(Minghui.org) درود استاد و هم‌تمرین‌کنندگان!

افتخار می‌کنم که تجربیات تزکیه‌ام در طول ۲۳ سال و آنچه درک کرده و آموخته‌ام را با هم‌تمرین‌کنندگان به اشتراک می‌گذارم.

کسب فا در سن نوجوانی

همکار مادرم در سال ۱۹۹۶ فالون دافا را به او معرفی کرد و گفت که این تمرین تزکیه می‌تواند به مردم کمک کند تا از بیماری‌ها رهایی یابند و بتوانند به وضعیت سلامتی خوبی دست یابند. بسیاری از افراد مبتلا به بیماری‌های پیچیده و بیماریهایی که درمان آنها سخت است، بدون استفاده از امکانات درمانی بهبود یافتند.

مادرم که هرگز هیچ نوع چی‌گونگی را تمرین نکرده بود، با نگرشی حاکی از شک و تردید با همکارش مسیر تزکیه را آغاز کرد. در آن زمان نه ساله بودم. یک روز مادرم را دیدم که اولین سری از تمرینات دافا را انجام می‌داد. او  مدام بدنش را تحت کشش قرار می‌داد که به نظر بسیار سرگرم‌کننده بود، بنابراین حرکاتش را تقلید کردم. می‌خواستم یاد بگیرم و مادرم مرا متوقف نکرد.

شاهد قدرت دافا در مرحله آغازین تزکیه

پس از اینکه مادرم شروع به تزکیه کرد، طولی نکشید که آسیب قدیمی پایش بهبود یافت. حتی بیماری‌های مزمنش ناپدید شدند. او همانطور که خودش را در پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری دافا منضبط می‌کرد، ویژگی‌های اخلاقی‌اش نیز بهبود یافتند.

مادر در گذشته هر زمان که فکر می‌کرد حق با او است، با افراد بحث و مشاجره می‌کرد، اما بعد از اینکه شروع به تزکیه کرد، دست از این رفتار برداشت. او به‌طور جدی و کوشا کار می‌کرد و تقریباً هر ساله در محل کارش به‌عنوان کارمند سخت‌کوش انتخاب می‌شد.

از زمانی که خیلی جوان بودم، متحمل بیماری‌های بسیاری شدم. به‌طور متوسط، در هر ماه به دو تا سه بیمارستان مراجعه می‌کردم و با نزدیکتر شدن ایام تعطیلات و جشنواره‌ها، وضعیت سلامتی‌ام وخیم‌تر می‌شد. والدینم به‌خاطر وضعیت سلامتی ضعیفم عذاب می‌کشیدند. اما، پس از اینکه تزکیه را شروع کردم همه چیز تغییر کرد.

اصول فا را درک کردم و می‌دانستم که کارمایم را کاهش می‌دهد. وقتی ۱۰ ساله بودم، ناگهان دچار علائمی حاکی از التهاب کلیه شدم. با تشخیص علائم به‌عنوان التهاب کلیه، به سرنوشت یکی از همکلاسی‌هایم دچار شدم که مجبور شد تحصیلاتش را به مدت یک سال به تعویق بیندازد، زیرا او مجبور می‌شد به علت التهاب کلیه در بیمارستان بستری شود. به‌خوبی می‌دانستم که علتش این است که کارمایم از بین برده می‌شود و قلبم تحت تأثیر قرار نگرفت. به‌طور محکم و استوار دافا و استاد را باور داشتم و بهبود یافتم. اجازه ندادم که این موضوع بر تحصیلاتم تأثیر بگذارد و حتی یک روز هم در خانه نماندم.

به این ترتیب، خانواده‌ ۳ نفره‌ام بعلاوه بستگانم، تعداد ۱۰ نفر از ما جذب دافا شدیم. هر روز صبح برای انجام تمرینات بیرون می‌رفتیم و هنگام شب به مطالعه گروهی ملحق می‌شدیم.

آغاز آزار و شکنجه

فکر کردم که برای بقیه زندگی‌مان به انجام تمرین صلح‌آمیزمان ادامه خواهیم داد. اما، تصورش را نمی‌کردیم که پس از ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹، به علت آزار و اذیت، دیگر نتوانیم به محل تمرین برویم. گروه مطالعه فا منحل و تمرین‌کننده‌ای که مسئول مکان تمرین بود دستگیر و بازداشت شد. ازآنجا‌که هنوز کودکی بیش نبودم، نمی‌دانستم که چرا تلویزیون می‌تواند چنین برنامه‌هایی فریب‌آمیزی را پخش کند و مطمئن نبودم که چه اتفاقی افتاد. باوجود همه اینها در قلب‌مان، مادرم و من تصمیم گرفتیم با تمرین‌کنندگان محل تمرین‌مان به پکن برویم تا به‌منظور اجرای عدالت برای فالون دافا درخواست تجدید‌نظر کنیم. برای سفرمان به سوی میدان تیان‌آن‌من در دسامبر ۱۹۹۹ با قطار به پکن رفتیم.

صبح روز بعد به پکن رسیدیم. هنگامی که سفرمان را آغاز کردیم باد سردی شروع به وزیدن کرده بود. در میدان تیان‌آن‌من، قبل از اینکه فرصتی برای نگاه کردن به محیط اطراف داشته باشم، تمرین‌کنندگان قبلاً بنر را باز کردند و بقیه ما سری دوم تمرینات را انجام دادیم.

ظرف کمتر از یک دقیقه، گروه سازمان‌یافته کاملی از مأموران پلیس لباس شخصی وارد شدند و ما را با ضرب و شتم و به‌زور سوار خودروهای پلیس کردند. سپس در یک بازداشتگاه نامعلوم تحت بازداشت قرار گرفتیم. فقط به‌خاطر می‌آورم که برای مدتی بسیار طولانی بازداشت بودیم و ورود مداوم تمرین‌کنندگان همچنان ادامه داشت. ازآنجاکه تعداد زیادی از افراد در سلول بودند، فقط می‌توانستیم به‌حالت چمباتمه روی زمین بنشینیم.

پس از مدتی طولانی، اسامی ما را نوشتند و ما را به‌زور سوار قطار کردند به زادگاه‌هایمان برگرداندند. در آن زمان، نمی‌دانستم که چگونه افکار درست بفرستم و همچنین نمی‌دانستم که باید نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را نادیده بگیرم.

گرچه دستورالعمل‌های پلیس را دنبال کردیم، نتوانستیم به‌طور موفقیت‌آمیزی به خانه برویم. مادرم به زندان منتقل شد، درحالی‌که من به‌خاطر اینکه بسیار جوان بودم و نمی‌توانستند مرا در زندان بازداشت کنند، به کمیته محله منتقل شدم. کمیته محله گفت که قبل از اینکه آزاد شوم و بتوانم به خانه برگردم، باید اظهاریه‌ای بنویسم مبنی‌ بر پذیرش اشتباهم و قول بدهم که دوباره فالون دافا را تمرین نکنم. اما، من فقط گریه کردم و حاضر به نوشتن این اظهاریه نشدم. پدرم آمد تا مرا ببرد. در آن زمان، فقط به این فکر می‌کردم که نباید این اظهاریه بنویسم. در پایان، آنها هیچ چاره‌ای نداشتند جز اینکه بگذارند پدرم مرا به خانه ببرد.

پس از آن، قلبم آکنده از غم و اندوه شد چون دلتنگ مادرم می‌شدم و احساس می‌کردم که تمایلی ندارم به مدرسه بروم. گرچه محل بازداشت مادرم را می‌دانستیم، مجاز به ملاقات با او نبودیم. فقط می‌توانستیم مقداری لباس برایش ببریم، بنابراین نامه‌ای را درون لباس‌ها مخفی کردم تا مادرم را تشویق کنم که پایداری‌اش را حفظ کند.

مادرم بعد از یک ماه آزاد شد. او با سایر تمرین‌کنندگان در زندان دست به اعتصاب غذا زده بود. گرچه متحمل سختی‌های بسیاری شده بود، اما سر تسلیم فرود نیاورد. بسیار خوشحال شدم از اینکه پایداری‌اش را حفظ کرد. از آن زمان به بعد، مأموران پلیس اغلب به خانه ما می‌آمدند تا ما را مورد آزار و اذیت قرار دهند. مادر را به اداره پلیس می‌بردند، می‌گفتند که بعد از مدتی به خانه بازمی‌گردد. اما، برنمی‌گشت. فقط پس از  اقدامات رئیس شرکت محل کار پدر و مادرم برای پرس و جو، محل نگهداری‌اش را پیدا کردند. پس از آنکه رئیس شرکت ضامن مادرم شد، او را آزاد کردند.

قرار بود در امتحان ورود به سال آخر دبیرستان شرکت کنم. به‌منظور اجتناب از آزار و اذیت از سوی مأموران پلیس، مادرم تصمیم گرفت از خانه‌مان به جای دیگری نقل‌مکان کنیم تا مطالعات درسی‌ام تحت‌تأثیر قرار نگیرد. گرچه از آزار و اذیت دور بودیم، ارتباط با هم‌تمرین‌کنندگان را از دست دادیم. ازآنجاکه نمی‌دانستیم که چگونه به اینترنت دسترسی داشته باشیم، خودمان به‌تنهایی تزکیه می‌کردیم.

گرچه در دافا ثابت‌قدم بودیم، حقیقت را روشن نمی‌کردیم. زمان زیادی را هدر دادیم. پس از رفتن به کالج، به‌تدریج موفق شدم با سایر تمرین‌کنندگان ارتباط برقرار کنم و متوجه شدم که باید سه کار را انجام دهم. اما، کابوس دوران کودکی هنوز در من تداعی می‌شد و جرئت نمی‌کردم برای روشنگری حقیقت به غریبه‌ها نزدیک شوم. وقتی سعی می‌کردم با همکلاسی‌هایی که نزدیکشان بودم صحبت کنم، به آنها نمی‌گفتم که تمرین‌کننده هستم. همیشه سعی می‌کردم از دیدگاه شخصی ثالث حقیقت درباره دافا را برای آنها روشن کنم. علتش وابستگی‌ام به ترس بود.

رها شدن برای تزکیه‌کردن

پس از اینکه شروع به کار کردم، پیشنهادی برای رفتن به ژاپن دریافت کردم. می‌دانستم که زمانی که در چین بودم به‌خوبی عمل نکردم، بنابراین باید به‌سختی تلاش می‌کردم تا گارهایی را که به‌خوبی انجام نداده بودم ،جبران کنم. اولین کاری که در ژاپن انجام دادم این بود که برای برقراری ارتباط با تمرین‌کنندگان محلی وارد وب‌سایت مینگهویی شدم. سپس، در فعالیت‌هایی برای ترویج فا در پارک محلی شرکت کردم. آسمان در آن روز روشن بود و درختان ساکورا پر از شکوفه بودند.

تمرین‌کننده‌ای را دیدم که زیر درخت ساکورا تمرین مدیتیشن انجام می‌داد. به سمت آن تمرین‌کننده رفتم و گفتم: «من نیز تمرین‌کننده دافا هستم.» تمرین‌کننده لبخند زد و گفت: «در این صورت، بیا و با من مدیتیشن کن.» از سال ۱۹۹۹، سال‌های بسیاری سپری شده بود تا این فرصت را داشته باشم که تمرین را در روز روشن انجام دهم. بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. از آن لحظه، سفرم در مسیر اصلاح فا آغاز شد.

سخت‌گیر بودن نسبت به خود

در دوران کودکی فلوت و پیکولو را در مدرسه آموختم و اندکی دانش پایه‌ای در زمینه موسیقی داشتم. بنابراين راه ورودم به گروه مارش تيان‌گوئو کاملاً هموار بود. اما، وقتی دیدم که بسیاری از تمرین‌کنندگان سالها پیش به گروه پیوستند، اما طبق روال معمول درست عمل نمی‌کردند و در راهپیمایی به صورت منظم و مرتب اجرا نمی‌‌کردند، در قلبم شاکی بودم. احساس می‌کردم وقتی کوچک بودم، قطعاتی را می‌نواختم که خیلی سخت‌تر از قطعاتی بودند که درحال حاضر اجرا می‌کردیم. در رقابت گروه نظامی در سطح شهر و برگزاری رژه‌های گروهی شركت كرده بودم، بنابراین کارهای بسیار ساده‌تر در گروه مارش تیان گوئو برایم چندان دشوار نبودند.

این موضوع آغازی برای رشد و توسعه بسیاری از وابستگی‌ها از قبیل خودنمایی و ازخودراضی بودن در من بود. اما، آنها را در عمق درونم مخفی کردم و به کسی نشان نمی‌دادم. بنابراین، به غیر از زمانی که در فعالیت‌های گروهی شرکت می‌کردم، تقریباً هرگز با سازهایم تمرین نمی‌کردم. فکر می‌کردم که ضرورتی ندارد این کار را انجام داده و وقت را برای تمرین هدر دهم. فکر می‌کردم که استاندارد عملکردم به حد کافی بود تا نیاز گروه را تأمین کند.

در سال ۲۰۱۵ سرپرست حرفه‌ای تایوان به ژاپن آمد تا ما را راهنمایی کند. او در مقابل همه به من اشاره کرد و گفت که اجرای من نمی‌تواند با اجرای کل گروه همراه و هماهنگ شود. او همچنین گفت که من در درون دنیای خودم زندگی می‌کنم. در ابتدا، دلخور شده بودم و به درونم نگاه نمی‌کردم.

در طی راهپیمایی‌ها، اغلب به‌طور عمدی با صدای بسیار بلند اجرا می‌کردم و به دنبال عذر و بهانه بودم، به‌عنوان مثال برای اینکه بخش فلوت بهتر شنیده شود، ضروری می‌دیدم بلندتر بنوازم زیرا سایر فلوت‌ها اجرای خوبی نداشتند. یک بار که با یک تمرین‌کننده تایوانی کار می‌کردم، تمرین‌کننده مزبور با مهربانی به من گفت که گرچه خیلی خوب می‌نوازم، اما صدای فلوتم متفاوت بوده و با صدای موسیقی سایر نوازندگان همخوانی ندارد. گرچه از او تشکر کردم و گفتم که در آینده به این موضوع توجه خواهم کرد، اما به توصیه‌اش اهمیتی ندادم و قلباً آن را نپذیرفتم. قصد نداشتم شیوه‌هایم را تغییر دهم. درحال حاضر وقتی درباره آن فکر می‌کنم واقعا متأسف می‌شوم.

تنها یک روز بعد، درحالی‌که پس از تمرین گروه درحال رانندگی به سوی خانه بودم و همزمان به سی‌دی ارکستر شن یون گوش می‌کردم، در‌نهایت موضوع را درک کردم. هرچند هر روز به آن سی‌دی گوش می‌دادم، اما آن روز، ناگهان انرژی مجذوب‌کننده حاکی از یک موسیقی هماهنگ را احساس کردم. ابزارهای موسیقی به‌نحوی عالی عمل می‌کردند. چه در بخش مقدمه که آرامش‌بخش بود، چه در اوج فراز و فرود بود یا بیان عظمتی گسترده، هیچ‌یک از این قطعات موسیقی هیچ صدایی که نسبت به بقیه برجسته باشد نداشتند یا صداهایی که به نظر برسد تأکید بر خودش داشته باشد. در آن لحظات، درنهایت معنای موسیقی هماهنگ را درک کردم. درواقع، مشارکت در گروه مارش نیز بخشی از تزکیه‌ام است. همچنین وقتی موضوع تمرین ابزار موسیقی مطرح است باید با استفاده از فا خودم را منضبط کنم. استاد اکنون این امکان را به من دادند تا بدانم که مدت‌ها پیش چگونه باید آن را انجام می‌دادم.

وابستگی به اعتباربخشی به خود

استاد بیان کردند:

«موضوعی هست که باید به آن توجه کنید: شما درحال اعتباربخشی به فا هستید، نه اعتباربخشی به خودتان. مسئولیت یک مرید دافا اعتبار بخشیدن به فا است. اعتباربخشی به فا تزکیه است، و چیزی که در روند تزکیه خارج می‌‌‌‌‌‌‌‌‏کنید هیچ چیز غیر از وابستگی به خود نیست؛ نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‏توانید به جای این بروید و مشکل اعتباربخشی به خود را بدتر کنید، حتی اگر این کارتان ندانسته باشد. وقتی به فا اعتبار می‌‌‌‌‌‌‌‌‏بخشید و تزکیه می‌‌‌‌‌‌‌‌‏کنید، این روندی است از خارج کردن "خود"، و فقط زمانی که این کار را انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‏دهید به‌‌‌‌‌‌‌‌‏طور واقعی دارید به خودتان اعتبار می‌‌‌‌‌‌‌‌‏بخشید. زیرا نهایتاً مجبورید تمام چیزهای بشری‌‌‌‌‌‌‌‌‏تان را رها کنید، و فقط بعد از اینکه تمام وابستگی‌‌‌‌‌‌‌‌‏های بشری‌‌‌‌‌‌‌‌‏تان را رها کرده باشید می‌‌‌‌‌‌‌‌‏توانید از همهمه‌‌‌‌‌‌‌‌‏ مردم عادی قدم بیرون گذارید.» («آموزش فا در جلسه با شاگردان آسیا- اقیانوسیه‌ای»)

بله، این وابستگی به اعتباربخشی به خودم است که باعث شد وابستگی به خودنمایی، ازخود راضی بودن، شاکی بودن درباره دیگران و نگاه تحقیرآمیز نسبت به دیگران داشته باشم. بنابراین قادر به پذیرفتن توصیه‌های دیگران نبودم، که منجر به از بین بردن هماهنگی در اجرای کل گروه شد. درنهایت متوجه شدم که زیبایی موسیقی از همکاری بخش‌های مختلف سازهای موسیقی سرچشمه می‌گیرد، جایی که نباید هیچ تأکیدی روی خود باشد، بلکه باید منیت را از خود دور کرد.

رهبر حرفه‌ای گروه تایوان امیدوار بود که اجرای گروه ژاپن نیز بتواند مانند گروه تایوان باشد. بنابراین درس‌های معلم حرفه‌ای موسیقی برای یک ابزار خاص موسیقی مهم بود. در ابتدا، احساسات متناقضی درخصوص آن داشتم. پس از ارائه چند درس، متوجه شدم که معلمان معمولی ژاپن برای شاگردان موسیقی در رده بزرگسال از روش‌های بسیار جدی آموزش استفاده نمی‌کنند. احساس کردم هیچ چیز عملی برای آموختن وجود ندارد و فقط وقت و پول را هدر می‌داد، بنابراین می‌خواستم از رفتن به این کلاس‌ها خودداری کنم. اما، شوهرم که تمرین‌کننده است، امیدوار بود که بتوانم ادامه دهم، بنابراین به من کمک کرد تا معلم دیگری را ‌بیابم. بنابراین، با نگرشی حاکی از بی‌میلی برای گوش دادن به جلسه آزمایشی‌اش رفتم. در طول درس، شگفت‌زده شدم که معلم درواقع به مشکل اساسی‌ام در اجرای موسیقی اشاره کرد و تکنیک‌های تمرین درست را به من آموخت.

این باعث شد که متوجه شوم هنوز درحال اعتباربخشی به خودم هستم زیرا نمی‌خواهم به کلاس‌های آموزشی بروم و فکر می‌کنم که معلم نمی‌تواند چیزی مفیدی به من آموزش دهد. درواقع، زمانی که منیتم را رها کنم و به استاد اعتقاد داشته باشم، می‌توانم چیزی کسب کنم.

استاد در کنفرانس ۲۰۱۰ نیویورک اشاره کرده‌اند:

«مرید: درحال حاضر، گروه موسیقی سرزمین خدایی در نیویورک درحال مطالعه‌‌‌‌‌‌‌‌‏ی مقدار زیادی تئوری موسیقی هستند، به‌‌‌‌‌‌‌‌‏طوری که حتی افراد امتحان می‌‌‌‌‌‌‌‌‏گیرند. آیا این اتلاف وقت نیست؟

استاد:شما این را می‌‌‌‌‌‌‌‌‏گویید که مقدار زیادی تئوری موسیقی وجود دارد که از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‏ها خواسته می‌‌‌‌‌‌‌‌‏شود مطالعه کنند؟ آیا واقعاً این‌‌‌‌‌‌‌‌‏طور است؟ درحال حاضر این امکان‌‌‌‌‌‌‌‌‏پذیر نیست که سعی کنید افراد حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌‏ای شوید. کارهای زیادی وجود دارند که نیاز است برای اعتباربخشی به فا انجام شوند. تا وقتی که روشن هستید [که چگونه موسیقی اجرا کنید]، به اندازه‌‌‌‌‌‌‌‌‏ی کافی خوب است؛ نیازی ندارید که عضوی در حد حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌‏ای در گروه موسیقی سرزمین خدایی شوید. مریدان دافا هم‌‌‌‌‌‌‌‌‏زمان درحال به‌‌‌‌‌‌‌‌‏دوش گرفتن مأموریت‌‌‌‌‌‌‌‌‏های بسیار زیادی هستند. این قابل درک است که همگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‏خواهید هر یک از کارهایی که درحال انجام آ‌‌‌‌‌‌‌‌‏ن‌‌‌‌‌‌‌‌‏ها هستید را بهتر انجام دهید، اما واقعاً باید اولویت‌‌‌‌‌‌‌‌‏های‌‌‌‌‌‌‌‌‏تان را به‌‌‌‌‌‌‌‌‏دقت سبک و سنگین کنید.» («آموزش فا ارائه شده در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۰»، مجموعه آموزش‌ها جلد ۱۱)

از فای استاد، متوجه شدم که در زمینه تئوری بنیادی موسیقی در قطعاتی که در گروه مارش تیان گوئو اجرا می‌شوند همه افراد باید تسلط پیدا کنند. سرانجام درک کردم که باید از وابستگی به اعتباربخشی به خودم رها شوم و روش صحیح نواختن را یاد بگیرم. به‌تدریج در زمینه تئوری موسیقی بر دانشم افزودم و کیفیت صدایم بدون اینکه متوجه شوم بهبود یافت. کنترل نفسم ماهرانه‌تر شده است و موسیقی که اکنون می‌نوازم بیشتر شبیه موسیقی است. می‌دانم که مسیر درستی را انتخاب کرده‌ام.

ارتقاء به‌عنوان یک بدن

درحالی‌که مهارت‌های شخصی‌ام در نواختن موسیقی بهبود می‌یافت،  وضعیت سایر تمرین‌کنندگان در گروه را متوجه شدم.

استاد بیان کردند:

«پرسش: چگونه می‌‌‌‌‌‌‌‌‏توانیم بهتر به صورت کل رشد کنیم و به صورت کل ترفیع یابیم؟

معلم: اگر با همدیگر به خوبی همکاری کنید آن‌‌‌‌‌‌‌‌‏وقت می‌‌‌‌‌‌‌‌‏توانید این کار را به انجام برسانید. قلمروی هر کسی متفاوت است، و اکنون به شما می‌‌‌‌‌‌‌‌‏گویم، استاد دیده است که بعضی از ناهمخوانی‌‌‌‌‌‌‌‌‏ها میان شاگردان افزایش یافته است. قبلاً معلوم نبود، اما حالا آنها افزایش پیدا کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‏اند، و هر چه بیشتر به انتها پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌‏رود ناهمخوانی‌‌‌‌‌‌‌‌‏ها بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌‏تر می‌‌‌‌‌‌‌‌‏شوند. بنابراین در درک و فهم‌‌‌‌‌‌‌‌‏های افراد مطمئناً تفاوت‌‌‌‌‌‌‌‌‏هایی وجود خواهد داشت. نکته‌‌‌‌‌‌‌‌‏ کلیدی این است که چگونه با یکدیگر بهتر همکاری کرد و بهتر هماهنگی کرد.» («آموزش و تشریح فا در کنفرانس فا در متروپولیتن نیویورک»، مجموعه آموزش‌های فا، جلد ۳)

گرچه فای ارائه شده در بالا به گروه مارش اشاره نمی‌کند، اما برخی از تمرین‌کنندگان وجود داشتند که پشت سر جا گذاشته شدند. نمی‌توانستم فقط خودم را بهبود ببخشم اگر تغییری وجود دارد، می‌خواهم به رشد و بهبود این هم‌تمرین‌کنندگان کمک کنم، به عنوان یک بدن همکاری کرده و رشد و بهبود پیدا کنیم. اما من در جایی دور از توکیو زندگی می‌کردم، درنتیجه، گرچه قلبی برای کمک کردن داشتم، نمی‌توانستم کاری انجام دهم. استاد قلب صادقم را دیدند و یک سال بعد، در شرکتی در توکیو مشغول به کار شدم که باعث شد یک گام به گروه مارش نزدیک‌تر شوم.

پس از رفتن به توکیو، گروه مارش امیدوار بود که بتوانم تمرین‌های‌ بخش‌ فلوت و کلارینت را مدیریت کنم. در آن زمان شور و شوق داشتم اما بی‌تجربه بودم، بنابراین برخی از نظریه‌های موسیقی پایه را بررسی کردم، آنها را به تمرین‌کنندگان توضیح دادم، به روش‌های تدریس معلم فلوتم رجوع کردم، این امکان را فراهم کردم تا اصول پایه را هم تمرین کنند، سرعتم را به‌آرامی با توجه به سطح پذیرش و درک تمرین‌کنندگان وفق دادم و به‌تدریج تجربه به دست آوردم.

انتظار نداشتم که چند ماه بعد، هماهنگ‌کننده گروه از من بپرسد که آیا می‌توانم کار هماهنگی فنی را انجام دهم یا نه. به‌سادگی فکر کردم که کار هماهنگی فنی فقط برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات فنی با هماهنگ‌کنندگان کشورهای تایوان و آسیای میانه است، بنابراین بلافاصله موافقت کردم. اما، انتظار نداشتم که نه تنها باید به‌عنوان دریچه‌ای برای تبادل اطلاعات فنی گروه شوم، بلکه باید مسئولیت استاندارد فنی تمام گروه را برعهده گیرم، برای تمرین‌های گروه برنامه‌ریزی کرده و آنها را رهبری کنم. مات و مبهوت شدم.

اعتقاد به استاد و فا

خوشبختانه، شوهرم با من روش‌های تمرین و محتوا را مطالعه کرد. با کمک و راهنمایی متواضعانه سرپرست حرفه‌ای تایوان، به‌تدریج موفق به پیدا کردن روش و دستورالعمل تمرین شدم که برای گروه تیان گوئوی ژاپن مناسب بود. درعین‌حال، کاملاً باور داشتم تا زمانی که به استاد و فا اعتقاد داشته باشیم و بتوانیم خودمان را به‌طور پیوسته براساس فا بهبود ببخشیم، استاد به‌طور طبیعی به مریدانش تمام توانایی‌هایی که قرار است داشته باشد را می‌دهد. بنابراین، هر بار که ما در طول تمرین گروهی با مشکلات دشواری مواجه می‌شدیم، فا را به یاد می‌آوردم تا قلب مضطرب مرا آرام کند.

درواقع روند واقعی روندی صاف و هموار نبود. به‌منظور بهبود استاندارد فنی تمرین‌کنندگان در کوتاه‌ترین زمان ممکن، گروه نیاز داشت اعضایش قبل از اینکه بتوانند در اجراهای گروه شرکت کنند، آزمون‌های اجرای قطعات را بگذرانند. اما، این برای برخی از تمرین‌کنندگان گروه دستور‌ بزرگی است. اگر کسی نتواند امتحانات را سپری کند، نمی‌تواند به اجرای گروه در راهپیمایی ملحق شود.

هر رویداد راهپیمایی در هنگ کنگ و ژاپن برای اینکه بتوانند اثرگذاری چشمگیری داشته باشد، نیاز داشت تمرین‌کنندگان بیشتری در اجرای گروهی شرکت کنند. چطور می‌توانیم این دو موضوع را متعادل کنیم؟ هنگامی که برای اولین بار سیستم آزمون را آغاز کردیم، برخی از تمرین‌کنندگان هر بار مشتاقانه مشارکت می‌کردند، اما هر بار تقریباً همان اشتباهات را انجام می‌دادند، می‌گفتند که اخیراً زیاد تمرین نکردند و غیره. گرچه چیزی نمی‌گفتم، قلبم در آشفتگی بود. آیا آنها با آمدن به اینجا با این نگرش که شانس‌شان را با شرکت در آزمون‌ها محک می‌زنند، وقت‌شان را تلف نمی‌کنند؟ بنابراین، دوباره مملو از شکایات نسبت به تمرین‌کنندگان شدم و افکار منفی به من هجوم آوردند، اما به درونم نگاه نکردم.

پس از بازگشت به خانه، نمی‌دانستم چرا این اتفاق رخ داد؟ رفتار این تمرین‌کنندگان فرصتی برای بهبود خودم است. کار با گروه محیطی برای من است تا شین‌شینگم را بهبود بخشم، بنابراین نمی‌توانم تزکیه‌ام را از گروه جدا کنم و نمی‌توانم کارم با گروه را فقط به‌عنوان یک شغل در نظر بگیرم. نمی‌توانم تنها زمانی که فا را مطالعه کرده یا تمرینات را انجام می‌دهم تمرین‌کننده باشم و وقتی به نواختن آلات موسیقی می‌رسد یک تمرین‌کننده نباشم.

شیوه تفکرم را تغییر دادم. اگر تمرین‌کنندگان خوب عمل نمی‌کردند، باید به راهی برای کمک به آنها برای تمرین فکر کنم، آیا این مشکل را حل نخواهد کرد؟ بنابراین، به برنامه‌ای برای امتحانات فکر کردم. تا زمانی که این امکان را برای تمرین‌کنندگان فراهم می‌کنم که مشکل را بدانند، می‌توانند آن را اصلاح کنند. پس از آن، بازدهی آزمون رشد و بهبود پیدا کرد و میزان افرادی که آن را می‌گذراندند افزایش یافت.

برخی از تمرین‌کنندگان اغلب قطعاتی را که می‌نوازند ضبط کرده و برایم ارسال می‌کنند. گرچه از ضبط‌هایشان آشکار است که مشکلات گذشته آنها قبلاً تصحیح شده است، اما هنوز به ترس از نامناسب‌بودن وابستگی دارم. این نیز مسئله‌ای است که باید از آن رها شوم. درواقع، این روش در ژاپن پیشرفت کرده است و درحال حاضر نتایجی وجود دارد که آن را نشان می‌دهد. گرچه برخی نقائص وجود دارد، درحالی‌که با هم‌تمرین‌کنندگانم به‌آرامی هماهنگ می‌شوم، من نیز خودم رشد و بهبود می‌یابم.

استاد بیان کردند:

«من نه ‌تنها دافا را به شما آموخته‌ام بلكه رفتار و كردار خودم را نيز براي شما به‌جاي گذاشته‌ام. درحالي كه كار مي‌كنيد، لحن صداي شما، خوش قلبي‌تان و استدلال شما مي‌تواند قلب يك شخص را تغيير دهد، درصورتي‌ كه دستوردادن‌ها هرگز نمي‌توانند. اگر ديگران از عمق وجودشان به‌طور كامل متقاعد نشوند بلكه فقط به‌طور ظاهري اطاعت كنند، زماني كه هيچ كسي در اطراف آنها نيست كه ببيند، هنوز برطبق خواست خودشان رفتار خواهند كرد.» («خوش‌فکری»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
«اغلب این را می‌گویم: وقتی شخصی با دیگری صحبت می‌کند، اگر به نقایص آن شخص اشاره ‌کند یا بدون اینکه به افکار و عقاید خودش وابسته باشد چیزی به او بگوید، آن فردِ دیگر به گریه خواهد افتاد. اگر هیچ برنامه شخصی نداشته باشید، به‌دنبال کسب چیزی نباشید، حتی نخواهید از خودتان محافظت کنید، واقعاً منظور خوبی داشته باشید، و به فکر شخص دیگر باشید، آن‌گاه آن شخص واقعاً قلب شما را خواهد دید- بدون توجه به اینکه او چه نوع فردی باشد.» (آموزش فا در کنفرانس سنگاپور)

اکنون درک می‌کنم که تنها زمانی گروه قادر خواهد بود به‌عنوان یک بدن بهبود یابد که ما به تمرین‌کنندگان گروه کمک کنیم مشکلات اجرای‌شان را برطرف کنند. باید با قلبی متواضع و قدرت نیک‌خواهی کارم را انجام دهم. در طی این روند، باید از وابستگی‌هایم خلاص شوم، منیت را رها کنم و با تمرین‌کنندگان گروه هماهنگ باشم تا بتوانیم به‌عنوان یک بدن رشد و بهبود یابیم. فکر می‌کنم این چیزی است که استاد واقعاً می‌خواهند.

با تشکر از استاد و هم‌تمرین‌کنندگان

(ارائه شده در کنفرانس فای سال ۲۰۱۹ هنگ کنگ)