(Minghui.org) بهتازگی به پارکی رفتم تا درباره آزار و شکنجه فالون دافا (فالون گونگ) بروشور توزیع و به مردم کمک کنم تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند. یک شخص گمراه که به تبلیغات توهینآمیز ح.ک.چ باور داشت، مرا به پلیس گزارش داد.
میخواهم ماجرایم را درباره اینکه چگونه از همکاری امتناع کردم، بهاشتراک بگذارم و اینکه در عوض، درباره حقایق مربوط به فالون دافا با آنها صحبت کردم. با حفاظت استاد لی، (بنیانگذار فالون دافا)، مرا به بازداشتگاه نبردند.
یک رئیس پلیس بازنشسته از من تشکر میکند
بعد از اینکه آن روز وارد پارک شدم، با یک فرد مسن آشنا شدم که شبیه یک مقام دولتی بود. در حین گپ زدن، فهمیدم که او رئیس یکی از ادارات پلیس است که تازه بازنشسته شده است.
به او گفتم که فالون دافا یک تمرین تزکیه مقدس است که در بیش از 100 کشور جهان گسترش یافته است و بیش از 1000 تقدیرنامه از مقامات دولتی دریافت کرده است. اضافه کردم که سرکوب فالون دافا توسط حزب کمونیست چین علیه بشریت است و رهبر آن، جیانگ زمین، در بسیاری از کشورهای خارج از چین تحت پیگرد قانونی قرار دارد.
او بسیار شگفتزده شد و گفت: «جالب بهنظر میرسد. این اولین بار است که آن را شنیدهام. آیا اطلاعات بیشتری دارید؟ لطفا آنچه را می توانید به من بدهید.»
به او برخی مطالب را دادم. همانطور که آنجا را ترک میکردم، از من تشکر کرد.
چهار فرد که ورقبازی میکردند با خروج از ح.ک.چ موافقت کردند
سپس در اطراف پارک قدم زدم و دیدم چهار پیرمرد ورقبازی میکنند. به آنها سلام کردم و همه آنها بازی را متوقف کردند تا با من گپ بزنند.
به آنها گفتم که فساد ح.ک.چ به حدی رسیده است که هم مقامات سطح پایین و هم سطح بالای آن رشوههای سنگین دریافت میکنند تا به سرکوب افراد خوبی که از «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» پیروی میکنند ادامه دهند.
توضیح دادم: «آنها مخالف قانون الهی عمل میکنند و بهخاطر جنایاتی که علیه بشریت مرتکب شدهاند، با مجازات روبرو خواهند شد. شما فقط در یک حالت میتوانید در امان بمانید، پس از لغو عضویت در حزب کمونیست، لیگ جوانان و پیشگامان جوان.»
آنها مشتاقانه موافقت کردند که از این سازمانها خارج شوند و مطالب روشنگری حقیقت را که به آنها پیشنهاد کردم پذیرفتند.
وقتی برگشتم و میخواستم آنجا را ترک کنم، جوانی از آنجا عبور کرد. افرادی که ورقبازی میکردند او را میشناختند و از من خواستند که درباره فالون دافا به او نیز بگویم.
با آن مرد جوان شروع به صحبت کردم. اما به محض اینکه موضوع را تغییر دادم، او بلافاصله شروع به ناسزا گفتن کرد و تهدید کرد که مرا گزارش خواهد داد.
به او گفتم: «آرام باش و به این فکر کن که چرا من چنین خطری را به جان میخرم تا حقیقت را به شما بگویم! من از شما یک ریال هم نمیخواهم، پس به چه فکر میکنی؟ میخواهم حقیقت را درک کنی و آیندهای روشن داشته باشی. لطفاً این فرصت نادر را از دست نده.»
استوار ماندن هنگام برخورد با مأموران پلیس
در حال صحبت بودم که دو مأمور پلیس آمدند. مرد جوان به من اشاره کرد و گفت: «او فالون دافا را تمرین میکند.»
وقتی مأموران این حرف را شنیدند، میخواستند مرا به داخل خودرویشان بکشند، اما من از همکاری با آنها خودداری کردم.
سپس مأموران با اداره پلیسی در آن نزديكی تماس گرفتند تا گزارش بدهند كه يك تمرینکننده فالون دافا در حال توزیع بروشور است و براي رسيدگي به اين مسئله مأموران بيشتري مورد نیاز است. طولی نکشید که دو مأمور کارآموز آمدند.
یکی از آنها بسیار عصبانی بود، بنابراین از او پرسیدم: «چرا رئیس شما نیامد؟» آنها پاسخ دادند که او وقت ندارد و سرش بسیار شلوغ است.
سپس تلفن رئیس را شمارهگیری کرد.
رئیس پاسخ داد: «من هیچ وقتی برای رسیدگی به این کار ندارم. شما لازم نیست که هیاهو بهپا کنید!» مأموران چارهای نداشتند جز اینکه مرا به آن دو مأمور کارآموز تحویل دهند.
از آنها پرسیدم: «آیا شما درباره فالون دافا چیزی میدانید؟»
آنها گفتند که هرگز درباره آن نشنیدهاند. توضیح دادم که آن تمرینکنندگان را قادر میسازد از وضعیت سلامتی خوبی برخوردار شوند و معیارهای اخلاقی بالایی را حفظ کنند، این به نفع همه است.
ادامه دادم، «جیانگ زمین به دلیل حسادتش با فالون دافا مخالفت کرد. او مخالف حقیقت، نیکخواهی، بردباری بود، تمرینکنندگان را بهطور بیرحمانه سرکوب کرد و حتی دستور داد تا اعضای بدن آنها را برای سود بیرون آورند.»
«اعمال شیطانیاش هم آسمان و هم زمین را خشمگین کرده است. ح.ک.چ محکوم به نابودی است. مردم پس از آگاهی از حقیقت میتوانند در امان بمانند.»
آنها گفتند که قبلاً درباره این چیزی نشنیده بودند. به آنها درباره «سه کنارهگیری» گفتم و از آنها خواستم که از ح.کچ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند. آنها موافقت کردند.
اما جرأت نکردند که تصمیم بگیرند مرا آزاد یا بازداشت کنند و برای گرفتن دستور با رئیس پلیس تماس گرفتند.
آنها به من گفتند كه رئيس به آنها گفته است كه خودشان تصميم بگيرند. گفتم، «رئیس شما شخص خوبی است که باید این فرصت را نیز داشته باشد که درباره خوبیهای دافا بداند.»
آنچه را که در دست داشتم به آنها دادم و از آنها خواستم اطلاعات را به رئیس و همکارانشان بدهند. آنها با مهربانی مطالب را پذیرفتند و رفتند.
مجموعه روشنگری حقیقت