(Minghui.org) درود استاد و هم‌تمرین‌کنندگان:

من در سال 1999 در چین متولد شدم و مادربزرگم که تمرین‌کننده فالون دافا است، مرا بزرگ کرد. وقتی شروع به صحبت کردن کردم، می‌توانستم عبارت «فالون دافا خوب است» را بگویم. قبل از اینکه به سن مدرسه رفتن برسم، مادربزرگم به من آموخت شعرهای هنگ یین را ازبر بخوانم.

پس از شروع مدرسه، تکالیف منزلم بیشتر و بیشتر شد، بنابراین مانند قبل به‌طور مرتب فا را مطالعه نمی‌کردم. فقط در طول تابستان و تعطیلات زمستانی، همراه مادرم جوآن فالون را می‌خواندم، اما استاد لی همیشه مراقبم بودند. هر زمان که با هم‌کلاسی‌هایم اختلافاتی داشتم یا باید وابستگی‌هایم را ازبین می‌بردم، فای استاد در ذهنم ظاهر می‌شد و کمکم می‌کرد استانداردهای دافا را دنبال و طرز فکرم را اصلاح کنم.

وقتی خردسال بودم، پلیس مادربزرگم را دستگیر کرد. پشت پدربزرگم مخفی شدم و جرئت نداشتم به آنها نگاه کنم. این رویداد سایه بزرگی بر ذهنم انداخت. پس از آن، هر زمان که اتومبیل پلیس را دیدم یا صدای آژیر اتومبیل پلیس را می‌شنیدم، افکار درست می‌فرستادم، زیرا نگران بودم که تمرین‌کنندگان محلی دستگیر شوند. همانطور که بزرگ می‌شدم، من و مادرم به‌دلیل فشار روحی شدید و ترس، برای روشنگری حقیقت دافا بیرون نمی‌رفتیم. معمولاً شب‌ها فلایرهای روشنگری حقیقت را روی دستگیره درها آویزان می‌کردیم یا برچسب‌های حاوی اطلاعات دافا را در محله‌های نزدیک می‌چسباندیم، اما به خویشاوندان و دوستان‌مان چیزی درباره دافا نمی‌گفتیم.

مادرم در سال 2016 دستگیر شد، زیرا با استفاده از نام واقعی‌اش شکایتی کیفری علیه جیانگ زمین تنظیم کرد. از این جریان خبر نداشتم تا اینکه از مدرسه به خانه برگشتم. وقتی شنیدم که او را برده‌اند، نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. تلفنی به مادرم گفتم که از پلیس می‌خواهم آزادش کند. پلیس چطور می‌توانست تمرین‌کنندگان فالون گونگ- افرادی که اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری را دنبال می‌کنند- را دستگیر کند؟ اما مادرم به دلایل امنیتی گفت که نزد پلیس نروم. او ساعت 1 بامداد به خانه بازگشت.

مأموران محله‌مان از آن زمان به بعد مرتب با مادرم تماس می‌گرفتند. او را تهدید می‌کردند و دستور می‌دادند که فالون گونگ را رها کند. یکی از دوستان پدرم که در اداره پلیس کار می‌کند، می‌گفت که سوابق مادرم ممکن است طی روند «بازنگری سیاسی»، بر درخواستم برای دانشگاه‌ها تأثیر بگذارد.

در سپتامبر 2016، یک سال قبل از امتحان ورودی دانشگاه، به تورنتو نقل‌مکان کردم. سه روز پس از رسیدنم به آنجا، با هم‌تمرین‌کنندگان دیدار کردم و از دیدن‌شان بسیار هیجان‌زده شدم. مانند این بود که با اعضای خانواده‌ام که مدتی طولانی آنها را ندیده بودم، ملاقات می‌کردم. در حالی که آنها را درآغوش می‌گرفتم، به گریه افتادم. در سال 2017 به کلوب تمرین‌کنندگان جوان تورنتو پیوستم. این گروه فرصت‌های خوبی برای روشنگری حقیقت برایم فراهم می‌کند. ما فعالیت‌های زیادی را برگزار کردیم تا درباره دافا و آزار و شکنجه به مردم بگوییم و این فعالیت‌ها کمکم کرد وابستگی‌ام را به ترس از بین ببرم.

گفتن درباره دافا به غربی‌ها

قبل از ترک چین، کارهای کمی در زمینه روشنگری حقیقت انجام داده بودم، بنابراین با وضعیت‌های شرم‌آور زیادی برخورد نکرده بودم، اما پس از آمدن به کانادا، باید با غربی‌ها صحبت می‌کردم. من فردی درونگرا هستم و مهارت‌های انگلیسی‌ام خیلی خوب نیست، بنابراین در آن زمان فقط فلایرها را توزیع می‌کردم. اگر مردم سؤال نمی‌کردند که آن درباره چیست، چیزی نمی‌گفتم. اگر سؤال می‌کردند، خیلی گیج می‌شدم. معمولاً مجبور بودم از سایر تمرین‌کنندگان کمک بگیرم.

پس از برخورد با برخی وضعیت‌های شرم‌آور، متوجه شدم که نباید همیشه مزاحم سایر تمرین‌کنندگان شوم. به خانه برگشتم و شروع به ازبر کردن و ازبر خواندن جملات در فلایر روشنگری حقیقت که به زبان انگلیسی بود، کردم. سؤالات متداول را (با استفاده از برنامه ترجمه) یادداشت و آنها را ازبر کردم. آن، موقع صحبت کردن با مردم و گفتن به آنها درباره آزار و شکنجه فالون دافا، کمکم می‌کرد.

پس از مقداری تمرین، توانایی‌ام برای صحبت با غربی‌ها بهتر شد. بسیاری از آنها پس از اینکه حقایق دافا را می‌شنیدند، می‌گفتند: «متشکرم عزیزم.» این خیلی خوشحالم می‌کرد، زیرا می‌دانستم از شنیدن حقیقت خوشحال هستند که این را می‌گویند. پس از داشتن تجربیات زیادی از این قبیل، بیشتر و بیشتر تمایل پیدا کردم تا حقیقت را برای غربی‌ها روشن کنم. ذهن آنها پاک است، زیرا تحت تلقینات حزب کمونیست چین قرار نگرفته‌اند، اما این به وابستگی بزرگی برایم تبدیل شد، چراکه دیگر حقیقت را برای چینی‌ها روشن نمی‌کردم.

استاد بیان کردند:

«از آن‌جا که‌ بشر احساسات دارد... عصباني بودن احساسات است، خوشحال‌ بودن احساسات است، عشق‌ احساسات است، تنفر احساسات است، لذت‌ بردن‌ از انجام‌ كاري احساسات است‌، لذت‌ نبردن‌ از انجام‌ كاري احساسات است‌، اينکه فکر کنيد کسي آدم خوبي است يا کسي آدم خوبي نيست، سرگرمي‌ها و بيزار بودن‌ها، هر چيزي احساسات است و مردم‌ عادي‌ فقط به‌خاطر‌ احساسات زندگي‌ مي‌كنند. پس‌، اگر يك‌ تمرين‌كننده هستيد، كسي‌ كه‌ به بالا صعود مي‌کند، نبايد اين‌ منطق‌ را براي‌ ارزيابي‌ اين مسائل‌ به‌كار ببريد و بايد از اين‌ چيزها بگذريد و رد شويد.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

پیشرفت در روشنگری حقیقت برای چینی‌ها

وقتی به کانادا آمدم، وابستگی‌ام به ترس ظاهر نشد. عمدتاً از این می‌ترسیدم که چینی‌ها از من انتقاد کنند. در بسیاری از فعالیت‌های گروه جوانان، بیشتر روی غربی‌ها تمرکز می‌کردمو چینی‌ها را به سایر تمرین‌کنندگان می‌‌سپردم. فقط برای کمک افکار درست می‌فرستادم. درنتیجه نمی‌توانستم در روشنگری حقیقت برای چینی‌ها پیشرفت کنم.

در طول راهپیمایی روز فالون دافا، با تمرین‌کننده جوان دیگری از محله چینی‌های تایوان می‌گذشتم و گروهی از گردشگران چینی را دیدم که در انتظار اتوبوس تور خود بودند. تمرین‌کنندۀ همراهم بدون تردید شروع به روشن کردن حقیقت برای آنها کرد. نخست کمی ترسیدم، اما بعداً برای‌شان متأسف شدم، چون متوجه شدم که هنوز حقیقت را درک نکرده‌اند.

بنابراین شروع کردم درباره فساد ح.ک.چ و آزار و شکنجه در چین با آنها صحبت کنم. تعداد بیشتر و بیشتری از آنها برای گوش دادن به حرف‌هایم جلو آمدند. در ذهنم گفتم: «لطفاً بیایید. لطفاً همگی بیایید و به حقیقت گوش کنید.» با این حال، مسائل طبق پیش‌بینی‌ام پیش نرفتند. آنچه از آن می‌ترسیدم، اتفاق افتاد. آنها شروع به انتقاد از ما کردند. می‌توانستم احساس کنم که ذهن‌شان خیلی خیلی تحت تأثیر تبلیغات ح.ک.چ مسموم شده است، اما توانستم آرامشم را حفظ کنم. تمایل به کمک به آنها برای اینکه حقیقت را درک کنند، بر ترسم غلبه کرد، اما در پایان مجبور شدیم تمامش کرده و آنجا را ترک کنیم.

بعد از آن، وابستگی به ترس که تقریباً رهایش کرده بودم، بازگشت. ما سه نفر، از جمله تمرین‌کننده‌ای که همراهم حقیقت را روشن کرد، آن روز غروب تجربیات‌مان را با هم درمیان گذاشتیم. مادرم گفت هیچ چیزی تصادفی نیست، و حتماً چیزی وجود دارد که باید در آن رشد کنم. به درون نگاه کردم تا ببینم آیا وابستگی‌هایم مانع از این می‌شوند که چینی‌ها به حرف‌هایم درباره حقیقت دافا گوش دهند یا خیر. پس از تفکر درباره آن، متوجه شدم که به شهرت و اعتبارم وابسته هستم و از انتقاد می‌ترسم.

ازطریق تبادل تجربه با سایر تمرین‌کنندگان فهمیدم که وقتی حقیقت را برای چینی‌ها توضیح می‌دهیم، نمی‌توانیم هیچ گونه وابستگی داشته باشیم. اشتیاق برای اینکه آنها ح.ک.چ را ترک کنند نیز یک وابستگی است. وقتی حقیقت را روشن می‌کنیم، ذهن‌مان باید آرام باشد. هر چیزی که تمرین‌کنندگان می‌گویند، انرژیِ فا را دارد. حتی اگر حقیقت را برای‌شان روشن نکنیم، دست‌کم باید این تأثیر را بر آنها بگذاریم که تزکیه‌کنندگان صلح‌جو هستند. شاید دفعه بعد که با سایر تمرین‌کنندگان برخورد می‌کنند، حقیقت را درک کنند.

گزارشی در وب‌سایت مینگهویی خواندم درباره دو دانشجوی چینی که در خارج از کشور تحصیل می‌کردند. آنها دو بار حقیقت دافا را شنیدند، اما از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج نشدند. سومین بار بادقت به حرف‌های تمرین‌کنندگان گوش دادند و تصمیم گرفتند حزب را ترک کنند. یکی از آنها با صدای بلند گفت: «قبلاً به تمرین‌کنندگان زیادی برخورد کرده‌ام. پس چرا از ح.ک.چ خارج نشدم؟»

متوجه شدم که آنچه می‌گوییم، می‌تواند لایه‌ای از مانع را در ذهن فرد از بین ببرد. وقتی تمرین‌کننده دیگری حقیقت را برای آن فرد روشن می‌کند، آن مانع نازک‌تر و نازک‌تر می‌شود تا اینکه در نهایت حقیقت را درک می‌کند و از ح.ک.چ خارج می‌شود. بنابراین هنگام روشن کردن حقیقت، نباید هیچ گونه وابستگی داشته باشیم. همه چیز مطابق با نظم‌وترتیب استاد است.

پیدا کردن فرصت‌هایی برای گفتن واقعیت‌ها به مردم

وقتی به دانشگاه می‌رفتم، در رستورانی چینی کار می‌کردم. وقتی تازه شروع به کار کرده بودم، دختر مالک رستوران از من پرسید که آیا هیچ گونه باور و اعتقادی دارم. در پاسخ گفتم که تمرین‌کننده فالون دافا هستم و اینکه این روش تزکیه چقدر عالی است و درباره سنگ 200میلیون‌ساله در چین گفتم که رویش حک شده است: «حزب کمونیست سقوط می‌کند.» آنها گفتند که علاقه‌ای به این موضوع ندارند، بنابراین دیگر به آن اشاره نکردم.

خانم صاحب رستوران یک روز ناگهان به من گفت: «می‌خواهم درباره فالون دافا بیشتر بشنوم. لطفاً به من بگو.» از درخواستش شوکه شدم، چون زمان زیادی از روزی که به دافا اشاره کرده بودم، می‌گذشت. از استاد تشکر کردم که این فرصت را دراختیارم قرار دادند تا حقیقت را برایش توضیح دهم.

توضیح دادم که چگونه خانواده‌ام متحمل درد و رنج شد، چراکه فالون دافا را تمرین می‌کنیم. درباره قساوت‌های ح.ک.چ، مانند برداشت اجباری اعضای بدن تمرین‌کنندگان فالون گونگ، نیز به او گفتم که شوکه‌اش کرد.

او گفت: «درباره آنچه گفتی، چیز زیادی نمی‌دانستم. اینکه آن واقعاً در چین اتفاق می‌افتد. سابقاً روزنامه اپک تایمز را مطالعه می‌کردم و درباره برداشت اعضای بدن تمرین‌کنندگان زندانی می‌خواندم. نمی‌دانستم که آن واقعاً اتفاق می‌افتد. باورکردنی نیست.»

وقتی حقیقت را برایش روشن می‌کردم، خدمتکاری هم‌سن خودم نزدیک‌مان ایستاده بود و گوش می‌کرد. اکثر کارکنان رستوران می‌دانستند که دافا را تمرین می‌کنم و گاهی درباره دافا و آزار و شکنجه از من پرسیده بودند. می‌دانستم که این میدان با کمک استاد باز است. هر بار که درباره خروج از حزب کمونیست چین صحبت می‌کردم، آنها فقط حرف‌هایم را نادیده می‌گرفتند. آنها با خروج از حزب موافقت نمی‌کردند یا اظهار مخالفت می‌کردند. سپس به‌خاطر تحصیلم از کارم استعفاء دادم. متأسفم که این فرصت را نداشتم تا کمک‌شان کنم از حزب کمونیست چین خارج شوند، اما اگر در آینده فرصتی داشته باشم، قطعاً از آنها می‌خواهم از حزب کمونیست چین خارج شوند.

از بین بردن وابستگی‌ها در حین روشنگری حقیقت

اگر زمان اجازه می‌داد، در حین راهپیمایی همراه تمرین‌کنندۀ جوان دیگری برای روشنگری حقیقت کمک می‌کردم. آن تمرین‌کننده فردی اجتماعی است و می‌تواند به‌راحتی با غریبه‌ها صحبت کند، بنابراین توافق ناگفته‌ای بین‌مان وجود داشت: من عمدتاً حقیقت را برای غربی‌ها روشن می‌کردم، در حالی که او عمدتاً حقیقت را برای چینی‌ها روشن می‌کرد.

سپس فکر کردم که این به نوعی اشتباه است و در این باره به سایر تمرین‌کنندگان گفتم. آنها نظر دادند که آن نوعی مداخله ناشی از ماده بد است. باید بر این ماده غلبه می‌کردم تا بتوانم حقیقت را برای چینی‌ها روشن کنم. فکر کردم نیاز دارم پیشرفتی کنم. دفعه بعد که یک رهپیمایی برگزار می شد، به خودم گفتم که باید حقیقت را برای چینی‌ها روشن کنم.

در راهپیمایی بعدی، تصمیم گرفتم درباره دافا با چینی‌ها صحبت کنم. درست قبل از راهپیمایی، دختری هم‌سن خودم را دیدم که راهپیمایی را تماشا می‌کرد. مدتی طولانی افکار درست فرستادم و از استاد کمک خواستم. وقتی در نهایت به او نزدیک شدم، فهمیدم که از تمرین‌کنندگان محلی است. روند فکری‌ام را به او گفتم. او تشویقم کرد که نترسم و از من حمایت کرد.

اما تقریباً تا انتهای راهپیمایی، هیچ چینی دیگری را ندیدم. وقتی یک مادر چینی و دخترش را دیدم، نزدیک بود تسلیم شوم. حالا می‌دانستم که کل آن نظم‌وترتیب استاد است. تمرین‌کننده جوان دیگری همراه من حقیقت را روشن می‌کرد و ما حرف‌های یکدیگر را تکمیل می‌کردیم. هم‌زمان افکار درست نیز می‌فرستادم و از استاد کمک می‌خواستم. خوشبختانه ذهن این مادر و دختر به‌طور جدی تحت تأثیر ح.ک.چ مسموم نشده بود. آنها از تمرین‌کنندگان دافا حمایت و عالی بودن دافا را تحسین کردند.

در طول آخرین راهپیمایی تنها کسی بودم که حقیقت را برای تماشاگران روشن می‌کردم. مسیر راهپیمایی از جمعیت و مسیرهای شلوغ مقداری فاصله داشت و هیچ فرد چینی را ندیدم تا اینکه دیرتر یک زوج چینی مسن را دیدم که راهپیمایی را تماشا می‌کردند. بدون تردید به آنها سلام کردم. وقتی به فالون دافا اشاره کردم، همسر ظاهراً شوکه نشد و درک خوبی از خود نشان داد. او گفت: «در واقع، آنها بسیار خوب هستند.»

وقتی از او خواستم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شود، گفت که به هیچ یک از سازمان‌های ح.ک.چ ملحق نشده است. قبل از رفتن، از من تشکر کردند که اطلاعات بیشتری درباره دافا در اختیارشان قرار دادم. وقتی با آنها خداحافظی می‌کردم، خیلی قدردان استاد بودم. در گذشته قبل از روشن کردن حقیقت برای یک چینی، خیلی فکر می‌کردم و مدتی طولانی افکار درست می‌فرستادم. این بار، قبل از صحبت با آنها، خیلی فکر نکردم. استاد، سپاسگزارم که کمکم کردید نیت‌ها و مقاصد بد را رها کنم. با کمک استاد، این زوج اطلاعات بیشتری درباره دافا کسب کردند.

ازطریق روشنگری حقیقت برای مردم، بسیاری از وابستگی‌هایم را پیدا کرده‌ام. برای نمونه، پس از اینکه حقیقت را برای غربی‌ها روشن می‌کردم، بیش از حد شوروشوق داشتم، اما وقتی برای چینی‌ها حقیقت را روشن می‌کردم، از انتقاد می‌ترسیدم و مردد بودم. همچنین می‌ترسیدم. حالا درحالی که حقیقت را روشن می‌کنم، همچنان این وابستگی‌ها را از بین می‌برم تا زمانی که دیگر هیچ گونه وابستگی نداشته باشم.

استاد و هم‌تمرین‌کنندگان، متشکرم.

(ارائه‌شده در کنفرانس فای کانادا 2019)