(Minghui.org) درود بر استاد، درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

سفر تزکیه‌ام همیشه هموار نبوده است. سختکوشی و افکار درست داشته‌ام، اما در گذر از محنت‌ها رنج‌هایی نیز متحمل شده‌ام. یاد گرفته‌ام که مسیر تزکیه‌ام را ارج نهم و تا امروز آن را سپری کرده‌ام.

تبدیل از نوجوانی گیج و آشفته به تمرین‌کننده‌ای که در اصلاح فا کمک می‌کند

در سال 1994 متولد شدم. مادربزرگم اولین فردی در خانواده‌ام بود که با فالون دافا یا همان فالون گونگ آشنا شد. او خوش‌اقبال بود که در سخنرانی‌های استاد شرکت کرد. سپس مادرم زمانی که مرا باردار بود شروع به تمرین با مادرشوهرش کرد. بنابراین من از زمانی که در شکم مادرم بودم، با دافا آشنا شدم و پس ازاینکه به دنیا آمدم همراه با مادر و مادربزرگم تمرین دافا را شروع کردم.

پس از ممنوعیت و تحت فشار قرار دادن تمرین‌کنندگان فالون گونگ در سال 1999، ما در خفا تمرین می‌کردیم و هرگز سختکوش نبودم. پس از اینکه هم‌تمرین‌کننده‌ای با ما تماس گرفت و سخنرانی‌های جدید و مطالب روشنگری حقیقت را به ما داد، درک کردیم که در دورۀ اصلاح فا قرار داریم. سخنرانی‌های جدید استاد و تبادل تجربه هم‌تمرین‌کنندگان مرا بیدار کرد. مصمم شدم که در تزکیه‌ام کوشا باشم و شروع به روشنگری حقیقت کردم.

در دبیرستان شروع کردم تا حقایق را به هم‌کلاسی‌هایم توضیح دهم و با تمرین‌کنندۀ جوانی آشنا شدم که در آن زمان مادرش به‌طور غیرقانونی حبس شده بود. بنابراین به‌طور منظم سخنرانی‌های جدید استاد را به او می‌دادم و درکم را با او به‌اشتراک می‌گذاشتم. همچنین برای حمایت از مادرش با هم افکار درست فرستادیم. پس از آزادی مادرش، ما دو خانواده یک گروه مطالعۀ فا ایجاد کردیم. همراه با چند تمرین‌کنندۀ دیگر مطالب روشنگری حقیقت را تهیه و توزیع می‌کردیم.

به‌خاطر شین‌شینگ ناپایدارم، اغلب در روند روشنگری حقیقت با اختلالاتی مواجه می‌شدم. معلم علوم سیاسی پس از اینکه حقایق را به او توضیح دادم مرا به پلیس گزارش کرد. سپس پلیس ادارۀ 610 به خانه‌ام مراجعه کرد. می‌دانستیم که این مداخلۀ نیروهای کهن است. فهمیدم که وابستگی به خودنمایی و ستیزه‌جویی دارم و به‌طور منطقی عمل نمی‌کردم که این فرصتی به نیروهای کهن داده بود تا به من حمله کنند.

مأموران ادارۀ 610 می‌خواستند از من بازجویی کنند. از پشت در جر و بحث بین پدرم و مأموران پلیس را شنیدم. بنابراین جوآن فالون را باز کردم و با نگاه به تصویر استاد از ایشان درخواست کمک کردم. واقعاً با خودم در ستیز بودم که آیا حقایق را برای پلیس روشن کنم یا خیر. نهایتاً افکار درستم بر ترس غلبه کرد. با خودم فکر کردم: «باید این کار را انجام دهم. مأموران پلیس موجودات ذی‌شعوری هستند که مستحق نجات داده شدن هستند.» به مأموران روشنگری حقیقت کردم و توضیح دادم که چگونه دافا در سراسر جهان گسترش یافته و جنبه‌های غیرقانونی و ناعادلانۀ این آزار و شکنجه را برایشان بازگو کردم. مأموران بدون اینکه چیزی بگویند رفتند و دیگر برنگشتند. استاد از من محافظت کردند.

استفاده از کارهای هنری برای روشنگری حقیقت

پس از اتمام دبیرستان، با محافظت استاد، چین را ترک کردم. در هنرهای تجسمی فوق‌لیسانس گرفتم. تعالیم اصلی هنری عمدتاً متمرکز بر موضوعات منحرف مدرن بود و هیچ آموزشی درخصوص مهارتهای نقاشی و پایه‌ریزی برای آن وجود نداشت. تکالیف و نقاشی‌های دانشجویان هرچه زشت‌تر بودند، بهتر درنظر گرفته می‌شدند. آثار نقاشی که مهارتهای بالا در تهیۀ آنها بکار گرفته شده بود نمی‌توانستند هیچ امتیاز بالایی کسب کنند و به‌خاطر نداشتن «مفهوم و ایده» مورد انتقاد قرار می‌گرفتند.

این موضوع بسیار آزارم می‌داد بنابراین به فکر راه‌حلی افتادم. اگر نمی‌توانستم تصاویر زیبایی بکشم، آزار و شکنجۀ حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را به تصویر خواهم کشید. در یک کلاس پیشرفتۀ نقاشی، تصمیم گرفتم تا آزار و شکنجۀ سیاسی ح.ک.چ علیه افراد بی‌گناه، مانند آزار و شکنجۀ فالون گونگ را به‌تصویر درآورم. اما هم‌زمان تردید داشتم و قلبم مملو از ترس بود. استادم چینی بود، نگران بودم که پذیرای اثرم نباشد و با من رفتار متقاوتی داشته باشد. همچنین نگران بودم که همکلاسی‌های چینی مرا منزوی کنند و باعث ایجاد دردسر شوند.

پس از بررسی این موضوع، درک کردم که لازم است وابستگی به خود را رها کنم و برای استاد و همکلاسی‌هایم حقایق را روشن کنم. بنابراین با استادم درخصوص برنامه‌ام صحبت کردم. در کمال تعجب او بسیار حمایت کرد، به‌خاطر اینکه عملاً یکی از دانشجویانی بود که در قتل‌عام میدان تیان‌آنمن مقابل ح.ک.چ ایستادگی کرده بود.

روی یک صفحه کاغذ نقاشی سنتی بلند با جوهر نقاشی چینی بسیاری از تصاویر جنبش‌های سیاسی ح.ک.چ از زمان به قدرت رسیدنش را نقاشی کردم. وقتی اثرم را در کلاس به نمایش گذاشتم، احساس کردم همه نفس‌شان را حبس کرده و با دقت به من توجه می‌کردند. وقتی برداشت اجباری اعضای بدن از تمرین‌کنندگان محبوس فالون گونگ را ارائه کردم، شوک و اندوه را در چشمان همکلاسی‌هایم دیدم. پس از اینکه ارائۀ مطالبم به پایان رسید، یکی از همکلاسی‌های چینی به سمتم آمد. فکر کردم که می‌خواهد برایم مشکل درست کند، اما درعوض به من گفت که باید کارم را قاب کنم زیرا بسیار خوب درست شده است. این اثر هنری برایم بنیانی ایجاد کرد که از طریق نقاشی به روشنگری حقیقت بپردازم.

تلاش برای نجات مادرم و رشد شین‌شینگ

در دسامبر گذشته، مادرم به‌خاطر روشنگری حقیقت به عابران پیاده در کنار خیابانی در پکن بازداشت شد و خانه‌مان را غارت کردند. پس از اینکه از بازداشتش باخبر شدم، شروع به فرستادن مکرر افکار درست برای او کردم. فکر کردم که شیطان نمی‌تواند به من دست بزند، عوامل شیطانی که مادرم را آزار و شکنجه می‌کردند را ازبین می‌برم تا او بتواند به زودی آزاد شود. این فکر را داشتم که بازداشت معمولاً بیش از 14 روز طول نخواهد کشید. اما پس از 14 روز به من خبر رسید که مادرم را به ادارۀ پلیس محلی منتقل کرده‌اند که باعث ترس و نگرانی در من شد. هیچ خبری از آزادی‌اش نداشتم.

به رابطۀ دوستانه‌ای که با مادرم داشتم فکر می‌کردم. او همیشه نگران بود که در خارج از کشور تنها زندگی می‌کنم، بنابراین اغلب برای بررسی وضعیتم با من تماس می‌گرفت. اما من فکر می‌کردم که او از من بسیار عیبجویی می‌کند. همیشه سعی می‌کرد به من بگوید چکار کنم بدون اینکه از زندگی‌ام در خارج از چین اطلاعی داشته باشد. فهمیدم که چقدر خام بودم و چقدر نسبت به نیت خوبی که مادرم داشت ناشکیبا بودم. اما از دیدگاه فا، می‌دانستم که این درست نیست. مادرم بسیار به احساسات خانوادگی وابسته بود و عکس‌العمل‌های منفی من نیز درست نبودند. هرگز به این فکر نیفتادم که درکم از فا را با او به اشتراک بگذارم و هرگز او را مانند یک هم‌تمرین‌کننده درنظر نگرفتم.

پس از اینکه این موضوع را تشخیص دادم، احساس آرامش نداشتم. برعکس، حقیقتاً بدبین شدم و احساس گناه می‌کردم. فکر کردم که بسیار ناخوشایندم و شروع به ناله کشیدن در اتاقم کردم. وقتی این موضوع را به یکی از هم‌تمرین‌کنندگان گفتم ودرخصوص وضعیت روحی و روانی‌ام به او توضیح دادم، این آموزش استاد را با من به‌اشتراک گذاشت:

استاد بیان کردند:

«آیا نمی‌دانید که چگونه آن را ارج نهید؟ من قطعاً شما را گرامی می‌دارم! و موجودات الهی نیز همین‌طور (تشویق) بنابراین شما باید حتی بیشتر خودتان را گرامی بدارید.» («آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی 2018»)

این شکافی در تزکیه‌ام بود. هر وقت اشتباهی مرتکب می‌شدم، احساس گناه و شرمندگی بسیاری می‌کردم که به‌طور ناخودآگاه حالم را بدتر می‌کرد. قبلاً فکر می‌کردم که اگر کاملاً در پشیمانی و تقصیر غرق نشوم، نخواهم توانست از اشتباهاتم درس بگیرم. اغلب احساس می‌کردم که استحقاق یک مرید دافا بودن را ندارم. اما وقتی حقیقتاً به آن آگاه شدم، این روش نه‌تنها به من کمکی نکرد تا آن وابستگی را رها کنم، بلکه خودش یک وابستگی شد که رها کردنش مشکل بود. بنابراین باعث احساس گناه و شرمساری بیشتری می‌شد و مرا در یک چرخۀ معیوب بی‌انتها قرار می‌داد. این عملاً ذهنیتی دگرگون شده بود که باعث می‌شد اعتماد به تزکیه را از دست بدهم و همچنین احساس افسردگی و شکست کنم.

شروع به فرستادن افکار درست کردم تا این عناصر را پاک کنم. وقتی این افکار مجدداً ظاهر شدند، فهمیدم که آن افکار خودم نبود. پس از مدت کوتاهی، احساس کردم که خودآگاهم بسیار قوی و روشن شد. شین‌شینگم بهبود یافت.

کمی بعد درحالی‌که مسئولین شروع به جمع‌آوری به‌اصطلاح «مدارک» کردند تا برای متهم کردن مادرم پرونده‌ای تشکیل دهند، او را به بازداشتگاهی منتقل کردند. تا آن موقع درخصوص وضعیت مادرم با برخی از دوستان غیرتمرین‌کننده‌ام صحبت کرده بودم. یکی از آنها به من کمک کرد تا با سازمان عفو بین‌الملل تماس بگیرم. در تماس تلفنی که با یکی از نمایندگان عفو بین‌الملل داشتم، از من پرسیدند که آیا مایلم با «اقدامی فوری» در مکاتبه با مسئولین چینی همکاری کنم و از مخاطبین بخواهم تا به دادستان نامه بنویسند تا از طرح اتهامات صرفنظر کند. پدرم که تمرین‌کننده نبود شدیداً مخالف این برنامه بود زیرا نگران بود که اگر جنجال به‌راه بیندازیم، دادستان از برنامۀ ما به‌عنوان «مدرکی» برای بدنام کردم مادرم استفاده کند. ترس و نگرانی ذهنم را پر کرد. با خودم در جدال بودم که آیا باید پروندۀ مادرم را علنی کنم و آیا دادستان انتقام خواهد گرفت و به سایر اعضای خانواده‌ام آسیب خواهد رساند.

می‌دانستم که فقط مطالعۀ فا برای غلبه بر این مانع ذهنی به من کمک خواهد کرد. بنابراین آرام شدم و فا را خواندم. استاد بیان کردند که شاکیامونی پاسخ داد: «آنچه از تو خواستم تمیز کنی وان حمام بود.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون) که اشاره‌ای به من بود. درک کردم که عناصر شیطانی در بعدهای دیگر شبیه حشرات در وان حمام بودند. اگر قرار بود وان حمام را تمیز کنم، چرا آنقدر نگران افکار و احساسات حشرات باشم؟ یا چرا آنقدر از آسیب حشرات بترسم؟ با این فکر به سازمان عفو بین‌الملل پاسخ دادم که مایلم در اسرع وقت پرونده را عمومی کنم. هروقت قلبم متزلزل می‌شد، به خودم یادآوری می‌کردم که این وان حمام بود که قرار بود تمیز کنم. سپس توانستم تمرکز کنم و توسط برنامۀ ظاهری تحت تأثیر قرار نگیرم. هرچه لازم بود را انجام می‌دادم تا شیطان را ازبین ببرم.

کمی بعد اقدام فوری از سوی عفو بین‎‌الملل منتشر شد. آن روزها مشغول اطلاع‌رسانی در شبکه‌های اجتماعی بودم و از مردم می‌خواستم که به دادستان نامه بنویسند. برخی از تمرین‌کنندگان پیشنهاد کردند که در مطالعۀ گروهی صحبت کنم و برای حمایت از آزادی مادرم امضاء جمع کنم. هم‌زمان باید سخنرانی‌ام را آماده می‌کردم، دادخواست و پوسترها را درست می‌کردم و همه را در مدت زمانی کوتاه انجام می‌دادم. همچنین باید درخواست انصراف از طرح اتهام را تهیه می‌کردم. در این حین باید در کارم به‌خوبی عمل می‌کردم و با فشارها از سوی پدرم نیز به‌خوبی کنار می‌آمدم. احساس کردم که صدها موضوع همزمان اتفاق افتادند.

در آن روزها، شعر استاد مرتباً به ذهنم می‌آمد.

«در میان سختی، بدن طلایی پالایش می‌شود
هیچ دلیلی برای آهسته بودن قدم‌ها وجود ندارد»
(«مسیر خدا شدن سخت است»، هنگ یین 2)

استاد با این رویداد به من کمک می‌کردند که شین‌شینگم را بهبود بخشم. ایشان به من این فرصت را دادند که درحالی‌که در مقابل آزار و شکنجه ایستادگی می‌کنم و موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهم، تقوای عظیمم را بنیان نهم. با مطالعۀ فا، استاد مرا به داشتن «... توجهی یکپارچه» آگاه کردند. (سخنرانی پنجم، جوآن فالون) با کمک فا بر عصبی بودن و ذهنیت نگرانی روانی غلبه کردم.

در روند افشای آزار و شکنجه و جمع‌آوری امضاء برای دادخواستم، وجدان و درستی مردم حقیقتاً مرا تحت تأثیر قرار داد. در شبکۀ اجتماعی بسیاری از دوستان و غریبه‌ها مطالب من درخصوص اقدام فوری از عفو بین‌الملل را به اشتراک گذاشتند و بسیاری از مردم به دادستانی نامه نوشتند و خواهان آن شدند که از اتهامات وارده صرف‌نظر و مادرم را آزاد کنند. در زمان‌های استراحت برای صرف ناهار امضاء جمع کردم و همه بدون تردید دادخواست را امضاء کردند. مردم شروع به صحبت دربارۀ آزار و شکنجۀ ح.ک.چ علیه فالون گونگ کردند. یکی از همکارانم به شوخی به دیگری گفت: «هِی، بدون اینکه یک کلمه بخوانی، امضاء کردی. اگر امضاء کرده بودی که تمام دارایی‌ات را ببخشی چه؟» سپس آن همکار پاسخ داد: «آنگاه دارایی‌ام را برای عدالت می‌پرداختم.»

ژوئن امسال دادستانی مادرم را متهم کرد و برخلاف خواست عموم مردم، پرونده‌اش را به دادگاه ارسال کرد. وقتی این اخبار را شنیدم، کمی احساس شکست کردم. هرکاری که می‌توانستم را انجام داده بودم اما تأثیری نداشت؟ شروع کردم که به خودم شک کنم. خاله‌ام که تمرین‌کننده نیست با من تماس گرفت و گفت که دربارۀ مادرم نگران نباشم. او گفت که در رؤیایی دیده است که تمام خانواده به سفری می‌رفتیم و مادرم و او روی نیمکتی نشسته بودند و بازی فوتبال تماشا می‌کردند. بازی فوتبال؟ نمی‌دانستم چرا. آیا به‌خاطر این است که در طلب چیزی بودم؟ «یادداشت: کلمۀ فوتبال و سردرگم هر دو در زبان چینی چی‌یو تلفظ می‌شوند.) درک کردم که در ذهنیت کامل کردن کارها و در طلب نتیجه بودن درگیر هستم و اینکه بسیار سطحی عمل کردم زیرا توجه بسیار زیادی صرف درست کردن اسلایدهای سخنرانی‌ام کرده بودم. همچنین درک کردم که استاد به من اشاره می‌کنند که باید به مادرم اطمینان داشته باشم صرفنظر از اینکه مسائل چگونه به‌نظر می‌رسند. هرچه باشد، او یک تمرین‌کننده است که تمام وقت توسط استاد محافظت می‌شود.

استاد بیان کردند:

«[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد
استاد نیروی آسمانی را برمی‌گرداند»
(«پیوند استاد و مرید»، هنگ یین 2)

اگرچه تلاش‌های نجات هنوز در جریان است، احساس می‌کنم که شین‌شینگم در زمان کوتاهی به‌مقدار بسیار زیادی بهبود یافته است.

قلم‌های خدایی شیاطین در پوستۀ بشری را شوکه می‌کند

استاد بیان کردند:

«قلم‌های خدایی، انسان‌ها و اهریمنان را شوکه می‌کند
مانند تیغ‌های تیز، ارواح پوسیده را نابود می‌کند»
(«هول و هراس»، هنگ یین 2)

درک کردم که استاد به من قلم خدایی داده‌اند و مرا مجهز به مهارت‌های نقاشی کرده‌اند تا به دافا اعتبار بخشم.

از ماه آوریل برای وب‌سایت مینگهویی شروع به کشیدن تصاویر روش‌های شکنجه‌ای کردم که در آزار و شکنجه استفاده می‌شود. این تجربه آزمون دیگری برای شین‌شینگم بود. علاوه بر 8 ساعت کار در روز برای یک شرکت انیمیشن، کار آزاد طراحی و همچنین کشیدن تصاویر شکنجه‌ها را نیز انجام می‌دهم. بنابراین اغلب برای 10 تا 11 ساعت در روز خودم را مشغول نقاشی می‌کنم. به‌خاطر اینکه نقاشی‌ها دربارۀ آزار و شکنجۀ وحشیانۀ مریدان دافا است، زمان زیادی می‌برد. مهارت‌هایم نیز عالی نیستند و اغلب پس از کشیدن چند صحنه برای گریه کردن کارم را متوقف می‌کنم. به یاد این شعر استاد افتادم:

«[آن موجود] خدایی درحال چرخاندن فالون است
مریدان دافا خون بر خاک ریختند-
این برای خاطر موجودات ذی‌شعور است
چقدر سخت است شما را نجات داد»
(«چقدر سخت است شما را نجات داد»، هنگ یین 3)

به‌آهستگی اما با اطمینان قادر هستم احساسات را رها کنم. باور دارم که هدفم این است: افشای شیطان و نجات موجودات ذی‌شعور. هنگام رانندگی به پودو و جی‌شی گوش می‌کنم، به‌خاطر اینکه این موسیقی به من کمک می‌کند که متمرکز بمانم و در وضعیت نیک‌خواهی قرار داشته باشم.

واقعاً می‌توانم احساس کنم که بهبود در مهارت‌های نقاشی‌ام ارتباط تنگاتنگی با بهبود شین‌شینگم دارد. در فرهنگ سنتی چینی، به این می‌گویند: «نقاشی یک نفر بازتابی از خود نقاش است.» اگر می‌خواهم نقاش خوبی باشم، باید یاد بگیرم چگونه فرد خوبی باشم و وابستگی به شهرت، رقابت‌جویی و حسادت را رها کنم.

به‌عنوان یک هنرمند حرفه‌ای، در شبکه‌های اجتماعی آثار بیش از 1000 نقاش را نگاه می‌کنم و هر روز برای بررسی انتشارات جدید به سایت‌های خبری مراجعه می‌کنم. هنگام مراجعه به این سایت‌ها به‌طور ناخودآگاه خودم را با آنها مقایسه می‌کنم. فکر می‌کنم: «این شخص به خوبی من نیست» یا «چطور ممکن است این شخص اینقدر خوب باشد؟ او بسیار بهتر از من است.» سپس احساس خودبینی یا حقارت می‌کنم.

گاهی آثارم را در اینترنت قرار می‌دهم و دائماً کنترل می‌کنم تا ببینم چه کسانی مطالب من را دوست داشته‌اند. از سن بسیار کم نقاشی را شروع کردم. پدرم درحالی‌که بزرگ می‌شدم، برای اینکه به من انگیزه بدهد تا پیشرفت کنم اغلب مرا با سایر افراد مقایسه می‌کرد. بعداً دریافتم که این انگیزش برای رشد مهارت‌هایم، انگیزۀ درستی نیست، بلکه مرتبط با وابستگی جلو زدن از سایرین است. از اینکه نمی‌توانستم این وابستگی را رها کنم، بسیار ناراحت بودم.

یک روز هنگام خواندن جوآن فالون، این جمله‌ به چشمم خورد: «خواه این‌ها توانایی‌های فوق‌طبیعی شما باشند یا باز شدن گونگ یا هر چیز دیگر، از طریق تزکیه در دافا است که به آن‌ها نائل شده‌اید.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون) این جمله مانند یک میلۀ برق‌گیر بود. ناگهان همه چیز به نظر درست آمد و درک کردم. اشک بر چشمانم جاری شد. به‌اصطلاح «استعداد و مهارت‌ها» ممکن است نشان‌دهندۀ این باشد که از طریق به‌دنیا آمدن با این مهارت‌ها به سطح دستیابی رسیده‌ام، اما همه چیز درواقع توسط دافا ایجاد شده است. کلمۀ موهبت به‌خودی خود به معنی هدیه‌ای از بهشت است. بنابراین اگر همه چیز توسط دافا به من داده شده است، چطور می‌توانستم به دنبال شهرت و ثروت باشم و با دیگران رقابت کنم؟

استاد بیان کردند:

«زیرا مریدان دافایی که مهارت‌های هنری دارند، انرژی و توانایی‌هایی دارند. اگر کارهایی که انجام می‌دهید صالح و درست نباشند، یا به‌اندازه کافی صالح نباشند، شما عناصر نادرست را قوت می‌بخشید، که اجتماع بشری را حتی بیشتر تحت‌تأثیر قرار خواهد داد.» («آموزش فا هنگام گفتگو دربارۀ خلق هنرهای زیبا»)
«مریدان دافا نه‌تنها موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهند، بلکه درحال نورافشاندن به یک مسیر حقیقی برای هستیِ موجودات بشری نیز هستند. اینها همگی کارهایی هستند که مریدان دافا در اعتباربخشی به فا درحال انجام آن هستند.» («آموزش فا هنگام گفتگو دربارۀ خلق هنرهای زیبا»)

 درک کردم که مأموریت مهمی را به‌دوش می‌کشیم و باید مسیری راستین را بپیماییم. آثار هنری بسیاری در شبکه‌های اجتماعی قرار دارند که منحرف هستند و به‌عنوان مرجع نامناسب می‌باشند. بنابراین آنها را پاک کردم و دیگر به آن وب‌سایت‌ها مراجعه نمی‌کنم.

وقتی وابستگی‌های طولانی‌مدتم به شهرت و حسادت را رها کردم، و ذهنم را روشن کردم تا بتوانم مسیر درستی را بپیمایم، قلبم آگاه شد و شاهد رشد قابل توجهی در مهارت‌های نقاشی‌ام بودم. این «قلم خدایی» افتخار و مأموریتی است که از سوی استاد و دافا به من داده شده است. از آن استفاده خواهم کرد تا شیطان را ازبین ببرم و به استاد در اصلاح فا کمک کنم. این مسیری است که مصمم به پیمودن هستم.

کمی پیش از این رؤیایی دیدم. در آن رؤیا درحال تماشای ستاره‌ها بود و شاهد بودم که ستاره‌های بسیاری سقوط می‌کنند. آنها همگی تبدیل به شهاب‌سنگ شدند و آثار معماری بسیاری را ازبین بردند.

همین‌طور که ستاره‌ها پایین می‌آمدند، فالون رنگارنگ و سحابی درخشان در آسمان پدیدار شدند. همین که برگشتم تا برای دو نفر که پشتم ایستاده بودند روشنگری حقیقت کنم، آنها را دیدم که لباس‌هایی با کلمات دافا پوشیده بودند و به من لبخند می‌زدند. فکر کردم که این رؤیا باید بازتاب صحنه‌ای باشد که فا دنیای بشری را اصلاح می‌کند. بدن کیهانی نو شده است و دنیای جدید به خارق‌العادگی آنچه باید باشد است. وابستگی بشری کوچک من در مقایسه با چیزهای بسیار زیاد در جهان بسیار عظیم بسیار کوچک است.

استاد بیان کردند:

«"تزکیه" به معنای کمال و به‌سرانجام رسیدن یک موجود است.» («آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی 2018»)

فا به من کمک کرده است که از طریق تجربیات شخصی رشد کنم. به‌خاطر هرچیزی که به من داده شده است، بسیار قدردان استاد و فا هستم.

متشکرم استاد، و متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان!