیدم که به این خاطر بود که در ذهنم فا را ازبر می‌خواندم و قلبم تحت تأثیر قرار نگرفت. اگر این فرصت نظم و ترتیب داده شده توسط استاد را ازدست می‌دادم و به این مرد توجه نمی‌کردم و حقایق را برایش روشن نمی‌کردم چه؟ بسیار متأسف می‌شدم. از استاد تشکر کردم و به ازبر خواندن فا ادامه دادم.

بیش از ده سال است که از فرصت‌ها در محل کار یا در زندگی روزمره استفاده می‌کنم تا حقایق را برای مردم روشن کنم. از زمانی که شروع به ازبر کردم فا با گروه کردم، چند تغییر بنیادی را تجربه کرده‌ام. پیش از آن کار و زندگی روزانه‌ام بیشتر وقتم را اشغال می‌کرد و انجام سه کار فقط بخش کوچکی از زندگی روزانه‌ام را تشکیل می‌داد. اکنون به نظر می‌رسد که سه کار بیشتر زمانم را اشغال کرده است و کار و زندگی روزانه پیرامون سه کار می‌گردد.

از هر فرصتی استفاده می‌کنم، خواه کسی برای تبلیغ یک نامزد سیاسی به در خانه‌ام بیاید یا مخزن آب را تعمیر کند، چیزی تحویل دهد یا آدرس بپرسد، دلیل اصلی که ما مریدان دافا با آنها مواجه می‌شویم این است که حقایق را برایشان روشن کنیم و آنها را نجات دهیم. مردم اطراف ما ممکن است در ابهام زندگی کنند، اما ما مریدان دافا هرگز نباید احساس گیجی داشته باشیم، به‌خاطر اینکه این مأموریت بسیار بزرگی که استاد به ما داده‌اند را به دوش می‌کشیم.

از خود گذشتن برای ترویج شن یون

در مراحل اولیۀ ترویج شن یون، تمرکزم را بر فروش بلیط‌های گروهی گذاشتم. چهار گروه بیش از 200 بلیط خریدند، اما آن بلیط‌ها همه کمتر از 150 دلار بودند. در ابتدا مشکلی در آن نمی‌دیدم و فکر می‌کردم که باید این بلیط‌ها را نیز بفروشیم. اما سپس یک گروه تماس گرفت و می‌خواست 8 بلیط 130 دلاری بخرد. وقتی وب‌سایت را نگاه کردم متوجه شدم که تعداد بسیار کمی از بلیط‌های 150 و 130 دلاری باقی مانده است. این گروه مایل نبود بلیط‌های 195 یا 120 دلاری بخرد، به‌خاطر اینکه آنها نمی‌خواستند مشتریانشان شکایت کنند که بلیط‌ها با هم تفاوت قیمت دارند. 8 موجود ذی‌شعور در لیست انتظار برای خرید بلیط بودند اما آنها قبول نمی‌کردند بلیط ارزان‌تر یا گران‌تر بخرند. به‌نظر می‌رسید که راه‌حلی برای این مشکل نباشد و به فکرم رسید که حتماً مسئله‌ای در ارتباط با تزکیۀ من وجود دارد. آن چه بود؟

وقتی خودم را بررسی کردم، متوجه شدم که خودم را به زحمت نینداختم تا فکر کنم درخصوص وضعیت کلی چه چیزی بیشتر از همه مورد نیاز است و صرفاً بر تلاش‌هایم تمرکز کرده بودم. تمرکزم بر فروش گروهی بود زیرا به‌نظرم فروش بلیط‌های گروهی آسان‌تر بود. تلاش‌هایم از الزامات کلی فاصله گرفته بود. درست مانند تیراندازی با کمان، هدف اصلی‌مان اصابت به وسط هدف است، اما من حاشیه را نشانه می‌گرفتم.

سه هفته مانده به شروع نمایش‌های شن یون در تورنتو، نصمیم گرفتم از یکی از تمرین‌کنندگان باتجربه که با جریان اصلی جامعه در تماس بود یاد بگیرم. تعهد درازمدت این تمرین‌کننده قلبم را تحت تأثیر قرار داد. او گفت که باید با گذشتن از خود، یک بدن را شکل دهیم. احساس کردم استاد از کلمات این تمرین‌کننده برای آگاه کردنم استفاده می‌کردند.

یک روز مرخصی گرفتم تا بتوانم همراهش به چند بنیاد و خانۀ لوکس سر بزنیم. از او پرسیدم که آیا برای اینکه آماده شوم باید تحقیقاتی انجام دهم. او گفت که همه چیز را آماده کرده است. از آنجا که نمی‌دانستم چه کسی را ملاقات خواهیم کرد و کجا خواهیم رفت، کمی احساس ناراحتی می‌کردم. سپس کلمات «درطلب بودن یک وابستگی است» به ذهنم آمد. فکر کردم که وقتی نمی‌دانم کجا می‌رویم، آیا این فرصت بزرگی نیست که وابستگی به درطلب بودن را رها کنم؟ آیا این فرصت بزرگی برایم نیست تا با هم‌تمرین‌کننده‌ای همکاری داشته باشم؟ وقتی به این درک روشن شدم بسیار تمایل داشتم و خوشحال بودم که صرفاً با او همکاری کنم.

تجربه‌ای شگفت‌انگیز

دو هفته قبل از نمایش‌های شن یون در تورنتو، فهرست «10 ثروتمند بزرگ کانادا» به چشمم خورد. احساس کردم که این نباید اتفاقی باشد. همزمان تردید داشتم: آیا اکنون برای تماس با آنها خیلی دیر نیست؟ فهرست را به هماهنگ‌کننده ایمیل کردم و او گفت: «فوراً با آنها تماس بگیر.» احساس دلگرمی کردم.

فوراً اطلاعات تماس با یکی از افراد لیست را پیدا کردم، خانم اِس. به هماهنگ‌کننده گفتم که صبح روز بعد با او تماس خواهم گرفت. ظهر یکشنبه و زمان فرستادن افکار درست بود. پس از فرستادن افکار درست به خودم گفتم که زمان بسیار ارزشمند است. تا فردا صبر نخواهم کرد، الان با این شماره تماس می‌گیرم. به‌خاطر اینکه یکشنبه بود، می‌دانستم که معمولاً کسی در دفتر نخواهد بود، اما حداقل می‌فهمیدم که شمارۀ تلفن درست است. وقتی تماس گرفتم، پیغام‌گیر پاسخ داد، بنابراین مطمئن شدم که این شمارۀ درست برای تماس با خانم اس است. سپس فکر کردم که بهتر است دوباره تماس بگیرم و پیغام بگذارم، به جای اینکه تا فردا صبح صبر کنم.

بار دوم تماس گرفتم و به طرز معجزه‌آسایی مرد محترمی پاسخ داد. چقدر شگفت‌انگیز! آرام شدم و گفتم: «می‌دانم که امروز یکشنبه است. اگر تماسم با برنامۀ یکشنبۀ شما تداخل دارد، صمیمانه عذرخواهی می‌کنم. مایلم دعوت‌نامه‌ای برای خانم اس بفرستم اما اطلاعات تماس ایشان را ندارم.» به‌نظر رسید که آن مرد محترم منظورم را خوب متوجه شد و آدرس ایمیل معاون ارشد خانم اس و همچنین ایمیل خودش را هم داد و از من خواست که او را در ایمیل کپی کنم تا اینکه او بتواند به من کمک کند تا از معاونش پیگیری کنم.

درحالی‌که فکر می‌کردم چطور دعوت‌نامه را بنویسم، یکی از دوستانم برای موضوعی که ارتباطی نداشت با من تماس گرفت. او پیشنهاد کرد که دعوت‌نامه را برایم بازبینی کند و اشاره کرد که روش صحیح برای مخاطب قرار دادن شخصی مانند خانم اس این است که از «سرکار عالی» استفاده کنیم. همچنین از من خواست که به لحن نامه و سایر جزئیات توجه کنم.

پس از بحث با هماهنگ‌کننده تصمیم گرفتیم که پیشنهاد دوستم را به‌کار ببریم. با هماهنگ‌کننده صحبت کردم و او گفت که بهتر است نامه را روی کاغذ مخصوصی تایپ کنیم. سپس هماهنگ‌کننده صبح روز دوشنبه نامۀ پرینت شده را داد تا من بتوانم شخصاً آن را به دفتر تحویل دهم که فقط 15 دقیقه پیاده تا محل کارم فاصله داشت.

اما باید آن روز در یک جلسۀ دادرسی شرکت می‌کردم. وقتی نامۀ چاپ شده را از هماهنگ‌کننده دریافت کردم، درحالی‌که نامه را نزدیک قلبم نگه داشته بودم دویدم و به سمت دادگاه برگشتم. شنیدم که وکلا قاضی را ترغیب می‌کردند که جلسۀ دادرسی را به دادگاه فرعی ارجاع دهد به‌خاطر اینکه به‌تازگی چند اعتراف جدید دریافت کرده بودند و باید پیش از شروع مجدد جلسۀ دادرسی آنها را بررسی می‌کردند. این برنامۀ جدید زمان کافی در اختیار من قرار داد تا دعوت‌نامه را تحویل دهم.

درحالی‌که دعوت‌نامه‌ای که مملو از انرژی تمرین‌کنندگان دافا بود را در دست داشتم به دفتر محل کار آقای جِی (مرد محترمی که تلفنی با او صحبت کرده بودم) رسیدم. واقعۀ شگفت‌انگیز دیگری روی داد: او در دفتر کارش بود. گویی در انتظار من بود. بعداً دستیارش به من گفت که معمولاً آقای جِی در این ساعت به دفتر نمی‌آید. آقای جِی با دقت دعوت‌نامه را خواند. گفتم: «مایۀ افتخار من است که شما و خانواده را به تماشای شن یون دعوت می‌کنم.» آقای جِی که در جامعۀ هنرهای نمایشی بسیار مورد احترام است پاسخ داد: «باعث افتخار من است که شما به دفترم آمدید و مرا به شن یون دعوت کردید.»

خانوادۀ آقای جِی مشتمل بر دختر، داماد و نوه‌هایش همگی به دیدن شن یون آمدند. او گفت درصورتی که برنامۀ کاری‌اش اجازه دهد به دیدن نمایش‌های آینده نیز خواهد رفت.

به من گفته شد که وقتی خانم اِس دعوت‌نامۀ ما را می‌خواند، روی ویدئوی کوتاه معرفی شن یون و بازخوردهای تماشاگران در ایمیلی که فرستاده بودیم کلیک کرد و اظهار داشت که واقعاً رنگ‌ها و لباس‌های سنتی شن یون را دوست دارد. او از اینکه به دلیل همزمانی تاریخ نمایش شن یون با برنامه‌اش نتوانست به دیدن شن یون برود عذرخواهی کرد. کارمندان دفترش به من گفتند: «این شروع خوبی است، باید به دعوت کردن او ادامه دهید و دفعۀ بعد خیلی زودتر دعوتش کنید.

استاد مسیر را برای ما آماده کرده‌اند تا شن یون را به جریان اصلی جامعه معرفی کنیم، تمام کاری که لازم است انجام دهیم این است که مسیر را بپیماییم. خودم را ملزم خواهم کرد که به‌طور کوشا فا را ازبر کنم؛ به‌طور استوار تزکیه کنم و از آموزش‌های استاد درخصوص همکاری مانند بدنی واحد برای ارائۀ شن یون به جریان اصلی جامعه پیروی کنم.

سپاسگزارم استاد! سپاسگزارم هم‌تمرین‌کنندگان!

(ارائه شده در کنفرانس فای 2019 کانادا)